جعفر صابری

موسسه آشتی

جعفر صابری

موسسه آشتی

جعفر صابری/ الو هستی؟

تاریخ : شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ | 19:51 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/ الو هستی؟

 
جعفر صابری/ الو هستی؟

الو هستی!

یه  وقت ها یی  بوده که با یکی کار داشتیم و فکر میکردیم همه ی مشکلاتمان با یک تماس با او  حل میشه  ولی وقتی زنگ زدیم شنیدیم! مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد،  تماس  شما از طریق پیامک  به او منتقل می شود...و یا بوق اشغال و یا بوق و موزیک انتظار شنیدیم و لی خبری نشد که نشد...

تا اینکه با دل شکسته و نا امید ،ته دلمون گفتیم

 

خدایا خودت کمک کن...وهمه چی درست شد...

 

درست مثل حال آن شب مجنون که :

 

 یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
 

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
 

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
 

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

– شعر از: مرتضی عبداللهی

باید در سجاده عشق یار نشست و  و با دل شکسته گفت: خدایا خودت کمکم کن! تا کمکت کنه وگرنه در خونه ی این و اون رفتن جز رو سیاهی به همراه نمیاره...

 

مولا نا زیبا میگوید:

با درد بساز ،چون دوای تو منم   

                درکس منگر،که آشنای تو منم

گر کشته شوی مگو که من کشته شدم    

    شکرانه بده که خون بهای تو منم

 

گاهی وقتها خدا آنقدر دوستمان دارد که تمام دوست داشتنی هایمان را از ما میگیرد تا فقط جا برای دوست داشتن خودش بمونه! بفهمونه  و نشون میده که مادر ، پدر ، خواهر ، برادر ، یا همسر ، فرزند و دوست ...هیچ کدام به اندازه  خودش ما را دوست ندارد و وقتی دردی داریم هیچ مال دنیا یی نمی تونه به  ما کمک کنه.خیلی وقتها ما آدمها آنچه داریم را نمی بینیم و دل به یه چیزهایی خوش می کنیم که حتی ارزش نگاه کردنش را هم نداره. خیلی وقتها خیلی چیزها را داریم مثل آرامش ،آسایش، سلامتی خود و اطرافیانمان ،ولی نگرانیم و دنبال چیزهای دیگه میگردیم و خلاصه یک وقت به خودمان می آییم که همه چیز را از دست داده ایم . مرحوم پدر بزرگم  بعد از مرگ  مادر بزرگم میگفت بچه از مادر یتیم میشه و درستشم همینه مرد خیلی مهمه ولی تهش در گیر امور بیرونه خانه است  و آرامش و آسایش خانه و گرمایش به وجود مادر خانه است ،بچه ها حتی مرد خانه وقتی به خانه میرسند اولین چیزی که بهشون آرامش میده بوی خوب نهار و یا شامی که به محض باز کردن در خانه به مشامشان میرسه ، موقع خواب هرچقدر هم که بزرگ شده باشند باز برطبق عادت  دوست دارند مادر بهشون سربزنه و جای خابشان را درست کنه و یا صبح ها با صدای مادرشون بیدار بشن و پای سفره صبحانه که مادر فراهم کرده بنشینن و خلاصه  اگر شده یه لقمه نون و پنیر هم مادر برای میان وعده ی روزشان بگذارد و اگر مریض بشن این مادره که دلسوزه و بهشون میرسه...حتی خود آقای خونه...اما همین مادر با تمام پر رنگیش تو زندگیامون  یه وقتایی خیلی کمرنگ میشه و اون وقتی که خودش سعی میکنه پرنگ بشه ،میخواد به چشم بیاد و دیده بشه از زندگی یکنواخت خسته میشه و میگه مگه من چیم از دیگرون کمتره ، همیشه یه دیگرونی هستند و این طوری میشه که یواش یواش غذا ها حاضری میشه و از رستوران سفارش میدن و شبها هم یه چیزی همینجوری درست میشه و فرداش هم آقای خونه غذایی برای بردن نداره و با دوستاش میره رستوران و بچه ها هم با پول توجیبیشون میرن فسفوت و خلاصه اجاق خونه کم کم سرد میشه... خانم خونه گاهی وقتها بعد از بچه ها و یا حتی مرد خونه به خونه میرسه و از بس خسته اس دیگه حس رسیدگی به بچه ها را نداره و بچه ها هم که بزرگ شدن خودشون میرن میخوابند و این درست زمانی است که بچه ها یا به سن بلوغ نزدیک شده اند و یا دوران نوجوانی و جوانی را طی می نمایند و چند برابر کودکی نیاز به توجه و مشاوره دارند  چرا که سن بحران و انحرافات اخلاقی  ودرست از همین جا شروع میشود و اگر آغوش گرم خانواده و محبت فرد فرد اعضاء خانواده بویژه مادر نباشد ایشان به آغوش نا امن دیگری مانند مواد مخدر و یا دیگر بزهکاری ها ی اجتماعی پناه می برند...یه نوشته دیدم که به نقل از رابرت مرداک مدیر شبکه ماهوارای فارسی 1 که گفته بود برای نابودی ایران باید در خصوص کلمه ی مقدسی به نام خانواده  هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم ،در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت میکند و اگر مادر را به لجن بکشیم تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد، راستش من این جمله را در شبکه های اجتماعی دیدم و نمی توانم منبع آن را تأیید و یا رد کنم ،اما آمار وحشتناک طلاق را نمی توان انکار کرد.وجود شبکه های ماهورای و این روز ها شبکه های اجتماعی بدلیل عدم فرهنگ سازی بین مردم، باعث سرد شدن  روابط خانواده ها شده و متاسفانه آمار جدایی بین همسران و فرزندان بیشتر در خانواده هایی به چشم میخورد که بیش از ده یا پانزده حتی بیست سال است که زندگی مشترک دارند. و این درست زمانی است که هر دو زن و مرد به شدت نیاز به وجود یکدیگر دارند اما بدلیل عدم فر هنگ سازی درست در جامعه به خصوص توسط ما ارباب جراید فاجعه ای به نام جدایی در خانواده ها  هر روز بیشتر میشود . قبح موضوع طلاق و جدایی، بطور کل در خانواده ها از بین رفته و قناعت ، صبر و توکل و خلاصه خدا کاملاً فراموش شده و همین  مسئله در بیشتر خانواده ها بحران ساز شده است. موضوع اقتصادی و شرایط نا بسامان  جامعه هم مزید بر علت است و به همین دلایل افسردگی، اضطراب ،خشونت و پرخاشگری در بین  بیشتر خانواده ها وجود دارد و باید عدم آشنایی با موارد جنسی را مزید بر علت دانست  که تبدیل به  معضل  روابط جنسی  می شود و خود بهانه ای  برای سردی بیشتر همسران میشود.

 ادبیات غلط و حتی گفتار ناشایستی که  نه تنها در شبکه های ماهواره ای بلکه صدا وسیمای ما رایج است و نامش را ادبیات مردمی می گذاریم نتیجه بسیار غلطی را به همراه می آورد که این گونه گفتمان در خانواده ها رواج می یابد . حقم را می خواهم، مهریه ام را بده ، این حق منه ، و خیانت مرد ها ،روابط  غیر اخلاقی دوطرف و خیانت،همه و همه بدان دلیل ساده است که خدا را فراموش کرده ایم ؛و دیگر اتصالمان به ارزشهای خدایی کم رنگ شده است . به دنبال یکی هستیم واین یکی را نمی شناسیم . سینمای ما برای داشتن مخاطب بیشتر سعی به بیان هر واژه ای می کند تا مخاطب لبخندد بزند و حتی قسمت های مهم  فیلم که این گونه بیانات  و صحنه ها را دارد در آگهی ها بیشتر تکرار میشود  تا فیلم پر بیننده تر شود. دیگر این روز ها کسی به فکر سنت ها و باور های ارزشمند  رایج بین خانواده ها نیست ؛و عجبا بشدت به ایرانی بودن و داشتن فرهنگ تاریخی مان می نازیم. هیچ مناسبت و یا روزی را که در شبکه های اجتماعی بیان می شود را فراموش نمی کنیم و بشدت به آن توجه داریم  با تمام ریزه کاریهایش حتی در مدارس و سر کلاس درس برای بچه هایمان شب چله می گیرم و لی در خانه و خانواده نه... بی خبر از اینکه همه ی این سنت ها برای داشتن خانواده و عشق به خانواده و فرزندان است میلیار د ها ثروت و دارایی به یک دانه انار نمی ارزد که شب چله بدست بانوی خانه دانه دانه شده و در بشقاب های خانه قرار میگیرد. بی خبر از حج، به حج میرویم بیخبر از اینکه به کج میرویم.

 تا فرد فرد مان نخواهیم درست نمی شود و باید بپذیریم که این مسیر ،راه بی بازگشتی است که مارا ابتدا از خود و بعد از خانواده دور می سازد . چه مرد خانه باشی چه زن، باید بدانی که ستون خانه  و خانواده تو هستی و این سقف بر دوش تو استوار است دوشی که گاه با گذشت و گاه با صبر و حوصه باید لرزش های چند ریشتری خانواده را از سر بگذراند تا سقف بر سر اعضا ی خانواده نریزد.

 یا حق...

جعفر صابری

 

جعفر صابری

تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد

 اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش "آلساندرا لولیتا اوسوالدو "

وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند.

گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد

 "آله لول اس"!

و دفعات دیگر نیز کوتاهتر: الو.

از آن پس بل با گفتن "الو" تلفن جواب میداد.

بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن "الو" می‌گفتند.

امروزه از هر نقطه دنیا صدای "الو" شنیده می‌شود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی‌کنند.

[ شنبه یازدهم دی ۱۳۹۵ ] [ 19:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایشنامه دینامیت

 

متن کامل نمایش نامه برای تمرین و اجراء گروه  های هنری 

 

از : یان دردا ( نویسنده چک )

 

ترجمه : مهندس کاظم انصاری

 

برداشتی آزاد از: جعفر صابری

 

 

 

 

 

دینامیت

دینامیت

ناشر: آشتی
زبان: فارسی
رده‌بندی دیویی: 8fa2.62
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: 1
تیراژ: 3000 نسخه
تعداد صفحات: 22
شابک 10 رقمی: 9645534429
شابک 13 رقمی: 9789645534422
کد کتاب در گیسوم: 1434275
شناسنامۀ کتاب

 

 

 

 

مقدمه :

دینامیت نوشته یان دردا نویسنده چک به سال 1341 در مجموعه ای با نام کتاب هفته(کیهان هفته) به چاپ رسید ، ترجمه این متن که توسط جناب آقای مهندس کاظم انصاری صورت گرفته بود آنقدر به نظرم زیبا آمد که تصمیم گرفتم در اولین فرصت آن را برگردان نموده و با برداشتی آزاد تبدیل به نمایشنامه کنم ..... این تصمیم از سال 1367در ذهن من جای داشت و بعد از مطالعه و بررسی و بحث فراوان با تنی چند از دوستان و سروران عزیز و ارجمند تصمیم به تهیه متن حاضر به این شکل گرفته شد که امید دارم مورد قبول قرار گیرد .

شب 15 خرداد 1371 تهران

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه داستان

فرانس ملیک مسؤل انبار یک معدن است ، او به خواهش تنی چند از دوستان و همکارانش حاضر می شود مقداری دینامیت را هر هفته در اختیار آن ها قرار دهد ، تا بتوانند به ماشین جنگی آلمانیها آسیب وارد نمایند .

در این میان بتوشکا همسر فرانس از خود گذشتگی فراوانی نشان می دهد ، و با یک حرکت منطقی و شجاعانه ضمن استقامت فراوان در مقابل شکنجه های گشتاپو ، خود را قربانی می کند تا همه ی آنها را به نابودی بکشد .

نقش ها :

فرانس ملیک

بتوشکا

ژوزف کارانت

ماریا

مارتینک

یاردایهنه

کارداس

هاوارنیک

مدیر معدن

افسر آلمانی

چهار سرباز مسلح

 

صحنه :

اتاقی با یک میز نهار خوری که چهار صندلی به دورش گذارده شده یک صندلی در کنار شومینه بر روی پیش بخاری چند مجسمه و یک مجسمه از عیسی مسیح تختخواب در گوشه ای از صحنه کنارش صندلی چوبی دیگری است . چند ظرف آشپرخانه که به دیوار آویزان است و یک پنجره طوری که نیمی از آن دیده می شود  درب و وسایل دیگر که در یک اتاق می باشد ، ( زنی که با لباس بلند در حدود چهل پنجاه ساله پیشبند بلندی جلوی پیراهن بسته و روسری خود را محکم بسر پیچانده با یک تشت پر از لباس که تازه شسته وارد خانه می شود ( بتوشکا ) در حالی که زیر لب آهنگی می خواند تشت را کنار اتاق می گذارد و در حالی که سعی می کند لباسها را بر روی بندی که در گوشه دیگر اتاق آویزان است بیندازد شروع به حرف زدن می کند ...

بتوشکا :

چه هوای سردی . استخوان آدم هم یخ می بندد ... این زمستون لعنتی هم تمام نمی شه ! ( با تعجب و کمی دلخوری ) پس چرا فرانس نیامد ؟ ... ساعت از پنج هم گذشت .

( صدای در بتوشکا به طرف در می دود پشت در زنی با لباس ساده و تشتی در دست که حدود پنجاه سالی هم سن دارد ( ماریا )

.... ادامه ...


ادامه مطلب
[ پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵ ] [ 22:48 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /

تلگرامی...

پنج شنبه 25 آذر 1395
 
جعفر صابری /

تشکر...





جعفر صابری

بیشتر معتادین  هر وقت به آنها می گویید شما دچار اعتیاد هستید با لبخندی بر لب تمسخر آمیز نگاهت میکنند و میگویند چی فکر میکنی من معتادم؟ گیرم که این طور باشد هر وقت بخواهم به آنی میگذارمش کنار! دست خودمه، تو نگران نباش برای چند لحظه است و...بله  ! ولی او معتاد است و نمی خواهد باور کند .

اما اعتیاد چیست؟

بدون شک بیشتر ما به موضوع و یا موضو عاتی اعتیاد داریم و این بیماری را بدون آنکه بخواهیم بپذیریم در خود تقویت می کنیم ،تعجب نکنید اعتیاد میتواند یک سری عادات خاص باشد  خوب یا بد ،اینکه  گلدان گل را روی کدام میز بگذاریم و یا مسواکمان باید کجا باشد هم می تواند اعتیاد شود که بشدت به وسواس نزدیک می شود و لی بدلیل اصرار به اجرایش و تکرار آن برای ما ساده و بی اهمیت می شود همین موضوع ساده و بی اهمیت از نگاه اطرافیانمان گاهی بسیار درد ناک است و آنها را رنج زیادی میدهد ،شکل زشت و بد اعتیاد که بیشتر ما فکر میکنیم این تنها نوع اعتیاد است اعتیاد به مواد مخدر و یا حتی سیگار است که به آن نوعی بیماری هم میگویند و این روزها معتادین را بیمار خطاب می کند،اما همین ارتباطات تلگرامی و یا اینترنتی و خلاصه داستان گوشی های همراه و پیام زدن و پیام گرفتن هاهم نوعی اعتیاد است که با کمال تعجب هیچ کس آن را اعتیاد نمی داند و لی همه ی مبتلایان به آن معتاد هستند ، حتی آمار وحشت ناکی در انگلستان  نشان میدهد که بیست و چهار درصد از مردم  حتی مسواک نمی زنند تا مگر از موبایلشان دور نشوند!

این روز ها رابطه های  زن و شوهر ها هم تلگرامی شده و پیام هایشان را از طریق تلگرام به هم میرسانند و جالب تر اینکه  بیشتر وقتها حتی دیگر از نوشتن نیز کمک نمی گیرند و از تصاویری موجود در سیستم بهرمند می شوند و این اشکال هر کدام یک یا چند معنی دارد که مخاطب باید بسته به متن تشخیص بدهد که چه پیامی مورد نظر ارسال کننده است .

متاسفانه بیشتر دوستان و عزیزان نیز چنان در گیر این موضوع تلگرام و شبکه های اجتماعی هستند که حضورشان در گرو های اجتماعی اگر لحضه ای با تاخیر مواجه شود چنان با عجله خود را به جمع می رسانند و اعلام تاسف میکنند که آدم می ماند راستی راستی باورشان شده که این یک شغل است و کار بسیار مهمی در حال صورت گرفتن است!

تو این روزا ما آدما گل نمی دیم به دست هم از یادمون...

تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه

هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره

یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ی وفاست
دشمنی معنی نداره
دنیا پر از صلح و صفاست

من می مونم تا که نگن
عشق دیگه بی دووم شده
من می مونم تا که نگن
دوره ی عشق تموم شده

من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته
همین خودش غنیمته

یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من می مونم تا بدونم عاشقو با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟

 

و راستی راستی عشق و دوستی خلاصه  شده به چند تصویر و عکس  که مدام در شبکه های اجتماعی کپی و دست بدست میشود . و با چند پیام متاسفم ، این جای تاسف دارد ، باید کاری کرد ، و از این پیام ها و یا تصاویری  مانند این تایید  یا حتی رد می شود و حتی زحمت نوشتن یک متن کامل را هم به خودمان نمی دهیم از دوستی می پرسیم خوبی خوشی چه خبر؟ و او برایمان  این تصویر را می فرستد که یعنی خوب هستم.

 

 

 

 لااقل معتادین برای لذت بیشتر با هم از یک مواد مصرف میکنند و یا سرنگ خود را برای تزریق به دست دوستشان میدهند اما این اعتیاد بشدت خلوت میطلبد وعجیب اینکه هر کس  فکر میکند همان زمان که در گروه است کل گروه او را می بینند و ری اکشن  های گونا گون را از خود بروز می دهد.

 بعضی ها با موبایلشان می خوابند و با همان هم بیدار میشوند و کم نیستند زنان و شوهرانی که با دیدن رخ صفحه موبایلشان چشمشان را در پاسی از شب می بنددند و قبل از طلوع خورشید هم با دیدن همان صفحه موبایل از رختخواب برمیخیزد.

به قول معروف :

چنگی به دل نمیزنه این روزا عشق و عاشقی

از ته دل برات بگم نمونده قلب صادقی

اونا که اهل دل بودن دلو گذاشتن زیر پا

بی سر و سکه مونده دل شکسته بازار وفا

عاشق خوب شهرمون معرکه بود رنگ چشاش

تو این روزای قحط عشق راستی عجب خالیه جاش

یادش به خیر که عشقشو از دل و از جون میخرید

نگاه گرم یارشو به قیمت خون میخرید

اما تو این روزا که دل منگوله ی عروسکاست

واژه ی خوب عاشقی بازیچه ی آدمکاست

تو حجره های رنگارنگ تجارت دل میکنن

بعد یه چشم بهم زدن عشقشونو ول میکنن

 از آنجا که زنان و مردان هر دو بیمار این بیماری شده اند شخصاً دعا میکنم که شفا حاصل شود و این بلای هزار بار بد تر از ایدز از بین مردم بخصوص مردم کشور ما برود، اما وحشت من از برای فرزندانمان است که در این میان چه بلایی در آینده به سراغشان خواهد آمد .نسلی سرد و بی عاطفه بدون عشق و محبت !چند هزار بار شاهد برخورد والدین با بچه ها بودیم که به نظرشان مزاحم کار مان بودن و در بر قراری ارتباط های مجازی مان مارا دچار مشکل می کردند جالب این است که وقتی  به این افراد می گوئیم چه می کنی که از تربیت و ارتباط با بچه خودت و یا همسرت مهم تر است می گوید: دارم یک متن روانشناسی و یا تربیتی در خصوص کودکان می خوانم و یا رمز همسر داری و آئین عشق ورزی به همسر را  می خوانم! و یا دارم بیزینس میکنم و کار من این است !و عجبا که یا بیشترشان مطلقه هستند و یا اساساً به هزارو یک دلیل نتوانسته اند هنوز ازدواج نمایند...نکته جالب دیگر این است که  همیشه کسانی که مشوق اصلی برای افراد  هستند و آنها را به اعتیاد های گو نا گون میکشانند خود علی رغم شور و حال اولش هرگز معتاد نیستند و معتاد هم نمی شوند ! برای نمونه میگویند همسرم نگذاشت من بیام . موبایلم را شکست ! برای من کاری پیش آمد و نشد که بیام و خلاصه داستانی را میسازند و خود را به حاشیه  موضوع میکشند و افراد احساساتی و مغرور نا خود آگاه به منجلابی که برایشان فراهم شده فرو میروند و گاهی با خشم به طرف اصلی داستان هم میگن تو لیاقتش را نداشتی و یا تو عرضه نداری و ....دیگر نمی دانند آنها برای همین اندازه که پا پیش گذاشتن بسیار هم با عرضه و با لیاقت بودن و در واقع کارشان را به بهترین شکل انجام دادند حالا این فرد معتاد است که باید از این باتلاق خودش را بیرون بکشد!و همان دوستش نظاره گر بسیار هوشیاری است که به او و بدبختیهایش مینگرد و گاه هم میگوید من که گفتم  برای همین من نیامدم و ...

چندی پیش مطلبی را خواندم که برداشتی زیبا از داستان مثنوی مولانا بود داستان شیر جنگل و خرگوش ... با عنوان این که شیرمن جای تو در چاه نیست ... این داستان که قصه بسیار زیبائی است داستان شیری است که  می نشسته تا برایش غذارا بیاورند و روزی خرگوش باهوشی به نمایندگی حیوانات جنگل  با یک ترفند شیر را در میان چاه میندازد و...این برداشت که توست دانشمند گرامی استاد سعید روح افزار نوشته شده بسیار خواندنی است . این کتابچه کوچک را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسانده است.

 ما در کشوری زندگی میکنیم که رسماً نیمی از سال را با توجه به تعطیلات دیگر کشور ها یعنی شنبه و یک شنبه ها رسماً تعطیل  هستیم   پس  تو چه زمانی مشغول کار و کسب درآمد هستیم !

روایتی از رسول خدا است که می فر ماید رطب خورده را منع رطب نتوان و لذا حقیر نیز به همین مدار بسنده می کنم تا اینکه در اولین فرصت اول خودم از این منجلاب نجات یابم و بعد در خدمت شما باشم .

یا حق

جعفر صابری

[ پنجشنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۵ ] [ 22:10 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ ما گلهای خندانیم


ما گل های خندانیم...

 

جعفر صابری/ ما گلهای خندانیم

 

چندی پیش دوستی از مردان نیک سیستان و بلوچستان  تصاویری از وضعیت نا بسامان  تحصیلی دانش آموزان این استان برای هفته نامه همسر ارسال نمود که بسیار درد ناک بود حتی فیلمی از یک مدرسه که تخته سیاه هم نداشت فرستاده بود که در کانال تلگرام موسسه آشتی موجود است . همین دوست عزیزمان به نکته مهمی اشاره نمود که قابل تامل است و آن این است که  همه ساله چند هزار برگ کاغذ که میتواند سرمایه ساخت دهها مدرسه شود را ما دور میریزیم و این فاجعه است ! این که سیاست دولت در حمایت از کشور و یا دولتی است بطور کل موردی است که ورود به آن به هیچ عنوان وظیفه من و یا حتی افراد غیر مسئول دیگر نیست ما  از دید خود مان و بعد انسانی داستان به موضوع می نگریم .  بیشتر معلمین عزیز به دانش آموزان اعلام می کنند که باید دفترتان را عوض کنید و یا دفتر نو بیارید و بچه ها نیز گاه با آنکه هنوز چند صفحه از دفترشان سفید است آن را دور میریزند و متاسفانه با عنایت به اینکه فرهنگ باز یافت  در کشور ما هنوز جا نیفتاد   بیشترین درصد این دفاتر در شهر ها ی بزرگ به زباله سپرده میشود و این گونه سرمایه عظیمی از کشور نابود میشود...سرمایه ای که  می تواند به بهترین شکل در سیستم آموزشی کشور هزینه شود.شاید باورش برای شما مشکل باشد اما هر برگ کاغذی که تولید و یا وارد کشور می شود هزینه ای بیش از ارزش واقعیش را به فرد فرد جامعه تحمیل می کند و این درست زمانی است که زمزمه های تحریم برای ده سال دیگر سایه خود ..


 

را بر سر همین ملت می اندازد. فرزندان این سرزمین بدون اینکه بخواهند و بدانند در گیر موضوعات بزرگی شده اند که چون ما بزرگتر ها برایشان فراهم ساختیم پس باید خودمان نیز آن را هدایت نمائیم و از بوجود آمن بحران ها ی بعدی بکاهیم ، این حقوق اولیه  همه فرزندان کشور ایران است که از تحصیل رایگان و اولین امکانات آموزشی در سراسر ایران بهره مند باشد چنانچه در قانون اساسی این کشور نیز آورد ه شد ه است معذالک جای بسی تاسف است که ما هنوز شاهد رنج و درد بسیاری از کودکانمان هستیم که برای لوازم تحصیلی و یا فضای آموزشی دچار مشکل هستند . موسسه آشتی و هفته نامه همسر بران است  تا با یاری و حمایت شما عزیزان و هموطنان گرامی اقدام به جمع آوری کمک های در همین خصوص بنماید در حال حاضر به لطف خدا هستند افرادی که مدرسه سازی می نمایند اما همین  بعضی از مدارس ما حتی یک بخاری برای گرم کردن کلاس ندارند پس می توانیم با کمک های اندک خود گامی هرچند کوچک اما کار ساز در این خصوص برداریم و به این فکر کنیم که در این سال تحصیلی شرایطی را برای یک دانش آموز هم وطنمان  بوجود بیاورید تا بهتر بتواند درس را متوجه شود.

با شعار ما گلهای خندانیم  کمک های نقدی  خود را در راستای آبادنی بخش آموزش نقاط محروم کشورمان هزینه کنیم.

 شماره تلفن روابط عمومی هفته نامه همسر در ساعت اداری در اختیار شما است تا آن گونه که تمایل دارید در خدمتتان باشیم.

09213174722

                                                     یا حق

جعفر صابری

[ چهارشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۵ ] [ 14:31 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/دچرخه آبی

یک شنبه 14 آذر 1395

 

دوچرخه آبی

 

جعفر صابری/دچرخه آبی

 

با چشمانی پر از اشک گفت: پسر بچه ده دوازده ساله ای را ندیدید که دوچرخه آبی داشته باشد؟ او پسر من است !ده سال او را ندیده بودم سال پیش که آزادی مشروط گرفتم دیدمش در طول این مدت نمی خواستم ببینمش طاقت دیدنش را نداشتم . و یک سال ماندم کنارش به قیمت نا دیده گرفتن آزادی مشروطم و لی وقتی  از من یک جفت کفش خواست و من دیدم هزینه خریدش را ندارم ناچار باز دزدی کردم ! من یک دزد سابقه دار هستم آخرین بار 10 سال حبس و قبلش هم باز حبس بیش از پانزده سال از عمرم را در حبس بودم از بیست و دو سالگی تا امروز ،تمام جوانیم در زندان گذشت به جرم دزدی ! هروقت آزاد شدم دنبال هر کاری رفتم این ننگ سابقه دار بودن در پیشانیم بود و هیچ کس به من کار نمیداد بخصوص که جرمم نیز دزدی بود کدام آدم عاقلی مالش را دست دزد میسپارد؟ کمتر از نیمساعت از دزدیم نگذشته بود که گرفتنم و حتی نتوانستم برای بچه ام  کفش بخرم!حالا او هر روز صبح میاید دم دادسرا تا وقتی ماشین آگاهی میاد مرا ببیند!

حمید نگاهی به من انداخت و گفت : 19 سالم بود ،مادرم مرده بود پدرم زن دیگری گرفت و خانه را فروخت و رفت  قوچان زندگی کند من مدتی منزل خواهر بزرگم بودم و کار میکردم ولی شب ها منزل او بودم شما بگو چند شب منزل خواهرم باید می ماندم ...رفیق نامرد به من گفت دوتا کیف بزنیم پول پیش یه خونه مجردی درست میشه کیف سوم گیر افتادیم و ده سال حبس برام نوشتن و سی ساله بودم که آزاد شدم ،تعجب نکن وقتی گیر افتادیم به هزار کار نکرده اعتراف کردم دوستم این کاره بود بدبختم کرد...معتاد هم شدم و خلاصه ...بگذریم ،تازه با عفو مشروط آزاد شده بودم که ماشین بهم زد پام پنج سانت کوتا شد، خرج دکتر و در مان بیچارم کرد رفتم دنبال کسی که بهم زده بود داد چند تا قل چماق زدن پای دیگرم را هم شکوندن و من چه میکردم به عالم و آدم بده کار بودم و ناچار رفتم کیف قاپی اولی هیچی تو کیفش نبود دومی سه هزار تومان و سومی گیر افتادم ، ده تا شاکی آمدن داد گاه هرکی یه چیزی میگفت یکشون یه خانم بود آن چنانی ! من مونده بودم این چطوری تونسته وارد دادگاه بشه جلو میز قاضی میگفت ساعت دو نیم شب این آقا زیر پل فردیس منو خفت کرد گوشیم را گرفت ! زد زیر خنده گفتم آقای قاضی خدا وکیلی شما جای من باشید ساعت دونیم شب زیر پل فردیس این خانم  که با این قیافه آمده داد گاه تو خیابون ببینید خودشو میبرید یا موبایلشو!

اصغر بچه لرستان بود و به یازده فقره سرقت ماشین اعتراف کرده بود میگفت در کمتر از نیم ساعت دو تا زانتیا را دزدیده بود!تنها نگرانیش این بود که همسرش وقت زایمانش است و دوست داشت بچه خودش را ببیند!

و ده ها نفر دیگر که هر کدام دنیای حرف داشتند !گاهی وقتا بد نیست وقتی از در خانه خارج میشویم و به داخل خیابان و کوچه و بازار می آئیم اول به آسمان نگاه کنیم و یک نفس عمیق بکشیم که زنده هستیم و آزاد و بعد به این بیندیشیم که زیر این سقف کبود چه داستانهایی در جریان است، آدمهایی هستن که برای کمتر از پانصد هزار تومان مدتها است که در حبس هستند آدمهای هستند که بدلیل ندانستن یک مسئله ساده حقوقی گرفتار شدن و کارشان با کرام الکاتبین است و خلاصه دنیای رنگارنگی داریم.

امام صادرق (ع) جمله زیبایی میگه :

 

 

هر کس مومنی را بر انجام  دادن گناهی سرزنش کند، نمی میرد تا آن که خود آن گناه را مرتکب شود.

برای همین نمی شود کسی را شماتت کرد، تا در موقعیت آدمی قرار نگرفتیم نمی توانیم او را قضا وت کنیم .

این روز ها روز میلاد پیامبر رحمت و محبت است و چقدر زیباست که دست به دست هم بدیم و به اندازه توانمان گره از کار انسانی بگشائیم . چقدر خوبه اگه  در اطرافمان آدمی را سراغ داریم که زندان بوده به هر جرمی بریم سراغش و دستش را بگیرم و یا اگه هنوز زندان است  به خانوادش کمکی کنیم . باور کنیم که فقط از راه محبت و دوست داشتن میشه دنیا را درست کرد و با نشان دادن تصاویر و حسرت خوردن هیچ اتفاقی نمی افتد و دنیا تعقیر نمی کند . این ما هستیم که می توانیم دنیا را عوض کنیم .

یا حق

 جعفر صابری

اول ربیع الاول1395

[ یکشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۵ ] [ 7:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ عینک

 
جعفر صابری/ عینک
 
 

عینک

گاهی وقتا حسادت قشنگه ...حسادت برای اینکه شادی دیگران را بببینی و از خدا بخواهی که همیشه شاد باشند و تو هم مثل اونا شاد باشی ،حسادت برای وقتی که موفقیت یکی را ببینی و ضمن آرزوی سلامت و سربلندی بیشتر برای اون از خدا بخواهی که به تو هم توان بده تا بتوانی مثل اون موفق بشی...شاید اسم اینا حسادت نباشه ولی هرچی هست قشنگه...اما راستش یه حسادت دیگه هم هست که من خیلی دوست دام و اون حسادت اینه که زن و شوهر ها با هم پیر میشوند و هنوز دستشون تو دست همه ...کاشکی هنرمندای ما بخصوص آنهای که کار فیلم سازی میکنند بگردند و این زن و شوهر های باحال را پیدا کنند و از زندگیاشون فیلم بسازند کاشکی میشد ساعت ها جوانترها پای  درد دل این زوجهای عاشق مینشستند و حرفاشونو گوش میکردن کاشکی میشد بی تفاوت از کنار این همه خاطره و لحظات تلخ و شیرین رد نشد و عشق و صبوری را در این جماعت دید...کاشکی میدیدم که حتی سوی چشماشون هم با هم کم شد وشماره عینکاشون هم با هم یکی و برای خوندن یه متن از یک عینک استفاده میکنند ...چه لذتی داره با هم پیر شدن و با هم دیدن...دوستی میگفت :بیشتر وقتها وقتی دلم میگرفت میرفتم خونه ی بابام و مادرم میدیدم دوتایی نشستن و تا من میرفتم چای  جلوم میزاشتن انگار این سماور همیشه براشون جوشه و نه انتظارکسی را بکشن برای خودشون چای دم کردن...میگفت همیشه دور تا دور خونه اشعاری را میدیدم که رو ی کاغذ معمولی یا با خودکار و یا تایپ و پیرینت شده با پونز به دیوار ای خونه چسبیده و مدام عوض میشود یه روز پرسیدم اینا چیه؟مادرم  مثل دخترای چهارده ساله خنده ای از روی خجالت کرد و گفت باباته دیگه برای من شعر میگه...بابامم میگفت شما ها که نیستید ما هم که اهل دیدن تلویزیون و این برنامه ها نیستیم تمام ذوقمون اینه که یا من برای مادرت شعر بخونم یا اون بعد هم از هر کدوم خوشمون آمد میریم این کافی نت سرکوچه میدیم تایپ میکنه میاریم میزنیم جلو چشمون حالشو میبریم...

آره من با دیدن و یا شنیدن این حرفها حسودیم میشه و دلم میخواد این جوری با عشقم پیر بشم ...ودعا میکنم شما هم این جوری پیر بشید ، کنار اونیکه دوستش داری و اون هم شمارا دوست داره اما خیلی سخته بخصوص حالا با این همه اسباب و وسایل جور  بجور که همش آمده تا خلوت مارا پر کنه بله خلوت مارا  اما تا ما به چی خلوت بگوییم خلوت تنهایی مان را یا خلوت با هم بودنایمان رو آری این که بدون کمترین هزینه با عزیزی در آن طرف دنیا حر ف بزنیم  و یا ببینیمش خیلی عالی اما بشرط اینکه عزیز دیگری که کنار دستمون هست را فراموش نکنیم.اینکه  کلی مطلب عاشقانه و عارفانه را تو این کانال ها بخونیم  و از نویسنده یا فرستندش تشکر کنیم و نشان بدهیم که آدم قدر شناس واجتماعی هستیم عالیه اما یادمون نره عشقمون درست کنار دستمون نشسته و داره زیرچشمی به ما نگاه میکنه تا با یک لبخند و یا نگاه عاشقانه خستگی روزانه اش را از تنش دربیاریم....فرق نمی کنه زن باشی یا مرد...مهم اینکه عاقل باشی و منصف...اگه قرار پیربشیم خوبه که قشنگ  با هم پیر بشیم  ...

یا حق

جعفر صابری

وفا )اخوان ثالث)

 در زمانیکه وفا 

 قصّه ی برف به تابستان است

 و صداقت گل نایابی

 ودر چشمان پاک شقایق ها

 عابر بی عاطفه ی غم جاری است

 به چه کسی باید گفت

 با تو انسانم و خوشبخت ترین؟


[ دوشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۵ ] [ 10:25 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

                   

جعفر صابری/قانون گریزی

           

 

قانون گریزی

 

در قسمتی از داستان شازده کوچولوآنتوان دو سن ‌اگزوپری سلطانی که حاکم یک سیاره است رو به شاهزاده کوچولو میگوید :یک حاکم نباید دستوری بدهد که مردمش آن را نادیده بگیرند و قانون شکنی کنند ...همواره بعنوان یک شهر وند که سعی میکند قوانین را رعایت کند در حیرت هستم که چرا بیشتر وقت ها مردم بخصوص هموطنانم قانون شکنی میکنند ،وقتی ناچار میشوم به هر دلیلی از شبکه های ممنوع  اجتماعی مانند فیسبوک یا تویتر  با کمک فیلتر شکن استفاده کنم نوعی شرمندگی و عرق خجالت برپیشانیم می نشیند و حس یک انسان خطا کار را دارم ،وقتی برای چند دقیقه که روی موتور هستم کلاه ایمنی نمی گذارم از این رفتارم شرمنده میشوم وساعت ها بعدش هم از خودم بدم می آید نه اینکه من خیلی خوب هستم و بطور کل رفتارم خلاف نیست اما بعضی وقت ها شرمنده میشوم ،وقتی می بینم هموطن عزیزی به سادگی یک طرفه را می رود و یا وارد خط ویژه میشود و یا ورود ممنوع می آید و یا ...هزاران خلاف دیگر ،حیران میشوم و بعد که می بینم میشود بعضی خلاف ها را خرید می اندیشم، پس این کار که دیگر خلاف نیست ،حیرانم چگونه زن خارجی به کشورم که می آید  وبدلیل رعایت قوانین ایران اسلامی حجاب بر سر میکند ولی زن ایرانی که تابع قانون ایران و تبعه ایران است وقتی میرود خارج ،با اینکه هیچ کس برایش محدودیتی هم ندارد اما حجابش را برمیدارد!

می روی وام بگیری هزار قانون درست یا غلط برایت می گذارند،آن هم با بهره ی 28 یا 30 درصد ولی یکی می آید میرود بدون هیچ مشکلی صد برابر بیشتر با شرایطی راحت تر و زمانی کوتاه تر می گیرد.

میروی بیمارستان با امید اینکه سالها حق بیمه داده ای ولی نوبت میدهند برای یک یا سه ماه دیگر اما دوستی می گوید من آشنا دارم و این نوبت میشود یکی دوروز دیگر...بیمار بیچاره بدون آشنا هم باید بماند و بمیرد!

حیرانم چطور میشود که مجوز ساخت ساختمانی چند طبقه برای خدمات اداری داده می شود و با علم براینکه در هر یک از اتاقهای این ساختمان یک یا دو نفر یا بیشتر بعنوان کارمند  کار میکنند و روزانه صد یا حتی هزار نفر مراجعه کننده وارد و خارج می شوند واین جمعیت حتی اگر یک پنجمش با ماشین شخصی آمده باشند برای پارک دچار مشکل خواهند شد و این همه تابلو توقف ممنو ع که نادیده گرفته میشود، خود یک قانون شکنی آشکار است و چرا باید این گونه باشد؟

انسان بدوی در ابتدای زندگیش تعریفی از قانون نداشت اما برای اینکه زند ه بماند و از زندگی خود لذت ببرد قوانین ساده ای را مقرر نمود اول این قوانین در قبیله و بعد بین قبیله ها بوجود آمد و این نتیجه جنگ های فراوان بود...قوانین به مرور بین ملت ها و کشور ها جای خود را پیدا کرد و حتی اگر کشوری قانون شکنی کرد دیگر کشور ها برای حفظ قانون میانشان به آن کشور حمله کردند ... گاهی وقت ها پدر و یا مادر و یا حتی بزرگ خانواده ،اقدام به برقراری یک سری قوانین می نماید برای نمونه هیچ کس حق ندارد بعد از ساعت هشت شب در منزل نباشد و یا به محض آمدن از مدرسه باید تکالیف را بنویسد و تمام موارد مورد نیاز برای فردا را آماده سازند...این قوانین گاهی به مزاج بچه ها خوش نمی آید مثلاً وقتی که باید ساعت ده یا یازده حتماً بخوابند و لی ناچار تن در میدهند ولی همین که می بینند راهی برای قانون گریزی هست و میتوانند قانون را بپیچند بی درنگ این کار را می کنند و جالب این است که ما خودمان بعنوان بزرگتر به آنها می آموزیم که چگونه قانون را دور بزنیم و نادیده بگیریم . و با آوردن هزارو یک دلیل هم سعی می کنیم این قانون شکنی را منطقی جلوه دهیم و باز جای تعجب است که گاهی قوانین به مرور زمان تغییر می کند برای نمونه یک روزی قانون بود که ویدئو ممنوع است و حتی بعضی ها تنبیه بدنی هم شدند اما امروز یکی از ادارات رسمی و دولتی، مؤسسه رسانه های تصویری است و به سادگی در بیشتر خانه ها این مورد هست و هیچ منع قانونی ندارد ،شاید در آینده نیز ماهواره آزاد شود و از نظر قانون  داشتن و دیدنش اشکال نداشته باشد ،اما اینکه بعضی ها دارند و بعضی ها به احترام رعایت قوانین از تهیه آن خود داری میکنند برای فرزندان مان کمی تضاد به وجود می آورد که بالاخره اگر قانونی نیست چرا این همسایه بالائی و پایینی و بغلی دارد اما ما نداریم؟گاهی وقت ها در صف ایستاده ایم تا به قانون احترام بگذاریم ولی شاهدیم که شخصی و یا اشخاصی می آیند و به سادگی از کنار ما میگذرند و میروند یا دوستی دارند و یا فامیلی ...و انسان در مقابل فرزندانش شرمنده می شود و حقیر حالا هرچی می خواهی به این بچه بفهمانی این کار ما درست است وآن کار ناشایسته ...ترافیک سنگین است و همه ی اتومبیل ها ایستاده اند اما یک یا دونفر می آیند و حتی از حاشیه جاده ...مسیری برای خود پیدا میکنند و میروند آنها می روند و ما می مانیم و ترافیک و شلوغی و سکوت پر معنای فرزندانمان که چه پدر بی لیاقتی داریم!

بیشک تلاش ارزشمند نیرو های انتظامی کشور است که همین اندازه امنیت  در کشور جاری است و قانون گریزان چاره ای جز رعایت قانون را ندارند. که باید قدردان این عزیزان نیز باشیم. 

بیشتر وقتها قوانین اهمیّت خود را از دست میدهند و گاهی  وقتها هم قانون گزار با بی تفاوت نشان دادن خود این فرصت را می دهد که افراد جامعه به خود اجازه بدهند به دیگر قوانین هم با نگاه تردید و بی توجهی برخورد نمایند و گاهی مواقع دیه چند گونه اجراء و برخورد با قوانین و مجرمان قانونی انسان را به حیرت وامی دارد و این سلیقه ای برخورد کردن هم فرصتی میدهد تا  بعضی،  قانون را نادیده بگیرند.بد نیست ما که دارای هزاران سال تمدن و فرهنگ هستیم اولاً قوانین درستی را صادر نمائیم وثانیاً درهر صورت بدانها احترام بگذاریم . قوانینی که همواره قابل احترام باشد و عقل سلیم نیز پذیرای آن باشد و  همه افراد جامعه نیز بتوانند آن را اجراء نمایند و فرقی در برخورد با متخلفین نباشد انشاءالله!

التماس دعا

 جعفر صابری

[ پنجشنبه ششم آبان ۱۳۹۵ ] [ 14:16 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/نذر یاب

چهار شنبه 21 مهر 1395
 
 
جعفر صابری/نذر یاب
 
 

بنام خدابی بخشنده مهربان

 نذر یاب

مرحوم پدربزرگم غلامرضا نام داشت و درای قد و قامتی بلند و کشیده بود که از پدر به ارث برده بود،جد پدری من بدلیل همین خصوصیت از ابتدای جوانی در تعزیه خوانی ها یا نقش حر را بازی میکرد و یا نقش شمر را!مرحوم پدر بزرگم از پدر این را به ارث برده بودو همه ساله در ایام محرم بویژه روزهای تاسوعا و عاشورا کتابهای دست نوشته خود و مرحوم پدرش را کنار دستش می گذاشت و در گوشه ای از خانه و یا حیاط می نشست و شروع به خواندن میکرد او تمام عمرش هرروز حتی روز های تعطیل به محل کارش می رفت. اما  تحت هیچ شرایطی در این دو روز از خانه خارج نمی شد و تمام روز تعزیه می خواند... یک روز علت این همه مراقبت و دقت را از او سئوال کردم و او داستان را برایم این گونه گفت که : مرحوم پدرش یعنی دریا قلی بعد از بیست سالی که نقش حر و شمر را در تعزیه ها بازی میکرد مورد شوخی  چند تن از هم محلی ها شده بود و او را با نام شمر در مراسم و مجالس خوانده  بودند ، وی نیز به همین دلیل در یک از ده های  محرم تصمیم می گیرد که دیگر در تعزیه بازی نکند وبه خانه می رود اما بیمار میشود و از شب اول دهه ی محرم تا صبح روز تاسوعا  درد در وجودش بود،طوری که هیچ دوا و دکتری هم برایش کار ساز نمی افتد ، وی نیز در همان حال بیماری دست به دعا برمیدارد و میگوید  اگر شفا یابد تا آخر عمرش  فقط نقش شمر را بازی  خواهد کرد و به لطف خدا شفا هم پیدا میکند و این گونه این نقش از پدر به پسر می رسد ولی بدلیل مسائل سیاسی و تعطیلی  بعضی تعزیه ها مرحوم پدر بزرگم ازروستای  صالح آباد همدان به تهران مهاجرت می کند و ناچار در خانه و تنها تعزیه می خواند...درس مهمی که ایشان به من داد این بود که هرگز تعزیه خوان واقعی بعد از پوشیدن لباس و آماده شدن در مقابل آینه نمی ایستاد تا خود را ببیند ... جماعت تعزیه خوان تنها برای خدا و عشقشان به سالار شهدا این لباس را می پوشیدند و در میان جمعیت می رفتند تا بدین وسیله ابعاد فاجعه عاشورا را به مردم نشان دهند و بدلیل نبود سینما و تلوزیون این بهترین روش برای بیان آن  واقعه بود....

استاد زنده یاد دکتر جابر عناصری که به حق تلاش های بسیار ارزنده ای در خصوص ثبت و ضبط فر هنگ عامه کشور بخصوص تعزیه در ایران نمود گنجینهای ارزشمندی از فرهنگ مداحی و روضه خوانی نیز فراهم نمود ه که خواندنش برای عموم  خالی از لطف نمی باشد و تازه بعد از مطالعه این اشعار است که ما می فهمیم عزاداری و سینه زنی برای اهل بیت بخصوص سید الشهدا(ع) باید چگونه باشد . البته خوشبختانه هنوز در بیشتر شهرستانها و دهستان های کشور عزیزمان ایران فرهنگ واقعی عزاداری با کمترین دست خوردگی در حال اجراء است معذالک آنچه امروز ما  در تهران و شهر های بزرگ  بعنوان عزا داری محرم شاهد آن هستیم بخصوص عزاداری ها و سینه زنی ها و مداحی ها هر انسان باشعور و درک را دچار افسردگی و آشفتگی میکند که بواقع ما به کجا می رویم ، عجبا من با توجه به گنجینه به ارث رسیده از جدم و پدربزرگم وقتی اشعار آن زمان رامیخوانم ،قدرت بیان و صلابت کلام، بسیار زیبا و دقیق و مثال زدنی است ، ونکته جالب تر اینکه همین چند ماه پیش به همت سازمان تبلیغات اسلامی بخصوص شمال غرب تهران ،با تقدیر و تشکر از مدیریت آن ،حاج آقا محمدی و همچنین آقای حبیب جمشیدی مسئول هیئت های مذهبی و آقای هاشمی در شهرداری منطقه پنج،که جلساتی در همین خصوص مبنی بر اینکه چگونه عزاداری شود و اشعار را با دقت کنترل کنیم  برگزار شد اما چه سود؟...گوش اگر گوش تو ناله اگر اگر ناله ماست آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...متأسفانه تعداد زیادی سی دی  به همت شهرداری تهران در بین هیئت های عزاداری در نمایشگاه عطر سیب پخش شد که بیش از هشتاد درصد آن نیز از همین گونه عزاداری ها بود . جای خالی اشعار محلی و منطقه ای از جای جای ایران عزیزمان یا سخنرانی های کوتاه و مفید علما نشان از بی تفاوتی فرهنگی است و تخریب بزرگتری که به پیکره واقعی این مراسم واردمیشود این است که به تازگی  برنامه  ندر یاب نیز در بازار آمد و حتی در سایت های اینترنتی موجود می باشد و این که بدانیم کجا جوجه یا کوبیده و یا قیمه میدهد انسان را به فکر می اندازد وای ما کجا هستیم!بد نیست کمی بیندیشیم بستن کانالهای  ماهواره ای و فیلتر کردن سایت ها شاید یکی از راهکار های مبارزه  با دشمن باشد اما این بی توجهی  ها لطمه به اصل دین و شیعه می زند . نفس اطلاع رسانی مورد نظر نیست ای کاش در این ایام که قشر عظیمی از ملت، بخصوص جوانان در حسینیه ها و مساجد شرکت می کنند  به بررسی مشکلات و ارائه طریق می پرداختیم و از این تریبون عالی کمال بهره برداری را برای بالا بردن شعور نه شور ملت استفاده میکردیم.

 جای تأسف است که ما هنوز خطیبی چون مرحوم کافی را در جمع  خطیبان خود کم داریم. ای کاش دوستان رسانه ای نیز اقدام به برنامه سازی های شایسته می کردند و با بررسی موضوع واقعه ی کربلا به درک بهتر این واقعیت در بین مردم کمک می کردند . ای کاش از بیانات مقام معظم رهبری که در این خصوص هم کم نیست بهره می گرفتیم .والله هدف از برگزاری مراسم برای امام حسین (ع) نباید خلاصه به قیمه و قورمه باشد ای کاش هیئت های عزاداری که در هر چند قدم بساط چای و قهوه و شیرو آب میوه را برقرارکرده اند دست به دست هم می دادند و قسمتی از این هزینه ها را صرف ساخت  مدرسه ای در مناطق نیاز مند می کردند و نام سالار شهدا را بر آن می گذاشتند تا سالها هموطنان ما بدون توجه به دین و مذهبشان از آن بهره مند می شدند . یاران و برادران ،عزیزان، خواهران گرامی که سفره حضرت عباس (س) به گستردگی پنج متر با انواع غدا ها  می گسترانید به فکر آن جماعتی هم باشید که در آرزوی داشتن کمترین امکانات برای ازدواجشان هستند . عزادران سالار شهدا، تا چهلم آقا نیامده دست به دست هم بدهیم و یک کار حسینی کنیم و به جای خرید آخرین تکنولوژی صوتی و تصویری برای هیئتمان دست بیمار نیازمندی را بگیریم که حتی دراین ایام باید کنار بیمارستانهای تهران بسر ببرد، وای بر ما اگر حسین زهرا (س) روز قیامت از انسانیت ما سئوال کند وما فقط سینه خود را نشان دهیم که برای عزایش سرخ کردیم! سینه بدون قلب و عشق به همنوع چه دردی از ما درمان می نماید ، وای بر ما که با تغیر و تلاش نذری های گونا گون را  از هیئات مختلف جمع می کنیم و حتی نمی توانیم میل کنیم . ما کجائیم و به کجا میرویم ...این دین ماست این آئین ماست این بود انقلاب اسلامی ما این است ثمره خون عزیزترین، عزیزان ما پاسخ شهدا را چه خواهیم داد که از جانشان برای یاری حسین زمان گذشتند تا وجبی از خاک کشور عزیزمان به دشمن داده نشود . این است نتیچه حضور سبز و ارزشمند مدافعان واقعی حرم که ما در این ایام پشت میکروفن ها این عزاداری ها را بشنویم وسکوت کنیم و یا همراه ایشان شویم .

خدایا مارا به راه راست هدایت کن!

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.

افسوس که به جای افکارش

زخم های تنش را نشانمان دادند

و بزرگترین دردش را

بی آبی نامیدند.....

عاشورای 1395

جعفر صابری

 

مرز در عقل و جنون ...

مرز در عقل و جنون باریک است
 
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر

دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

شعر از:افشین یدالهی

[ چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۵ ] [ 15:57 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/ نارنگی

شنبه 27 شهریور 1395

نارنگی

 

جعفر صابری/ نارنگی

 

 

دوست عزیزی که سالهاست  یکی از بهترین های مدیران آموزشی  کشور است ،از داخل کشوی میز کارش چیزی را درآورد و به من گفت فکر میکنی این چیست؟ تشخیص برایم بسیار مشکل بود و او با لبخند گفت: خواهم گفت:اوایل مهر سال گذشته شاگردی در مدرسه ما بود که با هم کلاسی هایش مدام در گیر بود و شیطنت میکرد چند بار به دفتر مدرسه آوردندش و او چیزی نمی گفت ،بیشتر وقت ها  والدینش دیر برای بردنش می آمدند و او گاه چند ساعت بعد از بچه های دیگر میرفت منزلشان و در حیاط مدرسه بود خلاصه هر وقت هم که پدرش می آمد دنبالش زمانی را برای گفت و گو با من صرف میکرد و برای من از نکات مهم آموزشی و پرورشی صحبت می کرد و نواقص پرورشی و آموزشی کشور را گوشزد می کرد ،گاهی وقت ها هم مادر بچه می آمد و از این که دیر شده پوزش می خواست و میگفت کارش طول کشیده است...

مدتها  گذشت و سال تحصیلی به پایان  نزدیک می شد من از پدر و مادر این دانش آموز  دعوت کردم که یک روز مشترک برای گفت و گو بیایند و آنها یک روز عصر به دفتر کار من آمدند و برای اولین بار در طول سال تحصیلی من این دو را کنار هم دیدم و بعد همین چیزی که به شما نشان دادم  را از داخل کشوی میزم در آوردم و به آنها نشان دادم و گفتم فکر می کنید این چیست؟ پدرش گفت انجیر خشک شده است و مادرش گفت آلو است چطو ر مگر؟ برایشان توضیح دادم که  نه این یک نارنگی است که تا همین سه روز پیش داخل کیف مدرسه فرزندتان بوده است ...واین یعنی شما در طول  سال تحصیلی حتی یک بار کیف مدرسه فرزندتان را باز نکرده اید که داخلش را ببینید ،بار ها جلسه انجمن و اولیا بود اما شما تشریف نیاوردید ، چندین بار به مدرسه تشریف آوردید و لی هرگز به صحبتهای من که در حاشیه صحبت های شما میشد گوش نمی دادید ،این نارنگی روزی نارنگی بود و به مرور زمان آبش را از دست داد و این گونه خشک و بی شکل و زشت شده است ! نارنگی که شما برای فرزندتان فراهم کرده بودید تا او نوش جان کند اما او به این خد مت شما توجه نداشته .  شاید او بیشتر به محبت و حضور شما در کنار خودش نیاز داشته با رها خد مت شما عرض کردم فرزندتان پرخاشگر است و این از روی کمبود محبت می تواند باشد و لی شما گفتید ما برایش همه چیز فرا هم کردیم و زندگی ما چیزی کم ندارد ...

دوستم ادامه داد که این زن و شوهر بحثشان را در مقابل من شروع کردند و کارشان بالا گرفت طوری که من ناچار اتاق را ترک کردم تا شاهد و ناظر صحبت های شان که گاه به فحاشی میرسید نباشم.

اما می شنیدم که  مرد میگفت : بتو گفتم به زندگی برس به بچه برس تو گفتی خسته شدم درس خوندم ده سال تو خونه نشستم می خوام برم سرکار مگه چی ام  از مردم کمتره میخوام من هم تو اجتماع باشم و همش به من گفتی تو چشم دیدن موفقیت من را نداری و زن میگفت مگه این همه زن کار میکنند کجای زندگیشون به هم خورده تو پدری میکردی این هم شغله که داری اگه من کار نکنم هشتمون گرو نوهمونه ...

 باشنیدن صحبت های دوست فر هنگیم  در خصوص این دانش آموز باعث شد من  چیزی بنویسم نمی شود گفت حق با کدام یک از این والدین است و لی واقعیت این است که با توجه به هزینه های جاری  در کشور و مشکلات معیشتی و اقتصادی بیشتر خانوادها ی ایرانی اشتغال مادران  در کنار پدران اجتناب نا پذیر است  معذالک این مشکلات نباید به آیند بچه ما لطمه وارد کند ،دوستان زیادی را می شناسم که این اشتغال خانم خانه ارکان زندگیشان را به هم زده و زن متوجه شده که مردش با شخص و یا اشخاص دیگری ارتباط پیدا کرده و یا متاسفانه حالت دیگر که  زن بدلیل سادگی و نیاز شدید به محبت  در دام   هوس بازی گرفتار شده است .

بی شک تمام تلاش ما برای  ساختن آیندی بهتر و زیبا تر برای فرزندمان است و این حق ما می باشد که صاحب فرزندانی سالم و صادق باشیم اما به چه قیمتی دوری از فرزندمان نداشتن خبر از شرایط تحصیلی و پرورشی بچه  عدم حضور  فعال در فعالیت های آموزشی و پرورشی فرزندانمان لطمات شدید روحی و روانی به شخصیت بچه وارد می کند ، فاصله بین زن و شوهر بخصوص در مسائل عاطفی و جنسی باعث میشود ایشان بدنبال ارضاء خود در مسیر  خطر ناک جبران باشند و فاجعه جدایی و طلاق  بیش از هر چیز به همان لطمه می زند که برایش تلاش میکنیم ، بی احترامی و بد زبانی توهین به یک دیگر و خلاصه نا دید گرفتن شرایط و مشکلات باعث سردی می شود ، کم نیستند مردانی که بدلیل توهین  همسرشان ترجیح می دهند با زن دیگری ارتباط برقرار کنند و یا وقتشان را بیشتر بیرون از خانه سپری نمایند، با ید توجه داشت مهمترین نقش زن حفظ کانون خانواده است و و این از هر کاری اهمیتش بیشتر است زن اگر توانا باشد مدیریت همسر و فرزندانش را بطور کل در اختیار میگیرد ، شاید خیلی ها به صاحب  این قلم خورده بگیرند و لی باید قبول کنیم که اگر زن کارش را خوب انجام دهد مردش  سرش جای دیگری گرم نمی شود ،  چطور می شو د خانمی یک ساعت قبل از رفتن سر کارش خودش را حاضر می کند تا زیبا و شایسته در محل کار و جامعه حاضر باشد اما یک سوم این وقت را در منزل و برای همسرش نمی گذارد، مردش این ها را می بیند و شاهد برخورد های اجتماعی او با دیگران است ،زنی که میرود و کار ی را شروع میکند که بیشتر برخوردش با مردان در جامعه است از نظر شوهرش که شاهد رفتار بعضی زنان اطراف خود است در دراز مدت می افتد ، اینجا قصد بررسی درست یا غلط بودن موضوع را نداریم تنها به بیان واقعیت می پردازیم و این که این اتفاق در حال جریان است، بدون شک هم مرد و هم زنش هیچ نیت بدی ندارند اما متاسفانه جامعه بستر نا مطلوبی شده است ، جوانان بی کار و مجرد یا زنانی که بدلیل مشکلات مادی رو به تن فروشی  آورده اند همه و همه زنگ خطری است که باید بیش از مردان زنان خانواده نقش مدیریتی خود را بیش از گذشته اجراء کنند اگر کم هست باشد کم بخورند ، باید از بیانی شیوا و برخواسته از محبت و دوستی با همسر و فرزندانشان برخورد کنند ،به هیچ عنوان با فرزندانشان با ادبیات توهین آمیز برخورد ننمایند ، باید تلاش کنند تا کانون خانواد بستری مناسب و آرام بخش برای فرد فرد اعضاء خانواده باشد . استرس را بکاهند و با رواج قناعت به زندگیشان سامان دهند . با زیرکی به خلوت همسر و فرزندشان وارد شوند و از هر چیز کوچکی که شاید خانواده را مورد تخریب قرار دهد مطلع باشند باید  باور داشت که زندگی مانند یک کشتی است که ناخدایش شما هستید بله شما خواهر عزیز و ارجمند خانم محترم این کشتی اگر به بزرگی تایتانیک هم  باشد کافیست یک سوراخ ریز در آن پدید بیاید تا غرقش کند...

در طبیعت نقش شیر ماده آماده سازی  خوراک و رسیدگی به همسر و فرزندان است و یا بد نیست بدانید که گرگ ها هرگز به گله های که سگ نگهبانش ماده است نزدیک هم نمی شوند و سکوت و متانت و آرامش سگ  های ماده  همیشه زبان زدنی است . بیشترین محبت را در طبیعت حیوانات ماده  به فرزندان  خود نشان میدهند و بشدت از حریم زندگیشان و فرزندانشان دفع میکنند.

انسان اشرف مخلوقات است و این انسان از مادر زاده شده پس ای مادر اشرف مخلوقات نقش خود را شایسته دان و جایگاهت به انجام رسان.

ارادتمند

 جعفر صابری

جعفر صابری/عندالمطالبه...

جعفر صابری/عندالمطالبه...

شنبه 27 شهریور 1395

عندالمطالبه

 

جعفر صابری/عندالمطالبه...

 

 

دوستی که سرانجامش به ازدواج منجرب شود یکی از زیبا ترین انواع ازدواج ها  است و بدون شک هیچ قدر و اندازه ای هم در آن وجود ندارد، معذالک بر حسب یک سنت زیبا و  شایسته برای زوجه هدیه ای را بعنوان مهریه در همان ابتدای عقد ازدواج معین می نمایند که زوج با قبول آن می پذیرد که این هدیه و مهریه را بپردازد و البته مطالبی دیگر نیز گاه به این مورد افزوده می شود مانند حق طلاق ، حق مسکن ، حق  کار و حتی مطالبی  و حقوقش که گاهی درعین  ناباوری زوج می پذیرد و این گونه قبول می کند که موضوع این قرار داد ازدواج و پیوند زیبا تبدیل به یک معامله و کسب شود و کم نیستند فامیلی که همان ابتدا با مشکل های گونا گون روبرو میشوند و یا بدلیل چشم و هم چشمی کار های عجیبی را انجام می دهند و در همین خصوص مواردی را بیان می کنند که والدین آقا دامادم دادشان به افلاک می کشد اما شاه داماد که تنها نگاهش به گوشه ی چشمان عروسش دوخته شده هیچ  نگاهی را نمی بیند و جز صدای قلبش هیچ صدایی را نمی شنود و حتی متوجه نیست که عاقد می گوید بنویسم عندالمطالبه  یا عندالاستطاعه ...خلاصه شاه داماد می پذیرد که آنچه عروس خانم اراده کند را برایش فراهم سازد و این گونه می شود که ناخواسته همین دوست داشتن زیبا گاهی به فاجعه ای تبدیل می شود و آقا داماد و خانواده اش را و حتی گاه کل فامیل را در گیر موضوع پرداخت مهریه مینماید و از همه بد تر نکته غیر اخلاقی است که برای دیگر جوانان بوجود می آورد، دوست جوانی با اذعان این موضوع که وقتی می شود با هر دختری دوست بود و حتی خانه مشترک داشت چرا ازدواج که بعد دچار مشکل مهریه شویم! ما عاشق هم هستیم و داریم زندگی هم می کنیم ازدواج دیگر برای چه؟ وبا کمال تاسف باید گفت وقتی سخت گیری  بعضی خانواده ها را در خصوص ازدواج می بینیم و یا اصرار برای ازدواج های سنگین با مخارج وحشتناکش را  شاهد هستیم باید در انتظار بد تر از این موارد هم باشیم.

 طی یک بررسی به عمل آمده مشخص شد علی الرغم  چند سال گذشته که بیشتر آمار طلاق بین زوج های جوان بود این روز ها میانگین طلاق بین زوجهایی است که گاه ده سال یا بیشتر از ازدواجشان سپری می شود و این دیگر دلایل کم تجربه بودن زوجها و مسائل این گونه را ندارد.طلاق که در روزگار نه چندان دوری در جامعه از جایگاه زیبنده ایی در بین مردم برخوردار نبو د این روز ها کاری بسیار ساده و آسان شده و بسادگی با آن برخورد می شود و با توجه به شرایط نسبتا  دشوارش گاه به سادگی صورت می گیرد و کانون یک خانواده متلاشی می شود ،دیگر تعریفی از تعمیر و باز سازی نیست وقتی می توان به  تازگی  اندیشید چرا تحمل درد ! بچه ها نیز باید با این شرایط کنار بیایند.

 دوستی می گفت من نمی دانم عشق چیست ولی همانقدر بگویم وقتی می بینم  پسر  ده ساله ام به من نگاه میکند و با نگاهش می خواهد که سکوت کنم و فر یاد نزنم خشم را در خود فرو میدهم و می اندیشم که عشق یعنی این ...

دوست دیگری میگوید پس از جنگ با همسر شهیدی ازدواج کردم  که صاحب یک دختر از شهید بود و بعد از مدتی ما صاحب دو فرزند پسر شدیم، دخترمان وارد دانشگاه شد و تحصیلات عالیه دارد اما مدتی است که همسرم  مراترک کرده و میگوید می خواهم طلاق بگیرم!

دوست دیگری می گوید شانزده سال  از زندگی مشترکمان می گذرد ولی مدتی است که همسرم می گوید می خواهم بروم سرکار و از نشستن در خانه خسته شده ام!من با کار همسرم مشکلی ندارم ولی این تغییر مرا بد جوری ناراحت می کند.

دوستی میگفت سر سفره عقد هرچی به پسرم گفتم بابا دقت کن این موضوع مهمی است پذیرش این موارد یعنی دربست در اختیار عروس خانم بودن او فقط گفت بابا دوره این حرفا گذشته!

عزیزی میگفت شاید در نگاه اول  بیشتر حقوق به آقایان داده می شود اما باور کنید این طور نیست و فاجعه است به زندان ها و یا دادگاههای طلاق بروید من نمی گویم همیشه حق با آقایان است اما یک وقت هایی داستان هایی از طلاق را می بینیم و می شنویم که خودش باعث میشود جوانان جرات اندیشیدن به ازدواج را نداشته باشند.

 هنوز کم نیستند افرادی که در طول زمان زندگی مشترکشان عشق و عقلشان چند برابر شده و هر روز هم بیشتر می شود  امید وار هستیم این روابط زیبا را بیشتر در نظر بگیرم و همسران  بیشتر با هم سر سازگاری داشته باشند ،باور کنید کمی گذشت و صبر می تواند خیلی از موارد را برطرف نماید .

به امید روزگاری خوش برای فرد فرد شما عزیزان

جعفر صابری


[ شنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 12:53 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]


یک فرصت استثنایی
قابل توجه خانواده های محترم
اجراء مجموعه تست های روانشناسی ارزیابی سلامت
تست عزت نفس
تست سلامت روان
مقیاس سازگاری زناشوئی
مقیاس حل مشکلات خانوادگی
تست افسردگی
رفع مشکلات جنسی
و تست های ویژه کودکان و نوجوانان
با ارائه پاسخنامه و برگه نتیجه کتبی
زیر نظر آقای جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر اولین
و تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی :09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir

 

 


فقط برای شما که می خواهید متفاوت باشید
قابل توجه مدیران بخش های خصوصی و دولتی
آموزشی و تولیدی و همچنین خدماتی و تبلیغاتی
مشاوره وآموزش
 خصوصی و ویژه جهت بالا بردن کیفیت خدمات و برنامه های کاری شما
بررسی شرایط موجود برنامه ریزی برای توسعه بیشتر و پایدار
شناخت مشکلات و موانع پیشرفت
گسترش بازار خدمات و فروش
آموزش و شناخت برنامه های روز جهان
همراه با تست های ویژه
(ارائه گواهینامه  های بین المللی جهت افراد و شرکت ها و موسسات)
 زیر نظر استاد جعفر صابری
مخترع صفحه کلید تست هوش در دنیا
مدیر عامل موسسه فرهنگی هنری آشتی
و صاحب امتیاز هفته نامه بین المللی همسر
 اولینو تنها هفته نامه ویژه همسران
تلفن جهت هناهنگی: 09213174722
www.hamsar-magazine.ir
www.ashti.co
www.ashti.ir
www.jafar-saberi.ir

[ چهارشنبه دهم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 10:13 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

نمایشنامه حضرت یوسف (ع)

 

 

 

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                          

 

نویسنده: جعفر صابری

مجلس اول

صحنه:

بازیها:برادران یوسف چرخی زده  ودرحالی که نور صحنه روشن میشود تاروشنای کامل بدور خود میچرخند نوعی اضطراب با روشن شدن کامل صحنه یکی ازآنها میگوید:

برادر2:آنکه چندین برادر یم پدر چنان دلبسته یوسف است که اوراتنها بیش از همه ما دوست میدارد وضلالت او در حبّ

یوسف نیک پدیدار است

 

when they said: certainly yusuf and his brother are dearer to our father than we, though we are a (stronger) company; most surely our father is in manifest error: (8)

برادر3: باید  یوسف را بکشید یادردیاری د.ر از پدر بیفکنید وروی پدر را یک جهت  به طرف خود کنید آنگاه بعد از این عمل مردمی صالح و درستکار شوید

slay yusuf or cast him (forth) into some land, so that your father's regard may be exclusively for you, and after that you may be a righteous people (9)

همه  چرخی  میزنند  و باز می ایستند طوری که نشان داده شود رأی را پذیرفته اند

برادر 1: اگر ناچار سوءقصدی دارید البته از کشتن وی صرف نظر کنیدولیاورابر سرراه کاروانان به چاهی درافکنید  که کاروانی اورابابد با خود به دیار دور برد.

a speaker from among them said: do not slay yusuf, and cast him down into the bottom of the pit if you must do (it), (so that) some of the travellers may pick him up (10)

همه میخندند  و دستهایشان را به نشاهنه وحدت دراین امر  در یکدیگر قرار میدهند –صحنه تاریک میشود

مجلس دوم

صحنه:

یعقوب نشسته بر سجده گاه در مناجات  است –برادران براو وارد میشوندوبه گردش مؤدبانه می نشینند

برادر 1: ای پدر چرا توبر یوسف ازما ایمن  نیستی و همراه ما اورا نمیفرستی درصورتیکه برادران  همه خیر خواه  یوسفیم واز ما به او هرگز آزاری نخواهد رسید

they said: o our father! what reason have you that you do not trust in us with respect to yusuf? and most surely we are his sincere well-wishers: (11)

برادر2: ای پدر فردا اورا باما به صحرا فرست که در چمن ومراتع بگردیم و بازی کند والبته ما همه  از هرخطری نگهبان اوییم

send him with us tomorrow that he may enjoy himself and sport, and surely we will guard him well (12)

یعقوب آهی از حسرت کشید و گویی بدل میداند آرام میگوید:

ای فرزندان  من ازآن ترسان و پریشان خاطرم که از او دربیابان غفلت کنید و طعمه گرگان شود.

he said: surely it grieves me that you should take him off, and i fear lest the wolf devour him while you are heedless of him (13)

برادر 3: والبته این  هرگز نخواهد شد زیرا اگر باآنکه  ما چند مرد نیرومند همراه اوئیم باز گرگ قصد او کند پس ما بسیار مردم ضعیف  و زیانکاری  خواهیم بود.

they said: surely if the wolf should devour him notwithstanding that we are a (strong) company, we should then certainly be losers (14)

یعقوب دست بهاسمان  میبرد وپس سجده میکند سراز سحدهبرمیدارد وبا سر نشام تسلیم رضایت میدهد

نور ضعیف  میشود

مجلس چهارم

صدابی  آب وزمزمه پرندگان – نورصحنه کاملاً روشن است.برادران یوسف را ححلقه کرده اند وصدای قهقه مستانه آناه ناله های یوسف رادر خود میگیرد وصدای پرندگان قطع میشود –صحنه روه تاریکی میرود – صدای جیرجیرکها

مجلس پنجم

یعقوب سرازسجده  برمیدارد –برادران باحزن واندوه سر فرودآورده وگرد پدرمینشینند

پدر چون آنانرا گریان دید و یوسف راندید حال   پرسید:فرزنادانم یوسفم چه شد

برادر 1: درحالی که خودرا غمگن نشان میدادگفت:

قصه این است که مادر صحرا برای مسابقه رفته ویوسف را بر سر متاع خود گذاردیم چون بازگشتیم یوسف را گرگ طعمه خود ساخته بود.

و هر چند ماراست گوئیم تو باز ازما باور نخواهی کردپیراهن یوسف  نشان صداقت ماست.

they said: o our father! surely we went off racing and left yusuf by our goods, so the wolf devoured him, and you will not believe us though we are truthful (17)

یعقوب آهی میکشد ومیگوید:

بلکه این امر زشت قبیح رانفس درنظر شما زیبا جلوه داد درهر صور ت در این مصیبت  صر جمیل کنم وارزخدایاری طلبم که بررفع این بلیّه  که شما اضهار میداردیدبسی خداست که مرا یاری تواند کرد

he said: nay, your souls have made the matter light for you, but patience is good and allah is he whose help is sought for against what you describe (18)

مجلس ششم

صحنه روشن است –صدای زنگ کاروان میاید که کم کم نزدیک میشود .کاروان میایستد وصدای ز کاروان  میگوید

صدا: سقا را بفرستید تااب برایمان بیاورد

سقا در صحنه بند به چاه میاندازد و لحظه ا ی بعد  یوسف در مقابلش پیدا میشود.

سقا: به به ازاین بشارت و خوشبختی که به ما رخ داده (واورا پنهان میکند) –

صحنه تاریک میشود

-drawer and he let down his bucket. he said: o good news! this is a youth; and they concealed him as an article of merchandise, and allah knew what they did (19)

صحنه روشن میشود –برادرارشد یوسف به کنار غافله سالار میرود وآهسته به او میگوید

برادر1: این پسر غلام ماست  شوم بخت است و از بدی روزگار به هر بهایی بخواهید به شما می بخشیمش وازاین دیار اورادورکنید شاید برکت به ما رو کند.

and they sold him for a small price, a few pieces of silver, and they showed no desire for him (20)

قافله سالار  سکه به او میدهد واوبه جمع برادران میآید و قافله باصدای زنگ شتر ها حرکت میکند

صدی هم همه براردران وشادی آنان – نور ضعیف میشود

مجلس هفتم

بازار- شلوغی و هم همه مردم و غلامان در کنر کدیگر ایستاده اند  یوسف در میان آنهاست

برده فروش با چوب دستی یوسف را نشان میدهد : این جوانرا که میخرد

عزیز مصر در کنار همسرش زلیخا ایستاه  باغرور و فخر دست بالا اورده  به علامت آنکه من خریدمش

سپس رو به لیخا  کردو گفت: مقامش بسیار  گرامی دار که این غلام امید است و به ما نفع بسیار بخشد. یااورابه فرزندی بگیریم

and the egyptian who bought him said to his wife: give him an honorable abode, maybe he will be useful to us, or we may adopt him as a son.

نور ضعیف میشود

مجلس نهم

زلیخا با حسرت  به یوسف  مینگردکه به کارها رسیدگی میکند   به سمتش میرود ودستش را بسویش دراز  مینماید ، یوسف عقب میرود زلیخا به سمتش میرود یوسف فریاد میزند:

بخدا پناه   میبرم که بر چنین  عمل زشت  اقدا م کنم خدا مرا مقامی متزه ونیکو عطا کرده چگونه خودرابه ستم وگناه آلوده کنم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد.

: i seek allah's refuge, surely my lord made good my abode: surely the unjust do not prosper (23)

زن باز به سوی او میرود و یوسف عقب مینشیند و یوسف مگریزد (به گرد صحنه میچرخد)

زلیخا  ست به گریبان  یوسف کرده از پشت سر پیراهنش را میدرد

درآن حال عزیز مصر همرراه ندیمان وارد صحنه میشود

زن مینشیند و یوسف ایستاده سر به پا فرو میآورد

زن ناله کنانطوری که یوسف را مخصر جلوه دهد میگوید:

جزای آنکه با اهل تو قصد بد کند  جزآنکه یا بزندان برند  یا به عقوبت  سخت کیفر کنند چه خواهد بود؟

she said: what is the punishment of him who intends evil to your wife except imprisonment or a painful hastisement? (25)

یوسف مضطرب  اما مصمم میگوید: چنین نیست  بلکه این زن خود  با وجود انکارمن قصد مراوده  کرد

he said: she sought to make me yield (to her);

عزیز مصر چند قدمی  ازآنها  فاصله میگیرد  ودر فکر فرور میرود

یکی از همراهانش  خود را به او یرساند و آرام میگوید:

همراه: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده زن راستگو ویوسف از دروغگویان است واگر پیراهن از پشت سر دردیه است زن دروغگو و یوسف ا زاستگویان است

witness of her own family bore witness: if his shirt is rent from front, she speaks the truth and he is one of the liars: (26)

and if his shirt is rent from behind, she tells a lie and he is one of the truthful (27)

عزیز مصر به یوسف نگریست  وچون متوجه شد پیراهنش  از پشت دریده شده گفت:     این شکوه و تظاهر به عفت و تهمت بردیگری بستن از مکر شماست که  مکر و حیله زنان بسیار بزرگ و حیرت انگیز است

so when he saw his shirt rent from behind, he said: surely it is a guile of you women; surely your guile is great: (28)

ای پسر ازاین در گذر

o yusuf! turn aside from this

عزیز مصر روبه زن: از گناه خود توبه کن  ککه تو مرتکب خطایی بزرگ شدی وسخت از خطا کاران گردیده ای

(o my wife)! ask forgiveness for your fault, surely you are one of the wrong-doers (29)

نور ضعیف میشود

مجلس دهم

نورزیاد میشودچند زن در صحنه حرکت  میکند یکایک به یکدیگر میرسند -ایستاده سخن میگویندو باز به حرکت  خود ادامه میدهند

زلیخا آنها را دعوت  میکند  تا بنشینند وقتی می نشینند باآنها وسائل پذیرایی میدهد .برای هریک بالش وتختی آماده میکند آنگاه یوسف از دری واردمیشود و می ایستد زنان  خیره به او میمانند

زلیخا: این است غلامی  که مرا در محبتش ملامت  میکردید  دیدید چگونه با یک نظر شمارا شیفته و از خود بیخدو ساخت. آری من خود از او تقاضای مراوده کردم و او عفت  ورزیده و اگر از این پس  هم خواهش  مرارد گند البته زندادنی شود   وذلیل و خوار گردد

she said: this is he with respect to whom you blamed me, and certainly i sought his yielding himself (to me), but he abstained, and if he does not do what i bid him, he shall certainly be imprisoned, and he shall certainly be of those who are in a state of ignominy (32)

یوسف  دست به دعا برمیدارد و میگوید : ای خدا مرارنج زندادن خوشتر ازاین کارزشتی است  که زنان  از من تقاضا دارند  بارالها  اگر تو حیله اینان به لطف وعنایت خود  از من  رفع نفرمایی  وبهانها میل کرده و ازاهل  شقاوت گردم

he said: my lord! the prison house is dearer to me than that to which they invite me; and if thou turn not away their device from me, i will yearn towards them and become (one) of the ignorant (33)

مجلس یازدهم

زندان- یوسف در کنار  دو جوان  دیگر –نوربه طور ملایم زیاد میشود

زندانی 1: من در خواب دیدم که انگور برا ی شراب میافرشم

i saw myself pressing wine

زندانی 2:من در خواب دیدم که بربالای سر خود طبق نان  میبرم ومرغان  هواازآن به منقار میخورند

i saw myself carrying bread on my head, of which birds ate. inform us of its interpretation

یوسفا مارا تو ازتعبیرآن آگاه کن  که تورااز نیکو کاران و دانشمندان جهان  می بینیم

surely we see you to be of the doers of good (36)

یوسف: من شما راازآن پیش که طعام آید و تناول کنید  به تعبیر خوابتان آگاه میسازم  که این علم را خدای من به من آموخته است .زیرا که من آئین گروهی که به خدا بی ایمان و به آخرت کافر ند ترک گفتم  و از آئین پدرانم  ابراهیم خلیل و اسخاق و یعقوب که دین توحید و خداپرستی است  پیروی  کردم  .درآئین ما هرگز نباید چیزی  با خدا شریک گردانیم و احدی را موثر در کارآفرینش دانیم . این توحیدو ایمان  به یگانگی خدافضلو عطای خداست برما و بره مه مردم لیکن اکثر مردامن شکر این عطارا بجای نمیاورند.ایدورفیق زندان من ازشما میپرسم ایا خدایان متفرق بی حقیقت  ماندن بتنا و فراعنه  وغیره بهتر ودر نظا م خلقتموثرند یا خدای یکتای قاهر و غالب بر همه قوای  عالم وجودو بدانید ه  آنچه غیر از خدا می پرستید اسماء بی حقیقت و الفاظ بی معنی  ات که شما خودتان و پدرانتان ساخته اید  خدا هیچ نشانه الهیت و کمترین اثر  خالقیت درآن خدایان  بلاطل نناهده  وهمه بیاثرند و تنها حکم فرمائی  عالم وجود خداست و به شما بندگان  امر فرمده که  جزآن ذات  پاک یکتا  کسی را  نپرستید این آئین  محکم است ولکن اکثر مردم از جهالت براین حقیقت آگاه نیستند

he said: there shall not come to you the food with which you are fed, but i will inform you both of its interpretation before it comes to you; this is of what my lord has taught me; surely i have forsaken the religion of a people who do not believe in allah, and they are deniers of the hereafter: (37)

and i follow the religion of my fathers, ibrahim and ishaq and yaqoub; it beseems us not that we should associate aught with allah; this is by allah's grace upon us and on mankind, but most people do not give thanks: (38)

o my two mates of the prison! are sundry lords better or allah the one, the supreme? (39)

you do not serve besides him but names which you have named, you and your fathers; allah has not sent down any authority for them; judgment is only allah's; he has commanded that you shall not serve aught but him; this is the right religion but most people do not know: (40)

 

ادامه دارد...

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 19:47 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/سرمقاله...

 

 جعفر صابری/سرمقاله...

سرمقاله...

 قبول بفر مائید بیشتر وقتها تمام کار هفته نامه حاضر است ولی سرمقاله هنوز نوشته نشد همین یک ستون کوتاه! هر زمان که  می خواهم مطلبی را به عنوان سر مقاله بنویسم اول با دوستان و نزدیکان در موردش صحبت میکنم نقطه نظرهایشان و حرفهایشان را میشنوم و یاد داشت بر میدارم دوستان زیادی  هستند و حتی مردم و یا خوانندگان دوستان انجمن فر هنگی ادبی میثاق ،مادرم ،خانواده ام نزدیکانم و دوستان خوبم چون خانم دکتر واله کردستانی ، آقایان محسن مسعودی ، صلاح دین خطیر ،محمد امینی ...و خلاصه هر کسی که حس میکنم به من نزدیک است که از همین تریبون  سپاسگزاری خود را تقدیمشان می نمایم. اما باز دیر میشود و به این دلیل است که هفته نامه گاه با یک تاخیر کوتا هی به دست شما عزیزان می رسد . شاید اگر تهیه یک مقاله علمی و یا فنی یا حتی هنری بود کار راحت تر می نمود اما نوشتن مقاله ای با موضوعات اجتماعی که مردم در گیر آن باشند و برایشان مهم باشد و با خواندنش آرام بگیرند باور کنید کار بسیار مشکلی است . بیش از شصد مقاله در طول این بیست سال نوشته ام و کمتر یا بیشتر مطالب دیگر اما  تنها 420 سرمقاله در هفته نامه همسر به چاپ رسید ه و این یعنی اینکه گاهی خودمان آن را سانسور نموده و برای چاپ در  هفته نامه همسر شایسته ندیدیم ! از جمله همین دو مقاله گذشته که با نام های این دیگر مشکل شماست و حق با آقای علم الهدی است را می توان نام برد. بگذریم این گونه نوشتن بسیار دشوار است بدان دلیل که حرمت قلم و جایگاهش نزد اهل فرهنگ و دانش بی نهایت ارزنده می باشد و ایشان مطلع هستند که هر نوشته ای برگی از تاریخ خواهد شد  و سندیت پیدا می نماید . اینکه آماری نوشته شود و گفته شود روزانه بیش از 440 مورد طلاق داریم یعنی دادن آمار و اعلام یک اتفاق که صد سال دیگر هم می توان بدان مراجعه نمود و گفت در سال 1395 در ایران فلان شخص بیان داشته روزانه 440مورد طلاق ثبت میشده!

 در جوامع پیش رفته بخصوص غربی دو علوم نظری و فنی مورد توجه است و بیشترین مدیران لایق مدیریت کشور ها را همان افرادی تشکیل میدهند که تحصیلات و تجربیا تشان در علوم نظری می باشد و لی برای پیشرفت فنی و مهندسی از افراد شاخص این رشته بکار میگیرند حتی با برگزاری جشنواره های علمی و فنی و پذیرش دانشجو  از سراسر دنیا در این رشته ها و بورسیه نمودن آنها خلا های  علمی خود را پر می نمایند و عجبا جماعت جهان سوم خرسند هستند که به دانشگاههای غربی رفته و جایگاه علمی بدست می آورند این یعنی آنکه ایشان هرگز حق و جایگاه ورود به سیستم اداره کشور را نخواهند داشت و تنها یک فرد فنی در چرخه تولید این کشور ها و پیشرفتشان خواهند بود ! اما در کشور های جهان سوم ما شاهد این هستیم که افراد با داشتن تجربه  و تحصیلات در علم نظامی، فنی و مهندسی ، حتی پزشکی در پست های بسیار حساس اجتماعی قرار میگیرند و خوب نتیجه چه میشود شخصی که نگاه و تجربه و تحصیلات فنی مهندسی دارد می خواهد یک موسسه فر هنگی را اداره نماید برای نمونه طرف دکتر مهندس محیط زیست است مسئول حوزه فرهنگی یک سازمان و یا وزارت خانه می شود یا  دکتر عمومی است مدیرکل بخش بهداشتی می شود ! این که اساساً یک دکتر عمومی یا پزشک متخصص بایسته و شایسته مدیریت یک بیمارستان است خودش جای بحث دارد چرا که او باید از تخصص و تجربه اش در کارش بهر مند شود و مدیر یک بیمارستان باید علم مدیریت بداند با مسائل مالی و کاری و برخورد با کارکنان وغیر آشنا باشد و الا آخر...

آسیب پذ یری یک جامعه از همین چیز های ساده شروع میشود و بیشترین آسیب را در بخش های فر هنگی و اجتماعی ناظر هستیم . تصمیم گیری های احساسی و تجربی و ...لطمات شدید به پیکر نظام مقدس وارد می نماید که ثمره خون پاک هزاران شهید و جانباز عزیز مان می باشد.

جالب این است که در هر صنفی اشخاص به خود اجازه میدهند تا  با نظرات شخصی و تجربی خود در حوزه فر هنگ و هنر و امور اجتماعی دخالت نمایند و مقاله ، سخنرانی ، حتی کتاب  یا فیلم بسازند...البته ما در غرب هم کم نداشتیم که شخصی پزشکی خوانده ولی  موارد اجتماعی را دنبال می کرده و صاحب اثر هم هست اما تحصیلاتش را در شاخه پزشکی رها و یا در ادامه به  فرا گیری علوم نظری و اجتماعی پرداخته است .

از طرف دیگر می بینیم بیشتر مدیران لایق کمتر تشویق و شناخته میشوندو  بلعکس  تنبیه بشدت رایج است یعنی تشویق نه تنبیه آری!برای همین نتیجه عقلانی این  است که کار کمتر کنیم تا مشکلی پیش نیاید.

در هر صورت نوشتن کار بسیار مشکلی است و  اینجانب به مناسبت شروع بیستمین سال تولد  هفته نامه بین اللملی همسر از شما بزرگواران پوزش می خواهم و استدعا دارم مرا در نوشتن یاری نمائید و با پیشنهادات تان به من و همکارانم بفرمائید در چه موردی تحقیق و مطالعه و مطلب تقدیمتان بنمائیم .

 ارادتمند

جعفر صابری

 

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:38 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/امید

جعفر صابری/امید
 

امید

 

چندی پیش  تصمیم گرفتم در خصوص امید مطلبی بنویسم و به نقد این واژه بپردازم که امید یعنی چه؟

اینکه ما امید وار باشیم قراراست در زندگی ما یک معجزه اتفاق بیفتد و دختر شاه پریان یا غول چراغ جادو به سراغ مان بیاید و یک شبه زندگی مان را عوض کند آیا درست است یا غلط؟

امید و آرزو با هم چه تفاوتی دارد؟ و داشتن امید در زندگی ما چقدر مفید و یا زیانبار است اگر نقش درستش را نشناسیم و ندانیم .

بیگمان داشتن تجربه ، مشاوره و برنامه ریزی ،تحقیق و مطالعه و مواردی از این دسته به ما در شناخت بهتر روش های انتظار کمک می کند انتظار از آینده انتظار از دیگران انتظار از خودمان راه های درست انتظار است بیشتر وقتها داشتن امید و آرزو بدلیل شباهتشان مارا دچار مشکل می سازد و گاه نام دیگری بر این امید و آرزو می گذاریم و آن می شود توکل ...شایسته است ابتدا به بهترین شکل هر یک از این واژه ها را بشناسیم و سپس بدانیم که خدا وندی هست که همواره نظر لطفش شامل حال ما است .

اینکه ما علی رغم تمام شرایط اقتصادی و اجتماعی موجود در انتظار معجزه ای باشیم بیش از اندازه کودکانه است ،هرگز بحرانهای اقتصادی و شرایط موجود به دیروز بر نمی گردد و لذا زندگی  فر دا را باید با برنامه ریزی امروز بسازیم و تلاش بنمائیم که با تحقیق ومطالعه و مشاوره و کسر توقعات نامقبول با امکانات موجود فردایی بهتر را برای خود و اطرافیانمان ترسیم نمائیم.

 برای نمونه دیروز بانکها با روی باز وام پرداخت می کردند اما امروز بدلیل بهره پائین و سود کم دهها بهانه برای عدم پرداخت وام های کوچک می آورند و لذا برنامه ریزی برای خرید مسکن و یا ایجاد شغل  را باید  تا مدتی  بایگانی نمود.

این که امید داشته باشیم فرزندمان با شرایط تحصیلی معمولی و مدارس دولتی و یا حتی غیر انتفاعی برای نمونه  تنها با استفاده از زنگ قر آن قاری قر آن بشود و یا زنگ ورزش یک ورزشکار  بیشک غیر ممکن است .و اینکه همسری نمونه  خواهیم داشت حتی اگر به او کم محلی و بی احترامی کنیم !

بیشتر ما در شرایط فعلی به دنبال یک اتفاق در زندگیمان هستیم برای نمونه ملک پدری مان در طرح افتاده و یا سازنده ای پیدا شده و می خواهد خانه را خراب و از نو بسازد و یا زمینی را معامله میکنیم و پورسانت میگیریم و خلاصه دلالی و واسطه گری این روز ها بازارش داغ است و همه این ها یعنی اقتصادی بیمار و نادرست که مارا به این وامی دارد که بیشتر به اتفاقات دل خوش کنیم . دوستی را دارم که  در طول ده سال گذشته بار ها به او گفته ام تو مرد موفقی هستی واز تجربه  و توانت می توانی در راه درست استفاده کنی اما او یا وارد کار واسته گری می شود و یا کار اهای که بطور کل نه تجربه و نه تخصصش را دارد اما بشدت امیدوار است که یک اتفاق خوب خواهد افتاد.

 او نیز در شبکه های اجتماعی در گرو هایی که خبر از امید و شادی و لبخند میدهند عضو است و همواره به خود می قبولاند که اتفاق خوبی در راه است ...بسیار خوب خدا را چه دیدی شاید این اتفاق افتاد اما اگر نیفتاد چه؟

 مادر من  بانوی با تجربه ای است و گاه مثالهایش شنیدنی است یکی از مثالهایش این گونه است که: کشاورزی بدهکار بوده و زمان شخم زدن گاوش مینشیند روی زمین هرچه کشاورز تلاش میکند گاو تکان نمی خورد سرانجام کشاورز پیر خسته کنار گاو مینشیند و کیسه چوپقش را در میآورد و مشغول کشیدن میشود و رو به گاو می گوید بشین بالاخره وقتی طلب کار بیاد تورا می برد نه من را!

در هر صورت با اینکه من نیز چون بیشتر شما عزیزان بشدت به امید و معجزه اعتقاد دارم پیشنهاد میکنم کمی هم به عقل و شعور و تجربه و دانشمان توجه کنیم!

ارادتمند

 جعفر صابری

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:36 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری/کاروان صلح


 جعفر صابری/کاروان صلح

 

*The conciliation caravan

The world has too much evilness . If the men ignored the world evilness they may become less. but the men find the way .

A caravan for bringing of message of friendship and peace, for bringing of whatever that implies on goodness and joy. For informing the human being that the others are read to help and to reduce their grief. A caravan from every villages and cities , A caravan for participation in a kind of philanthropy along with blue flag of navy blue and with a branch of olive and according to its leaves which implies on the number of participating countries in this useful movement .

 

*Objective:

 Assisting to society poor people and the introduction of the culture and civilization of each nation to other nations.

The showing of ideas and opinions of each nation to other nations and a symbolic action in which can show the sense of philanthropy and also the absorbing of popular helps and governmental helps in this respect.

The method and the form of the implementation of caravan : A caravan which consisting of theatre , music and etc… artists along with handicrafts and the production of each country initially moves from the mentioned country and then moves into neighbour countries . and so the other countries will be added to this caravan will reach to final destination in a circular way and this method will turning over and the hosting country moves every year .and in every place of caravan road will have stations in which the people become familiar with caravan and its objectives . the Introduction of folk wears and the special music of each country are the main symbols of this journey . we can help UNICEF in order to keep the nations culture through this method , since the available countries responsible in caravan will act so much for the better introduction of their nation and cultures .

 

*Remarkable Point:

 Long ago, not so far, the Gypsies and circus have such journeys and that was interesting to people to become familiar with various cultures.

With sampling from this philanthropic action we provide a caravan under the name of peace and conciliation or better to say the nation's friendship. We believe that the globe is too small. However, it's the big one. Therefore the world people need to know each other and respect the culture and opinion of each other. Actually, this is one of the main Guidelines of united nation . We hope that may one day the people of the world respecting to their colour , race , religion and whatever which belonging to every nation . 

Jafar saberi

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:35 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

جعفر صابری /حق با علم الهدی است

 
جعفر صابری /حق با علم الهدی است

 

حق با علم الهدی  است!


این روز ها که جماعت اهل فرهنگ  داد برگزاری کنسرت را بلند کرده اند ای کاش  لحضه ای درنگ میکردند  می اندیشیدند که بر سر فر هنگ چه آمده آن هم بدست مدیران فرهنگ !

بیشک شما هم شنیده  و یا دیده اید که در بعضی مراکز  مدیری را با عنوان سردار و یا مهندس یا دکتر خطاب می کنند !  اما چه مرکزی و چه سازمانی بسیار مهم است برای نمونه مسئول روابط عمومی یک سازمان فر هنگی و یا وزارت خانه شخصی باشد که نظامی بوده که صد البته هیچ مشکلی نیست و ایشان بدلیل سالها صداقت و درستی و مدیریت و شایستگی بیش از این را هم دارد اما یک نکته تربیتی وجود دارد و آن این است که اساساً این شخص آموزش دیده که حافظ اسرار باشد و این خصوصیت یک شخص نظامی است و پست سازمان روابط عمومی و تبلیغات شایسته این فرد و آموزشهایش نیست چرا که چنین مدیری باید بشدت تبلغاتی  باشد و هر اتفاق کوچکی را بسیار بزرگ کرده انعکاس دهد از این جهت  باید در انتخاب چنین شخصی  تامل نمود .

 و یا وقتی در وزارت خانه فر هنگی کشوری آمار مراجعین پیک موتوری و کارمندان بیشتر از اهالی فرهنگ و هنر و صاحبان اندیشه فر هنگی است چه توقعی باید داشت که دیگر سازمانها به اهل فر هنگ احترام بگذارند که خوشبختانه بیشتر هم احترام می گذارند. داستان ساده است وقتی همه جا صحبت از سیستم ارسال و پاسخ گوئی اینترنتی است و سامانه های گونا گون  در خد مت مراجعه کنندگان است دیگر کدام  اهل فر هنگ به وزارت خانه میرود؟ اگر هم لازم باشد یک پیک موتوری و یا کارمند ساده انجام وظیفه می نماید البته این کمک به ارباب رجوع است اما نه در هر سازمان و سیستم ویا وزارت خانه ای !این درخت با حضور اهل فرهنگ آبیاری می شود.

مشهد مقدس شهری است که چون نگینی در جهان اسلام می درخشد و چنین شهر های  در جهان کم نیستند هر شهری بجهتی مورد توجه مردم بخصوص مسافران است اصفهان برای دیدن بناهای تاریخی و صنایع دستی ،شیراز همچنین شهر های شمالی دریا و تفریح ،کیش خرید و استراحت و تفریح و مشهد برای زیارت ...البته داستان از وقتی شروع شد که جماعتی برای جلو گیری از هزینه های ازدواج و یا نشان دادن ارادتشان برای ماه عسل به این شهر آمدن و این شهر شد مکانی برای ماه عسل...

در حال حاضر نیز مکانهای تفریحی چون باغ وحش شهر بازی و بازار های بزرگ و بسیار دیدنی در این شهر کم نیستند و مشکلی هم نیست اما داستان اینکه کنسرت از هر شکلش در این مکان مقدس برگزار شود کمی توقع نا بجای است ! امام جمعه محترم مشهد حضرت آیت الله علم الهدی با توجه به اینکه در سخت ترین روز های انقلاب بخصوص دهه شصت  یکی ازسکاندار نظام مقدس بوده  و مسئولیت های ارزشمندی را  بر عهده داشته فردی لایق و شایسته است و تشخیص درستی میدهد که بیائیم شهر ها را با  جایگاهش بشناسیم نه برایش جایگاه درست کنیم. ای کاش حضرات فر هنگی کشور دلشان برای فرهنگ بیشتر میسوخت چه مقدار از اهالی فرهنگ و هنر در بد ترین شرایط معیشتی زندگی میکنند و چه خدمت فر هنگی به ایشان شده کدام نمایشگاه و کدام خدمت فر هنگی به جماعت فرهنگی شد نمایشگاه کتاب و مطبوعات میگذارید در بیابانهای اطراف تهران و بابت هر متر مربع خداد تومان از این جماعت میگیرید . کدام موزه و یا سینما را تاسیس کرده اید و اساساً این همه جماعت کارکنان در وزارت خانه ای  این چنینی که همه کارها را سیستم هایتان میکند نیاز است !شاید افتتاح سرویس اختصاصی برای معاونینتان و یا اختصاص آسانسور ویژه از اهم خد مات فر هنگی بوده و هست .کدام یک از این مدیران لایق فرهنگی هرازچندی به نماز خانه وزار تخانه برای اقامه نماز جماعت با همکاران می آیند و یا کدامیک از این فرهیختگان فرهنگ شناس با جماعت همکارشان در سالن غذا خوری نهار میل میکنند . این است فر هنگ و ارشاد اسلامی !؟ مگر  حضرت پیامبر (ص) با یارانش بر یک سفر نمی نشست ؟ مگر ایشان در یک صف  با یارانش نماز نمی خواند !  مگر این وزارت خانه مکان فر هنگی این مملکت نیست که مقام معظم رهبری بیش از بیست سال است فریاد میزند بترسید از شبیخون فر هنگی و کسی گوش نمی دهد و در اتاقهایشان را می بندند تا فقط با هماهنگی حتی همکارشان وارد شود! وزارت خانه ای که صدای وزیران و معاونین اسبقش از جایی جز وطن اسلامی می آید می خواهد دم از فر هنگ بزند و سینه چاک می کند که چرا کنسرت در مشهد برگزار نمی شود! مشکل  فر هنگی ما کنسرت است! چه تعداد از مدیران لایق و تحصیل کرده و شایسته پست مدیرت در همین وزارت خانه  بطور کل به بازی گرفته نمی شوند ! مگر ما کارمندان لایق و با سواد  و با تجربه فر هنگی که میدانند چگونه با اهل فر هنگ برخورد نمایند کم داریم ؟

اگر جماعت فر هنگی کشور سکوت میکنند و چیزی نمی گویند دال بر این نیست که شرایط فر هنگی را قبول دارند بلکه نشان از بی اعتباری بخش عظیمی از این سیستم است.

امید وارم  لا اقل بابرخوردی فر هنگی از صاحب این قلم و دیگر اهالی فرهنگ بخواهید تا لااقل در خانه خودشان با مدیران خودشان به گفتگو و یا گفتمان فر هنگی بشینند و از بیان واژه های زیبا کم کرده به عمل شایسته بپردازیم . نباید از فر مایشات شخصی که منزلت مذهبی و جایگاه دینی مکانی را شاخص تر از موارد دیگر می داند برنجیم ،چرا که او به وظیفه خود به شایستگی اعمل می کند شما نیز بیاموزید به وظیفه خود به شایستگی عمل کنید!

باور کنید هیچ کس دشمن تر از دوستانی نابخرد نیستند که می توانند به دوستشان لطمه بزنند.

ارادتمند

 جعفر صابری

 

[ پنجشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 18:33 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]
تاریخ : یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۵ | 16:41 | نویسنده : خبرنگاران

جعفر صابری/مشکل مشکل شماست!

یک شنبه 31 مرداد 1395
 
 
جعفر صابری/مشکل مشکل شماست!
 

مشکل مشکل شماست!

 بیشک  نقش مادر و پدر در خانواده بسیار مهم است و هر کدام از ایشان وظیفه ی مهمی بر عهده  دارند و با درست انجام دادن این وظیفه ها است که بیشترین نقش تربیتی و شخصیتی فرزندانشان را برای قبول مسئولیت های اجتماعی آینده به ایشان آموزش می دهند و بدیهی است اگر چنانچه فردی امروز در جایگاه مادر و یا پدر و مهم تر از آن یک مدیر نمی تواند نقش خوبی از خود نشان دهد به عواملی این چنینی و همچنین تربیت نادرست بر میگردد . اینکه شخص یاد بگیرد مسئولیت پذیر باشد و مسئولیت کار هایش را بپذیرد خود نشان از درستی تربیت و شخصیت وی است .

سابق بر این در خانواه های ایرانی طرح و یا مطرح نمودن واژه طلاق گناهی نابخشودنی بود و کمتر در خانواده ها این گونه مسائل مطرح میشد و لی به مرور زمان بدلایل گونا گون این موضوع  بسیار ساده و روان مطرح می شود و بلافاصله بعد از تصمیم  اجرائی میشود حضرت عیسی مسیح (ع)  می فر ماید  با طلاق دادن همسرتان فحشا را افزایش میدهید. با ید به باز خورد چنین موضوعی در جامعه مفصل پرداخته شود . اما مسئولیت پذیری و مدیریت بحث اصلی ما است که متاسفانه این روز ها کمتر مدیران ما این موضوع را می پذیرند که مدیر هستند و تصمیم گیرنده .سابق بر این شعار یک مدیر این بود که من آمده ام درست کنم ولی امروز بر سرشان تابلوای با خط خوش خود نمائی می کند که نوشته :

 ما مامور به وظیفه هستیم ،نه مسئول به نتیجه...!

حالا چه کسی باید دنبال نتیجه باشد  ! همین آقای مدیر که غالبا از جای دیگری به این جا برای مدیرت تشریف فر ا شده  حتی نمی داند ساختمان اداریش چند اتاق و چند پرسنل دارد و برای اینکه وقتش در برخورد با پرسنل گرفته نشود یک آسانسور ویزه در اختیارش می باشد حتی دبیر خانه حوضه ریاست هم مستقل عمل میکند و نماز خانه ای هم مستقل برای ایشان تزئین شده که برای مهمانان ویژه مورد استفاده قرارمیگیرد. یک مدیر هرگز به همکاران حتی سالمندان و قدیمی تر ها سلام نمی کند و در شان و شخصیتش نیست که به آنها سر بزند . ایشان با توجه به تربیت خانوادگی که داشته و دارد هرگز نیامده که جواب گوی مردم وارباب رجوع باشند و بدون هماهنگی ورود به اتاقش ممنوع است حتی برای همکارانش!مدیر در جامعه ما برخلاف مدیران موفق جهان امروز  به سادگی ،پرسنلی را که دوست ندارند و یا مازاد می شمارند اخراج و یا تعدیل مینمایند و بدون توجه به سابقه و سنوات او تصمیمی میگیرند که برون سازی و یا تعدیل نیروی انسانی صورت گیرد.  این مدیر شایسته توجه ای به پاشیده شدن زندگی انسانهایی که از جانشان ،سالها ی جوانی و عمرشان گذشته و در این سیستم کار کرده اند در یک صبح زیبای بهاری یا تابستانی و یا پایئزی و یا زمستانی تصمیم میگیرد و اجراء میکند و وقتی هم که از مدیریت این مجموعه رفت هرگز به سرنوشت آدمهای که با یک تصمیم مدیریتی او  زندگیشان نابود شده فکر نمی کند اما به هرچه  باشکوه  تر برگزارشدن مراسم تودیع  خود و معارفه مدیر جدید میاندیشد و از شبکه های مختلف صدا و سیما همچنین خبرنگاران جراید کثیرالنتشار دعوت ویژه به عمل می آورد و نا گفته نماند که در همین مراسم نیز از همکاری معاونین و مدیرانی که با خود به این مجموعه آورده کمال قدردانی و تشکر را به عمل می آورد . البته ناگفته نماند که پرسنل زحمت کش اداری بخصوص روابط عمومی و تبلیغات در این گونه موارد چند هفته قبل و بعد باید قید خانواده را زده شبانه روز در اداره حاضر باشند تا زمان ورود مهانان ویژه بخصوص از استانهای دیگر  و پذیرایی در هتل ها و رستورانها و... چیزی از قلم نیفتد که باعث شود اذهان عموی در لیاقت مدیر شایسته تردید به خود راه دهند.

جالب اینکه گاهی مواقع بعضی پرسنل ساده و دلسوز نیز هدیه ای به رسم یاد بود تهیه نموده و مدیر را به همان نمازخانه که در طول مدت ریاستش هرگر بدانجا نیامده دعوت می نمایند  والبته گاهی هم مدیر برای اولین و آخرین بار بدانجا میرود و هدیه را نیز  از افرادی که از لبه تیغ تعدیلش جان بدر برده اند تحویل میگیرد. معذالک مدیری شایسته است که  علی رغم اینکه کار خاصی ندارد باز در این مراسم شرکت ننماید و یکی از  معاونین خود را به جهت احترام و تشکر راهی نماید که البته بعد از نماز   ضمن تقدیر از این حرکت شایسته همکاران دلایل مشغله مدیریت را بجهت انجام پاره ای از امور محوله به ااطلاع همکاران رسانده و هدیه را گرفته و برود!

بدون شک شما با ین موارد به کرات برخورده اید که اگر نامه ای به دست یک مدیر لایق به سختی برسانید با خطی خوش مینگارد ،بررسی شود! و نفر بعدی نیز به واژه بررسی، اعلام نتیجه شود را می افزاید و این گونه نامه چنان به گردش خود ادامه میدهد که گویی سفری تاریخی و دراز را باید بپیماید تا به دست نگارنده اصلی برسد اگر لازم باشد در غیر این صورت  در پی دوندگی های لازم تنها با  واژه:  نامه شما رد شد مواجه می شود و این یعنی همان  شایستگی مدیر !

 البته نباید فراموش کرد که در پاره ای موارد نامه در مقابل خود رئیس در اتاق ایشان با راهنمایی و مساعدتشان نوشته و بلافاصله مورد تفعل حضرت والا قرار گرفته تاییدات لازم مبذول میگردد و یکی از معاونین شایسته شخصاً مسئول پیگیری موضوع شده و تا قبل از پایان وقت اداری مورد اجرائی شده و مهمان ویژه که با دست خط و یا پیام تلفنی ویژه تشریف فر ما شده بود ند بعداز صرف نهار  پشت در های بسته راهی می شود و شاد و خورسند میرود ...که بی شک دعای خیر ایشان نیز نصیب مدیریت محترم و خانواده  ایشان خواهد بود ... اما این محبت بدون ارج نمانده و با توجه به حقوق ناچیز مدیریت  که صرفاً نشان از خدمت است و نه قدرت  از طرف دوستان مورد لطف قرارگرفته و مبلغ  ناچیزی و یا هدیه ناقابلی نیز تقدیم می شود که بطور کل بدلیل ناچیز بودنش در فهرست لیست دریافتی ها و درامد این مدیر زحمت کش متخصص با لیاقت قرارنمی گیرد و اگر هم روزی روز گاری ادعای نا بخردانه ، ناجوانمردانه، نالایق ناسپاسگویی که قدر شناس خدمات شایسته این گونه مدیران لایق نیستند  حرفی حدیثی  بحثی را در خصوص حقوق ایشان مطرح نمودند بدون دل خوری و با خون سردی می گویند حاضرند تمام حقوق دریافتی خودشانرا حتی حق جالسات و اضافه کاری هایی که پشت درهای بسته با همان مهمانان ویژه دریافت نموده اند را پس بدهند! و اگر هم می خواهید استعفا میدهیم و میرویم جای دیگر مدیریت می کنیم البته در همین کشور به خدمت گذاری مشغول خواهیم شد و علی رغم اینکه خانواده و بچه ها در بیرون از کشور در بلاد کفر مشغول تحصیل و کار هستند  تا پس از کسب  تجربه و توان لازم برای مدیریت و خدمت به وطن عزیز مان باز گردند او در  کشور می ماند و از جان برای توسعه و پیشرفت کشور چون گذشته کوشا  خواهد بود!

این گونه مدیران در طول مدت خدمات شایسته خود شعاری را نیز دارند که در بیشتر مواقع به کار می برند و آن این است که این دیگر مشکل خودتان است و بشدت سعی دارند تا همین تفکر را به همکاران شایسته خود انتقال دهند تا در برخورد با مشکلات بخصوص ارباب رجوع بکار بگیرند و از همین طریق گره گشای مشکلات نظام مقدس اسلامی ایران که ثمره خون هزاران شهید و جانباز است باشند.

شایان ذکر است چنانچه در زمان تصدی ایشان در پست ریاست کارمند ساده ای یا آبدارچی اداره صرفا جهت انجام وظیفه و خدمت به خلق الله از ایشان حق الزحمه ای دریافت نموده باشد به عنوان یک مفسد اقتصادی و اداری به شدت با وی برخورد شده و اعلام میشود مسئولیت کلیه ی این اشتباهات با این کارکنان است و آن مدیر به هیچ عنوان مسئولیتی در خصوص مواردی که بوجود آمده را ندارد .

غالب این مدیران اجرائی در سیستم های مجریه بسر میبرند و از بی لیاقتی و نابخردی مدیران در دیگر قوه ها   بشدت ناخرسند هستند و بدون شک این مشکلات جاری را دال بر بی لیاقتی مدیران قبلی و ناشایستگی ایشان میدانند و گاهی مواقع که بعنوان مهمان در برنامه های تلویزیونی افتخار حضور می یابند از سفر های خارجی که نموده اند و کسب تجاربشان برای مجری  و ملت شریف همیشه در صحنه بیاناتی را مبذول میدارند که بسیار ارزشمند است و در راستای توسعه اقتصادی و فرهنگی کشور بسیار مهم است. هم ایشان  در مراسم ویژه و یا برنامه ها و سمینار ها با کمی تاخیر بین یک تا دوساعت از در پشتی وارد و بعداز نشستن روی صندلی های ردیف جلو بلافاصله سخنرانی مبصوتی را داشته و بدلیل حجم فراوان کاری از همان در خارج می شوند .

گاهی مواقع به قدر ناشناسی ملتمان دلم می سوزد که چرا باید قدر این گونه مدیران شایسته را درک ننما ئیم و باید بدانیم که اینگونه کفر نعمت کردنها نعمت از کفمان بیرون می کند.

 همواره این گونه مدیران شایسته حرفی برای گفتن دارند از مشکلات مملکتی خود مان گرفته تا دیگر بلاد کفر و هرچه رهبر دلسوز و دیگر مسئولین بدانها بگویند ایشان تشخیص خود را می دهند و با پوزخند به کل این نظرات مسیر رشد خود را طی می نمایند.

چرا که در هرصورت مشکل مشکل شماست!

ارادتمند

جعفر صابری


[ یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 16:42 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

بازیافت

شرکت کانزاس بعد از اینکه فهمید مردم فقیر از کیسه های برنج برای خودشان لباس تهیه میکنند ، با یک حرکت زیبا این کیسه ها را طوری طراحی کرد که این افراد بیشتر و بهتر این کار را انجام دهند! به زبان ساده باز یافت یعنی این ! شایسته است مسئولین دست اندر کار و ارباب جراید  اقدام به فرهنگ سازی لازم در خصوص بازیافت بنمایند و در این راستا ابتدا از ساده ترین شکل ممکن بازیافت یعنی تفکیک زباله در منزل و یا شرکت و کارخانه حتی بیمارستان ها شروع نمایند که بسیار مهم و ضروریست.

متأسفانه فرهنگ ملت ما در نگاه به بحث بازیافت و زباله نگاه عجیبی است برای نمونه اگر به رستوران و یا سفره خیراتی دعوت شویم وقتی مقداری از مواد خوراکی باقی می ماند نوعی شرم و یا خجالت باعث میشود که باقی مانده غذا را رها سازیم و این مصرف وحشتناک مواد خوراکی بسیار زیان آور است . حتی در بیشتر منازل نیز موقع صرف شام و نهار مقدار زیادی برنج و خورشت و مواد خوراکی بدلیل اینکه درابتدا بیش از حد مصرف در بشقابها کشیده میشود باقی می ماند و بیشتر هم برای کودکان و نوجوانان این اتفاق می افتد و والدین با کمی غُر زدن  از این مورد عبور می کنند در صورتی که کم کشیدن  و بعد در صورت نیاز باز هم کشیدن غذا می تواند از دست خوردگی مواد غذایی جلو گیری کند باور کنید اگر شما هر شب یک بشقاب برنج و خورشت که از دست نزدن  و کم خوردن کنار بگذارید می توانید همان شب به یکی از کارگران و اشخاص نیاز مند بدهید که بیش از هر چیز حس خوبی به شما دست می دهد.

اگر شرکت های تولید کننده برنج و یا محصولا تی که مانند برنج نیاز به کیسه دارند کیسه ها را طوری طراحی کنند که بعد بعنوان وسیله ای برای خرید خانواده مانند زنبیل قابل استفاده باشد مقدار زیادی از تولید نایلونهای میوه فروشی و بقالی ها و سوپر مارکت ها کم می شود به شرط اینکه مردم نیز استقبال نمایند همان طور که میدانید مقدار زیادی از این کیسه ها به دور ریخته می شود همین چند سال قبل بود که از این کیسه ها خانم های خانه دار ساک دستی تولید می کردند و یا حتی کیف مدرسه اگر یاد تان باشد از پاکت های ساندیس هم ساک دستی تولید می کردند و چقدر هم زیبا و محکم بود.

در هر صورت اگر جمع آوری و تفکیک زباله نه یک کار بی ارزش بلکه یک کار مفید و با کلاس توسط  فرهیخته گان جامعه معرفی و فرهنگ سازی شود می تواند بسیاری از مشکلات زیست محیطی ما را حل نماید .

حضور در بیابان ،محیط زیست و تفریح، بسیار شایسته و لازم است اما برخورد با انبوه زباله های بجا مانده از این سفر های تفریحی، هر انسان مسئولی را آزرده خاطر می سازد.

بسیاری از لوازم با کمی دقت از همین وسایل دورریختنی قابل تهیه می باشد و چقدر خوب است که ما با همدیگر برای حفظ محیط زیستمان بکوشیم و این مهم را شهر داری ها ی محلات و مناطق می توانند مدیریت نمایند . یکی از نمونه های بارز این مورد استفاده از سطل های زباله است که گرچه به لحاظ اندازه با نمونه خارجی برابر است اما متأسفانه در و چرخ و حتی نحوه قرار گرفتنش در ایران بطور کلی تغییر کرده و به همین دلیل  از ارزشش کاسته شده است .  البته موارد دیگری هم در خصوص زباله و بازیافت است که در فرصت های بعدی تقدیم حضورتان می شود. اما لازم می دانم از همکار خوب مان آقای محسن مسعودی کمال تشکر را به عمل آورم که تصاویری از نمونه سطل های زباله خارج از ایران  و نحوه تفکیکش را برای ما تهیه نموده  است.

 با تشکر از شما هم وطنان دلسوز و با فر هنگ.

 جعفر صابری

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:45 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

 

نان بُری

نان قرض میدادند

 

سالروز میلاد امام هشتم بر تمام عزیزانی که آن حضرت را دوست دارند مبارک ،ما نیز سالهاست ارادتمند ایشان هستیم و به همین بهانه است که سالگرد  تولد مجله  همسر را با میلاد ایشان جشن میگیریم، بیست سال پیش  همزمان با تولد حضرت امام رضا (ع)  مجله همسر نیز متولد شد و چه داستانها از سرش گذ شت تا بیست ساله شده... فقط باید گفت شکر...

شکر برای همه چیز بخصوص همیاری شما دوستان و عزیزان همراه ،متشکرم از  دوستان و یاران و همکارانم که  همراهیمان کردند...

همین چند سال پیش بود که  وقتی به مغازه بعضی از کسبه میرفتی و سراغ جنسی را میگرفتی بالبخند میگفت  مغازه بقلی هم داره و یا لطفآ از مغازه روبرو سئوال کنید.

بعد ها متوجه شدم که این حرکت انسانی بدان دلیل بوده که دوست و همسایه آن مرد هم جنسش را بفروشد و کسب و کارش رونق داشته باشد و به نوعی به هم نا ن قرض میدادند... بین کسبه بازار  قوانین نانوشته ای بود که بسیار زیبا هم اجراء میشد ،برای نمونه اگر فروشنده ای چک اش به هر دلیل نقد نمیشد همکارش هرگز به خود اجازه نمیداد تا با مأمور به درب مغازه صاحب چک برود و این کار نزد دیگر بازاریان دور از اخلاق بود و چنین مواردی بین خودشان دوستانه و با مساعدت چند تن از بازاریان دیگر به خوبی و خوشی حل میشد.آن روز ها نان بریدن  کاری زشت و نا جوانمردانه بود.اینکه چه شد و چرا گفتنش مثنوی یکصد من کاغذ می خواهد معذالک در یک کلام باید در وجود خود به دنبال انسانیت فراموش شده بگردیم ؟ دوستی میگفت شاید بخاطر زیاده خواهی مان شده و می خواهیم بیشترین ها و بهترین ها را خودمان داشته باشیم، بیشتر مواقع خانواده ها دچاره بحران های شدید خانوادگی میشوند و احترام بین اعضاء خانواده کم رنگ میشود،حتماً مشکلات اقتصادی در این میان نقش مهمی دارد اما فکر نمی کنید کمی هم خودمان دچار تناقض های گفتاری و رفتاری شده ایم . آیا بهتر نیست قبل از هر گونه تصمیم گیری و یا حتی بیان موضوعی به جوانب کلام مان بیندیشیم و باز خورد آن در بین تمام اعضاء خانواده ،آیا شایسته تر نیست به نوع درآمد و کسب و کار مان بیشتر بیندیشیم و بدانیم که چه چیزی  را به چه قیمتی پای سفره نان خانه خود می آوریم!

تولستوی نویسنده شهیر روس در بیانی زیبا می گوید: زمانی که بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه  خواهید شد تنها کسی که سهمی از داراییتان  ندارد خودتان هستید،نسبت به خودسخاوت داشته باشید...

حالا تا میتوانی نان بُری کن و حق را نادیده بگیر بی شک نداشتن ایمان و توکل کافی  به وجود حضرت حق تعالی است که مارا این گونه به جان یکدیگر انداخته و به  هم رحم نمی کنیم و از هر فرصتی برای نابودی یکدیگر استفاده می کنیم تا  تکه نان بیشتری برای خود و اهل و عیالمان فراهم سازیم ،و ای کاش این همه تلاش تنها برای نان و رزق وروزی بود و وای بر آنان که به هر کاری دست میزنند تا به اینچ تلویزیون شان و یا بلندی شاسی ماشینشان بیفزایند!

نان بُری و نان قرض دادن و آنچه به نان و نمک در فرهنگ ما ملت ریشه دارد تلاش سالها رنج و تجربه نسل های قبل از ما بوده که بسیار هم در فرهنگ و ادب و ادبیات ما نقش داشته و دارد. گرچه متأسفانه این روز ها  هنر مندان ما کمتر به سراغشان میروند و بیشتر سعی در بیان امروز دارند اما بد نیست که به خویشتن خویش باز گردیم همان  نهان خانه ای که در وجود فرد فرد ما بوده و خواهد بود.

 باز هم میلاد اما هشتم را به شما عزیزان همرا ه تبریک عرض میکنم و  در انتها  می گویم:

 

پرندهای که پرواز را نمی داند

 به قفس میگوید سرنوشت...

 

 ارادتمند شما

 جعفر صابری

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:44 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

تعارف

 

همه جای دنیا ادب و نزاکت ارزشمند است، ولی مردم شرقی بخصوص خاور میانه و ایرانیان در بعضی موارد ازجمله تعارف کردن زبانزد هستند .ایشان گاهی چنان تعارف میکنند که  طرف مقابل بیشتر شرمنده میشود و اساساً  می ماند که چه باید بکند! این رفتار و تعارفات بیشتر مواقع  همان ابتدای دوستی و جلسات اول است و با کمال تعجب  به مرور زمان و جلسات دیدار و ملاقات های بعدی بدون هیچ تعارف و رو دربایستی  و گاهی وقتها با وقاحت تمام  میگویند ما که با هم رو دربایستی نداریم و...عجیبه زمانی که ما تازه با شخصی آشنا میشویم و نمی دانیم آیا انسان درستی است ؟آیا صادق است آیا راستگو است ؟آیا همان که نشان میدهد هست؟ و دهها آیای دیگر، کاملاً به او اعتماد میکنیم و با کمال ادب و احترام برخورد میکنیم و آنچه نباید او بداند و یا از ما در اختیارش باشد را با روی گشاده در اختیارش قرارمیدهیم ولی  بعد از اندک  زمانی موضع میگیریم و به شدت در لاک دفاعی قرار میگیرم !

 حتماً برای شما نیز پیش آمده و در این گونه موارد با من هم عقیده هستید و چه بسیار از همین موضوع ، بارها لطمه نیز خورده اید ، بیشتر دختران جوان و یا آقا پسر ها و حتی خانواد هایشان در اولین جلسه ملاقات برای ازدواج  چنان با دقت و احترام صحبت میکنند که آدم باور نمی کند ایشان قرار است با هم زندگی مشترکی را شروع نمایند.

 گاهی وقت ها این گونه رفتار را با داشتن حیا  اشتباه میگیرند و میخواهند آن را ادب و احترام متقابل بدانند.

جای تعجب است همین افراد در رانندگی و یا امر اجتماعی  مانند صف و احترام به حقوق یکدیگر بطور کل فراموش می کنند که کی هستند و چه جایگاه اجتماعی دارند !

نکته جالب توجه این است که برخلاف تمام دنیا که در برخورد های اول با احتیاط و دقت بیشتری با موضوع برخورد می نمایند و به مرور زمان اعتماد می کنند ما اول اعتماد و بعد حواسمان را جمع می کنیم . عجیب این است که اگر هم کسی بر خلاف این رفتار را از خود نشان دهد مورد مؤاخذه قرار گرفته و فردی بی ادب و بی اخلاق معرفی می شود!

امید وارم گرچه شخصاً بشدت به این رفتار غیر منطقی دچارهستم اما بتوانیم زین پس کمی عاقلانه تر واژه تعارف را بشناسم!

جعفر صابری

 

[ جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۹۵ ] [ 21:43 ] [ برگرفته از نوشته های دکتر جعفر صابری ]

غول چراغ جادو

 

جعفر صابری

 

قسمتی از مقاله ای که به دلایلی علی رغم آنکه در بهمن 93 نوشته شده بود معذالک  جایی چاپ نشد ولی امروز با توجه به شرایط فعلی و خریدها و برنامه های جاری ترجیح دادم تا به انعکاس آن بپردازم .

 

چشمایت را برای لحضه ای ببند و فکر کن که همین الان غول چراغ جادو در مقابل تو حاضر است تا سه آرزوی تورا برآورده کند.چه آرزو خواهی داشت !اصلاً تا حالا فکرشو کردی که چه آرزو هایی داری ،بهار زیبا در راه است و با رفتن زمستان فصل زنده شدن در راه است و درختان خوابیده در زمستان کم کم بیدار می شوند و نشانه های بیداری شکوفه های زیبایی است که در سرشاخه هایشان خود نمایی می کنند...در سر تو در این فصل بهار چه شکوفه هایی خواهد شکفت و جوانه خواهد زد .میوه درخت وجود ما در فصل رسیدن چه خواهد بود آرزوی ما برای فر دا چیست؟ باور نداریم که ما صاحب غول چراغ جادو هستیم و این غول دردستان ما قرار دارد.شاید فکر می کنید این دروغی بیش نیست و این غول هر گز وجود نداشته و نخواهد داشت اگر پاسخ این است باید بگویم که اشتباه میکنید کافیست یکی دو نفر از تحصیل کرده های قبل از انقلاب را درفرنگ پیدا کنید و از آنها سئوال کنید که دیگران آن زمان در باره ایرانیان چه اندیشه ای داشتند، می گویند : بیشترشان فکر می کردند هر ایرانی صاحب یک چاه نفت است و نفت یعنی ثروت و درآمد بدون آنکه بدانند همه ی نفت ایران خرج چه چیزهایی می شد! آنها می دانستند که نفت سیاه است و ماده ای است که برای روشن کردن چراغ به کار می رود پس غولی که می تواند هر کاری کند را اسیر در چراغی که سالها باید بماند تا به نفت تبدیل شود و ارزشمند شود تا بتواند هر کاری را به انجام برساند را در افسانه هایشان به تصویر می کشیدند .که در دست یک مرد یا زن شرقی در بیابان از چراغ ظاهر می شود و چون دود و آتش به آسمان می رود و دست به سینه می ایستد تا فرامین صاحبش را به انجام برساند.آنها این دیو را هرگز نداشتند .در افسانه های آنها مردی به سرزمین آدم کوچولو ها میرود و همه در چشمانشان حقیر و کوچک هستند گر چه در ابتدا آن مرد اسیر آدم کوچولو ها می شود اما سرانجام آن مرد زندگی و صلح را در سرزمین آدم کوچولو ها در دست می گیرد...وبگذریم...این روزها غول چراق جادو دیگر در دست یک نفر یا یک ملت نیست ،گرچه مرحوم مصدق نامی تلاشی نمود تا این غول چراغ جادو را در دست صاحبش قرار دهد تا به آرزو هایش برسد اما خیلی زود جهان به او فهماند که داستان غول چراغ جادو تنها یک افسانه است . آرزو های هر کس با بود و نبود غول چراغ جادو معنا نمی گیرد آگر این چنین بود جهانیان هر گز به آرزو هایشان نمی رسیدند و فاتح کرات دیگر نمی شدن .تنها در خود باوری و تلاش مضاعف است که انسان به حقیقت می تواند صاحب قدرتی چند برابر بیشتر از غول چراغ جادو شود...دیگر کاری که غول چراغ جادو می توانست انجام دهد با جدا سازی کوچکترین ذره از درون ذره دیگر بنام اتم در یک فضای بسته می توان انجام داد و نگران نبود که این انرژی به اتمام می رسد و حتی یک کیلو از این انرژی می تواند بزرگترین شهر های جهان را صاحب انرژی بی نهایتی نماید تا تمام چراغ هایشان را برای مدتها روشن نگاه دارند! داشتن آرزو نه تنها بد نیست بلکه لازم هم هست اما آرزو ای که برای خود و دیگران تعریف شده باشد دیگر داشتن آرزوی خوشبختی برای تنها خودت معنایی ندارد .اگر سری به کلانتری ها و دادگستری ها بزنیم میبینیم که دیگر کمتر اختلافات بیرونی است و بیشتر مشکل بین اعضای خانواده است فرزند با والدین ویا بلعکس بین زوجین و یا اقوام ...مشکلات این گونه تعریف شده و همه نشان از این است که اگر منصف باشیم باید همه چیز را برای همه بخواهیم و بدانیم مشکل مشکل فقر است در غیر این صورت ما در زندگی خوشبخت نخواهیم بود. همان که مولا علی (ع) فر مود اگر فقر از در بیاید عدالت از پنجره می رود...دیدیم چندی پیش با هزینه ی فراوانی تعدادی از تجار کشور فرانسه را دعوت کردیم تا به سرزمین ما بیایند و در این کشور اسباب خوشبختی ما را فراهم سازند اما همان ها که هنوز در گیر سرزمین آدم کوچولو ها

 

تصویر خاطراتی از دوبله کارتون خاطره‌انگیز سفرهای گالیور/ حرف زدن با زبان لی‌لی‌پوت‌ها

 

 

 

هستند اجازه ندادند تا ما به آرزو هایمان برسیم...باید در فصل شکفتن کمی اندیشه هایمان را نیز پرورش دهیم و بدانیم اینکه بزرگتری با تجربه بیشتری می گوید :نمی شود به قول اینها اعتماد کر باورش کرد !داشتن آرزو های بزرگ باعث خوشبختی و پیشرفت است اما به چه قیمتی و با چه هزینه ای و نادیده گرفتن چه چیز هایی این ها همه همان داشتن دانش و بینش است! که انشالله در فصل شکو فایی در وجود همه ی ما به وجود آید و به درستی صاحب غول چراغ جادو شویم...

 

اگر کمی به با دقت به سیاست های گذشته ایشان بیندیشیم خواهیم فهمید که هرگز آن اتفاق مطلو بی را که ما می اندیشیم رخ نخواهد افتاد واین جماعت قرانی به شکل ریال یا دلار را به ما بابت آنچه داشته و یا داریم نخواهند بخشید بلکه  قسمتی را بابت طلب ،قسمتی را بابت سود، قسمتی را بابت همفکری، فسمتی را بابت حقوق، قسمتی را بابت خسارت و در نهایت اگر چیزی ماندآنچه خودشان میخواهند جنس و کالا با قیمتی که خودشان می خواهند به ما می دهند !اگاه باشید هر زمان اراده کنند می توانند باز شرایط را همانگونه که بوده به نفع خود برگردانند درست مثل همان غول سرزمین آدم کوچولوها! ناگفته نماند اگر به فکر اموال شخصی و دارای یتان که  در گروایشان است هستید بدانید که پیرمان بدرستی این جماعت و سیاستهایش را می شناسد .

 و حال دلخوش و سرمست از این بده بستان باشیم تا ببینیم خدا چه می خواهد!

ارادتمند

جعفر صابری

جعفر صابری/گل خر زهره

تاریخ : یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۲ | 16:47 | نویسنده : خبرنگاران

 سر مقاله :

گل خر زهره

 

بعد از انتخابات شورایاری های اسلامی  در میان مردم این گفت و گو ها به گوش می رسید که شاید شما هم شنیده باشید  عجب شورای شهری شد همه ورزشکار هستند و از این گونه حرفها .قبل از هر چیز باید بگو ئیم که خوشبختانه همه ی اعضای شورای شهر ورزشکار نیستند و اساساً اگر اهل کار و تلاش باشند چه اشکالی می تواند داشته باشد که خواننده و یا ورزشکار هم در تصمیم گیری های شهری شریک باشند...

در خیابان های شهر های بزرگ که قدم می زنی اگر با نگاه منتقدانه همراه با عشق و علاقه به شهر و کشور نگاه کنی می توانی دلسوزانه نواقص زیادی را ببینی که به سادگی هم می شود بعضی از آنها را حل کرد و بی شک  وجود مشاوران و کارشناسان   متخصص می توانند با کمی  فرصت و بر نامه ریزی با کمترین سر مایه گذاری و هزینه ،کار های زیر بنایی ارزشمندی را انجام دهند. برای نمونه توجه به این مهم که شهر تهران در چه شرایطی به بیست و دو منطقه تقسیم شد و چرا امروز که بیش از دو برابر آن زمان جمعییت ثابت  دارد هنوز همان بیست و دو منطقه مانده و آیا گنجایش افزوده شدن مناطق دیگر را دارد یا نه و همین طور آیا منطقی هست که  مناطق دیگری به آن افزوده شود یا می توان با انتقال  قسمت های مهم کاری به نواحی  شهر داری کار  سخت رسیدگی و نظارت بر مناطق و ناحیه  و حتی محله را به  ناحیه های شهر داری واگذار نمود  تا با این بر نامه ریزی بتوان از تراکم زیاد کاری در مناطق و مراکز شهر داری کاست و   بطور کل نواحی، خود مستقلاً بتوانند به مشکلات ناحیه  خود رسیدگی نمایند در این روش مشکل  نواحی در اسرع وقت مرتفع می شود و محله ها نیز از همین راه  به مشکلات خود فائق می آیند ... بی شک این روش از آن جهت که حجم زیادی از خد مات شهری  مناطق را کم می نماید  باعث می شود تا   مناطق به کار های زیر بنایی و ستادی بیشتر خود رسیدگی نمایند و  نواحی  با حضور شورایاری ها و شوراهای محلی در بهترین شکل ممکن می توانند به مسائل شهری در کوچکترین مقیاس ممکن همت  بندند و در نهایت، کار نظارت و بازرسی و همینطور رسیدگی و راهنمایی، بر عهده شهر داران مناطق خواهد بود هر محله بسته به نیازش سر مایه و بودجه لازم را در اختیار خواهد داشت و این تأمین بودجه بسته به تلاش  نواحی در انجام پروژه های  مورد نظر خواهد بود ... از این راه  می توان حجم زیادی از ایاب و ذهاب شهری را هم کاست و از همه مهم تر رسیدگی به امور با سر عت بیشتری انجام می شود و سر مایه کلانی از شهر داری ها  بابت هزینه های بی مورد کاسته می شود و به چرخه باز سازی بهتر شهر بازگردانده می شود...

مطلب دیگر  نامی زیبا برای پایتخت ایران عزیزمان می توان گزید و آن این است که  تهران و یا دیگر شهر های ایران را به باغهای میوه ای تبدیل نمائیم  که شاید در نگاه اول  دست نایافتنی باشد ،اما  غیر ممکن نیست چرا که در حال حاضر  همین هزینه ها  انجام می شود ولی متاسفانه بدلیل عدم مدیریت کافی  به آن توجه نشده ،ما در بیشتر خیابان های تهران و دیگر شهر های بزرگ و کو چک  ایران  درختکاری و  فضای سبز داریم اما کمی دقت کنید آیا بهتر نیست بجای درخت خر زهره و یا زبان گنجشک که همان آب و مراقبت را می طلبد درخت زردالو و یا گیلاس در خیابان ها کاشته شود و برای نمونه تهران، بزرگ ترین باغ جهان نام بگیرد ! آیا فکرش را کرده اید  چه تحولی در کشاورزی ما صورت می یابد و چه مقدار میوه و تره بار آماده  صادرات می شود و بهترین  ویتامین ها ی مورد نیاز مردم  با کمترین هزینه در اختیارشان قرار می گیرد و گرانی میوه تا چه اندازه کنترل می شود . آیا نباید کاری مرد می برای مردم کرد این که امروز  مردم نسبت به درخت های محله شان توجه نشان نمی دهند بدلیل این است که  انگیزه ای  برای حفظ و نگهداری آن ندارند  چون منافعی برای آنها ندارد اما اگر چند درخت میوه در  کوچه  مسکونی باشد همه ی اهل محل در نگهداری و حفظ آن کو شا خواهند بود . همان آب و نگهداری انجام می شود با این تفاوت که مردم  از آن بهره مند می شوند  و همان سر ویس را به سیستم اکو سیستم   محیط زیست می رساند. آیا بهتر نیست کوچه هایمان در فصل شکو فه های گیلاس سفید و زیبا  و در تابستان و یا زمستان  میوه های فصل را  به رایگان به رهگذران تقدیم نمایند تا این که درختی در محل ما باشد که هیچ ارزشی و سودی برای مردم جز  همان سر سبزی ندارد، آیا بهتر نیست  بوی خوش گلهای زیبای طبیعی در محل ها  به مشام آید تا  دیدن گلهای بی خاصیت و گاه سمی ؟ بیایید تهران را  و شهر های ایران را تبدیل به بزرگترین باغهای جهان  کنیم.

مبحث دیگری که در  بیشتر شهر های ایران  و بخصوص همین تهران ما  بشدت به چشم می خورد  مسئله ساده ای است که با کمی دقت  می توان به علت آن پی برد...برای نمونه تا کنون به خیابان ولی عصر تهران بعد از میدان ولی عصر سری زده اید آیا دقت کرده اید که  این خیابان در تمام طول روز  بیشترین باز دید کننده  و رهگذر را در چه زمانی در خود جای داده ؟ آیا می دانید که بیشتر  مردم برای خرید و انجام کار های  خود  بعد از ساعت چهار و یا پنج بعد ازظهر به خیابان ها می آیند و غالباً از سمت غربی خیابان استفاده می کنند و بهمین دلیل  تفاوت قیمت ملکی و  ... مغازه ها ی سمت غرب این خیابان با سمت شرقش بسیار زیاد است،  آیا دقت کرده اید چرا این موضوع پیش آمده  پاسخ ساده است" آفتاب " بله این محبت الهی  دلیل افت قیمت و  همچنین بوجود آمدن این مشکل  شهری شده ... در صورتی که با یک پروژه بسیار ساده  می توان آن مشکل را  به بهترین شکل ممکن مرتفع ساخت و نه تنها   به سود رسانی بالا رساند بلکه  از این مشکل بهترین بهره بر داری  اقتصادی را نیز  برد .

گاهی وقت ها  می شود مشکلات شهری را به سادگی حل نمود  همین استفاده از جدول جوبهای آب و هزینه کلان  بلوک چینی ها را در نظر بگیرید که چقدر کار و هزینه  را در بر می گیرد و همه ساله  نیاز به رسیدگی دارد در صورتی که از یک روش ساده  می توان بهره مند شد و در عمر و سر عت نصب و هزینه هایی این گونه ،به شدت کاست...

حال اگر به موضوع باز یافت زباله هم بخواهیم بطور منطقی و  فر هنگی نگاه کنیم چقدر ساده می شود این مهم را تبدیل به یک منبع مالی مناسب برای خانواده ها نمود  با این رو یکرد که هم کمک اقتصادی برای خانواده هاست و هم   کمکی برای  حفظ محیط زیست و زیبایی شهر ...

در خصوص ترافیک هم که بار ها گفته ایم ما اتوبوس واحد کم نداریم  ما  حتی راننده کم داریم این که امروز زیبا ترین میادین ما تبدیل به گاراژ های اتوبوس واحد شده  یک مدیریت بسیار ضعیف و قرون وسطایی است که جای بسی  تعجب و افسوس دارد که چگو نه  به این مشکل نباید توجه نماید اگر اتو بوس ها در  حال حرکت باشند   مسافری در انتظار نخواهد بود و   ترافیک بقدری  روان خواهد شد که کمتر کسی  تمایل به آوردن وسیله شخصی  و  پرداخت هزینه های گران آن را دارد  .

آری می توان شهری لایق  همشهریان را تقدیم آنها که مارا دوست دارند نمود ...  و راه کار های شهری بسیاری هست ، می شود به اندیشه ایرانی هم اطمینان کرد و مدام به دنبال الگو های غر بی و یا شرقی شهر ی  نبود  که در زمان اجرایش هم دچار مشکل شد  ما  بار ها گفته ایم  مؤسسه فر هنگی هنری آشتی  در صورت احترام به نظرات کارشناسانش  همواره آماده  خدمت به مدیران لایق و مسئولین محترم  خواهد بود.

ارادتمند

جعفر صابری

 

 

جعفر صابری/ زاهدان


جعفر صابری/ زاهدان

 

جعفر صابری/ زاهدان

بنام خدا ی بخشنده مهربان

زاهدان

در پی برنامه های موسسه آشتی در خصوص اشتغال زائی وبرگزاری دورهای آموزش مهارت های زندگی ،همزمان در تهران اقدام به بررسی و تحقیق در خصوص ایجاد شرایط مناسب و حل معضلات و مشکلات بیکاری عزیزان مرزنشین در دورافتاده ترین نقاط کشور عزیز اسلامیمان نیز نمود ه و به همین دلیل سفری چند منظوره به استان سیستان و بلوچستان داشتیم .

بر نامه   مهارت های زندگی بر اساس اصول سازمان جهانی بهداشت WHO  می باشد و پاسخی به چالشهای فرآروی افراد ،بخصوص جوانان، برای رشد و بالندگی و رسیدن به آرامش و تعادل در زندگی فردی و اجتماعی می باشد.

امید واریم با ایمان به خدا وند مهربان و به کار گیری 10 مهارت اصلی ارتقاء مهارتهای زندگی،مثبت اندیشی و استفاده از توانایی ها و شایستگی های فردی و گروهی الگوی متمایزی از زندگی یک انسان معنوی ،آگاه ،مسئولیت پذیر . متعهد را در جامعه شاهد باشیم.

ما اعتقاد داریم:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ  
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است،

جنبش و نیرویى نیست جز به خداى والاى بزرگ.

فر دا دیر است

فراموش مکن

بزرگ فکر کن

کوچک عمل کن

از همین حالا شروع کن

در این جلسه ابتدا به پرسشهای پیش رو با دقت بیشتری توجه می کنیم:

چرا بیکار ی؟

شغل و درآمد تازه؟

 امروز روز تولد شما است!

شغل دوم و درآمد ی بیشتر؟

 لازم نیست برای کسی کار کنی!

 چقدر خود مان را می شناسیم؟

 میشه زندگی تازه شروع کرد!

از کمترین ساعت هم درآمد بدست بیاوریم!

اگر مطالبی مثل نداشتن سر مایه ، نبود آشنا برای اشتغال در شرکتها و از این دسته پاسخها  باشد . باید بگوئیم :البته حق باشماست، اما این دلیل درستی برای بیکاری نیست !همه ی این موارد ده تا بیست درصد مشکل بیکاری را تشکیل می دهد پاسخ درست این است که بیش از 50% خود افراد نمی خواهند کار کنند !

بیائید این طور به جر یان نگاه کنید. تا حالا به شغل و درآمد تازه فکر کرده اید؟

 چقدر به آنچه فکر کردید ایمان داشتید و چه تلاشی برای رسیدن به آن انجام داده اید ؟

مشکل شما کجا بود ؟

برای حل مشکل چه اقداماتی را انجام داده ید؟

شاید بد نباشد  درهمین ابتدا ی سخن به این موضوع اشاره کنم که بطور کلی به شناخت بهتر این مطالب،می گویند :

(مهارت های زندگی)

 که درستش می شود:

ایجاد روابط مناسب و موثر، بین افراد ،انجام فعالیت های اجتماعی ،انجام تصمیم گیری های صحیح،حل تعارض ها و کشمکش ها بدون توسل به اعمالی که  به خود و دیگران صدمه می زند.

بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت ،مهارت های زندگی عبارتست از :

(توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فر د بتواند با چالش ها و ضروریات  زندگی روزمره به بهترین شکل کنار بیاید)

که به بهترین شکلش همانا آموزش مهارت های زندگی است و از اهمیت زیادی بر خوردار می باشد.

ده سال دیگر شما کجا هستید؟

 بر نامه ی شما در طول پنج سال آینده چیست؟

بیا ئید یک محور  اعداد برای زندگی و آینده خود رسم کنیم :

امروز را نقطه صفر نه ،بلکه منفی انتخاب کنیم عدد فرضی 20 خوب است شما روی عدد 20- هستید و نقطه صفر زندگی شما همان پنج سال یا ده سال آینده است، حرکت کنید و این شما هستید که می توانید فاصله امروز را تا نقطه صفر کم و کمتر کنید . این شما هستید که می توانید زود تر به نقطه صفر برسید.

  و مهمترین بر نامه برای زندگی بهتر آموزش مهارت های زندگی است که سازمان یونیسف از آگوست 1993 بعنوان مدل برای پیشگیری از آسیب های روانی ، اجتماعی به جهانیان معرفی کرده است. این برنامه  در کشور های زیادی به کار گرفته شده و نتیجه آماری خوبی هم داشته . که به دو محور تقسیم می شود:

 افزایش سلامت روانی و جسمانی :

پیشگیری از مشکلات روانی ،رفتاری و اجتماعی شامل پشگیری :

هر کدام از موارد، بحث مستقلی دارد که به وقتش به آن می پر دازیم.

کار شناسان مهارت های زندگی را در چند سطح دسته بندی می کنند :

 سطح اول :

 مهارت های پایه ای و اساسی روانشناختی و اجتماعی هستند .این مهارت ها به شدت متأثر از فر هنگ و ارزشهای اجتماعی هستند نظیر خود آگاهی و همدلی.

سطح دوم :

مهارت هایی هستند که تنها در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرد، نظیرمذاکره،رفتار جرأت مندانه و تعارض.

سطح سوم :

 مهارت های زندگی کار بردی هستند  نظیر امتناع از سوء مصرف مواد .

 پر واضح است که افرادی موفق تر هستند که از مجموع مهارت های زندگی در بر خورد با مشکلات بتوانند بهر ه مند شوند.

سازمان جهانی بهداشت ده مهارت اساسی را به این شکل مطرح نموده:

 مهارت حل مسئله

مهارت تصمیم گیری

مهارت تفکرانتقادی

مهارت تفکر خلاق

مهارت خود آگاهی

مهارت  مدیریت احساسات و هیجان

مهارت مقابله با استرس

مهارت بر قراری ارتباط موثر

 مهارت ایجاد و حفظ روابط بین فردی سازگارانه

مهارت همدلی

که باید هر کدامشان به طور کلی شناخته و آموزش داده شود.

پس از بررسی های فراوان در طول نزدیک به یک سال گذشته با احترام به تمام موارد و برنامه های سازمان ملل، به این نتیجه رسیدیم که کشور ایران بدلیل گستردگی  فرهنگی ، دارای موارد خاصی از مردم شناسی است که قبل از هر برنامه ریزی فرهنگی و آموزشی باید این موارد جامعه شناسی، مورد توجه قرارگیرد و به همین دلیل با آنکه با بیشتر فرهنگ های قومی مردم ایران عزیزمان آشنا بودیم معذالک برای هماهنگی بیشتر ترجیح دادیم تا با طرح موضوع ،به صورت کلی با مسئولین هر محل به کارشناسی موارد به شکل جزعی زیر نظر کارشناسان بومی هر منطقه بپردازیم.

 در این خصوص سفر خود را از استان سیستان و بلوچستان شروع نمودیم .

 شایان ذکر است که در این سفر کارشناسان و مسئولین عزیزی که در شهریور ماه در نمایشگاه توانمندی های روستائیان در تهران آشنا شده بودیم مارا بسیار همراهی نمودند. ازجمله آقایان مهرالله ریواز و  سعید آسوده که هماهنگی های لازم را برای دیدار و گفت وگو با عزیزان و مسئولین شورای اسلامی شهر زاهدان فراهم نموده بودند در این دیدار ها ضمن استقبال این عزیزان از برنامه های مطرح شده مؤسسه آشتی برای اشتغال زائی به طرح مشکلات و نواقص موجود نیز اشارات کارشناسانه ای شد ،خوشبختانه  نظر این افراد نه تنها بعنوان کارشناس، بلکه بدیل بومی بودن، بسیار ارزشمند بود و بطور کلی نشان از همت و دلسوزی فرد فرد ایشان میداد.

همکار خوب و مطبوعاتی ما آقای عبدا... شاهوزی  عضو و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای  شهر و عضو شورای  شهرستان زاهدان بود با عنایت به اینکه صاحب امتیاز و مدیر هفته نامه تلکی نیز می باشد از مدت ها قبل به دنبال معایب و مشکلات هموطنان و همشهریان خود بود و در مقالات بسیار ارزنده ی خود به طرح موضوع اقدام نموده بود. در این میان آقای عبدالناصر گرگیج  نیز بعنوان یکی از اعضای اصلی شورای شهر با در اختیار گذاردن تجارب و نظرات خود و معرفی بهتر مشکلات موجود در منطقه، کمک شایسته ای به ما نمود . شایان ذکر است  آقای محمد امیر براهویی ریاست محترم  شورای شهر نیز در خصوص طرح ها ی مطرح شده از جمله گردشگری ،صاحب نظر بود و فرصتی شد تا در کنار دوستانی چون آقای در محمد شه بخش  به روستای منزل آب برویم و از کار شایسته دهدار محترم این روستا آقای رحمان شه بخش نیز که رستوران و سفره خانه سنتی  با عنوان پدیده منزل آب  تأسیس و تعدادی از جوانان تحصیل کرده روستا را مشغول به کار نموده اند بازدید نمائیم.

 بی شک همین کار های کوچک اما زیر بنایی نه تنها اشتغال زائی را در منطقه افزایش می دهد بلکه   در نگاه کلان زیر ساخت های گردشگری را نیز فراهم می سازد و به همین دلیل  توجه  به آن از اهمیت بسیاری برخوردار است...

یکی از مهمترین اهداف و برنامه های ما دیدار و گفت و گو با  حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی(دامت برکاتهم) امام جمعه و بارزترین شخصیت معنوی ،نزد هموطنان اهل سنت منطقه بود که به لطف خدا این ملاقات  نیز صورت گرفت و لوح تقدیری که به نشان قدر دانی از خد مات صلح طلبانه و بشر دوستانه ایشان در منطقه بود تقدیمشان گردید.

در این جلسه گزارشی در خصوص اهداف سفر و برنامه ها ی موسسه تقدیم ایشان گردید که اهم آن بحث اشتغال زائی برای مرزنشینان عزیز که غالباً از برادران اهل سنت ما هستند بود و همچنین مشکلات موجود ازجمله حمایت های مردمی و سرمایه داران محلی برای یاری، به اجراء طرح و حضور جوانان برای شرکت در برنامه ها مورد اشاره قرار گرفت که با بیانات ایشان در خصوص اهمیت  و توجه اسلام به مشکلات مردم و حمایت مسلمانان از یکدیگر،برای فقرزدائی به پایان رسید.

شایان ذکر است دراین ملاقات ها با  آقایان  حافظ اسماعیل زهی و مفتی حافظ طیب نیزبه گفت و گو نشستیم که بسیار ارزشمند و مفید بود .

البته دیدار و گفت و گو با  جناب آقای  آرش جمال زهی  بعنوان مدیر کل امورروستایی و شوراهای استان  سیستان و بلوچستان  بعنوان یکی از مهمترین مدیران صاحب نظر و کارشناس در منطقه بسیار مفید بود چرا که دوستانی چون آقای افسری و ریگی که از معاونین  ایشان نیز هستند نقطه نظرات مهمی را در خصوص آموزش و اشتغال در منطقه بیان نمودند .

آنچه باید کلیه کارشناسان و صاحب نظران در خصوص اجراء درست طرح های مشابه در نظر بگیرند ،همین تحقیقات و مطالعات منطقه ای و میدانی است، چرا که توجه به حضور شایسته   صاحب نظران و معتمدین منطقه وهمچنین کارشناسان محترم که سالها تحقیق و مطالعه در موارد مشابه داشته و دارند گنجینه ای ارزنده است، که به اجراء درست برنامه ها در فاکتور های زمان و سرمایه بسیار  اهمیت  دارد.

 یکی از مهم ترین منابع اطلاعاتی ، مطبوعات محلی هستند که با توجه به نوع تخصص و تلاششان  همواره اطلاعات  فراوانی از منطقه  اعم از معیشتی ،اجتماعی ،فرهنگی و هنری و... برخوردار می باشند و لذا خرسند هستم که امکان ملاقات با یکی از مهمترین  افراد مطرح در حیطه مطبوعات محلی استان برایم فراهم آمد و با آقای محمود براهویی نژاد مشاور استاندار وسردبیر هفته نامه ی نگاران و تیم همکارانشان به گفت و گو نشستم و از نقطه نظراتشان بهره مند شدم.

باید اذعان داشت از مهمترین ارکان اجراء برنامه های مهارت آموزی توجه داشتن به اهمیت مراکز علمی ودانشگاهی است که به لطف خدا توفیق دیدار با ریاست دانشگاه علمی و کاربردی استانداری استان سیستان و بلوچستان ، جناب آقای دکترامان الله تمنده رو،برای من فراهم شد و این ملاقات  برای اجراء درست برنامه های ما بسیار مفید بود.

سرمایه های ملی و معنوی هر کشور توان و اندیشه فرد فرد افرادش است که با توجه به تجربه و تحصیلاتشان  می توانند در بهبود هرچه بیشتر شرایط ومعیشت کشورشان خد مت نمایند.گاهی وقتها چنان درگیر استدلال های عقلی و تحصیلی خود  میشویم که اندرزها و تجارب افرادی ساده ولی باتجربه که سالها در محیط ،زندگی کرده اند را نادیده میگیریم در صورتی که این افراد همانهایی هستند که قراراست در اجراء درست برنامه ها به ما کمک کنند و عدم توجه به نظرات و پیشنهادات آنها که برخواسته از  نیازها یشان می باشد در کوتاه مدت  نابودی طرح و پروژه ها را به دنبال دارد . برنامه هایی مانند مهارت های زندگی، بی شک در شکل و اصل خود زمان طراحی توسط مدیران و کارشناسان سازمان ملل ،بسیار کلی ولی دقیق طراحی شده اما الگوی نادرست اجرائی آن در مناطق و کشورهای روبه رشد مانند ایران، بدلیل عدم توجه به همین نکات ریز، همواره با صرف هزینه های کلان و نابودی طرح ها مواجه می شوند. امید است بتوانیم با دقت و حوصله و تحقیق بیشتر در برنامه ها موفقیت بیشتری بدست بیاوریم.

آنچه در طول سالهای اخیر در کشور صورت گرفته ،بدون شک همت بالا و تلاش دلسوزانه تک تک مسئولین نظام مقدس بوده و خواهد بود اما شایسته است ازاین پس نکات گفته شده مورد توجه قرارگیرد.

کم نیستند افرادی  مانند سرکار خانم منیر تقدسی که با همت و تلاش و تجربه و عشقشان به کشور عزیزمان سعی در آبادانی این مرزو بوم دارند وی با توجه به علاقه و تجربه ی شخصیش در بخش صنعت گردشگری در استان سمنان ،اقدام به تأسیس یک مهمان پذیر،در روستا نموده و برای اجراء پروژه خود به استانهای دیگر مانندسیستان و بلوچستان نیز سفر نموده است و اینگونه افراد کم نیستند شخصاً میتوانم دهها مورد را نام ببرم که کار آفرین و نمونه بوده و هستند.تنها حمایت و محبت مسئولین را می طلبد که شرایط خدمات این گونه را برای ایشان فراهم سازند و از بروکراسی اداری در این گونه موارد بکاهد.

 التماس دعا

جعفر صابری

 

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

یک شنبه 15 آذر 1394

جعفر صابری/


جعفر صابری/   غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

غریبه ای که خیلی به من نزدیکی...

 

 

 


غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی...
 
از خودم بدم میاد،وقتی تو آینه نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم ،بار ها به خودم میگم چه کردی؟ کجایی؟
حس غریبیه ،وقتی به آدم ظلم میشه ،وقتی آدم احساس می کنه که  حقوقش مورد تجاوز قرار گرفته و نمی تونه کاری هم بکنه...چیزی دستش نیست هر بلایی سرت آورده اند و تو می دانی بی تقصیر بودی و مورد ظلم  و ستم قرار گرفته ای ...
گاهی وقتها انسان در شرایط روحی و روانی، قرار میگیرد که احساس می کند در خلاءای وحشتناک گیر کرده و روحش به هیچ عنوان احساس آرامش نمی کند. ازبودن در کنار دیگران لذت نمی برد، و خواندن،شنیدن وحتی دیدن هم به او آرامش نمی بخشد هوای اطراف ،برایش بسیار سنگین است و نفس هم ،او را یاری نمی کند. بغض غریبی در گلو ی خود احساس می کند و نمی داند به چه چیزی نیاز دارد وهزاران اندیشه و تصویر در ذهنش می گذرد چنانکه نمی تواند روی یکی از آنها تمرکز کند .

کو دکی و نوجوانی خود را به وضوح می بیند و تک تک دوستان و دشمنانش را در مقابل خود می بیند ، صداهایشان را

می شنود و چشمانش را می بندد، تا چیزی وارد آن ها نشود. اما نمی شود .سر درد و سر گیجه پیدا می کند خیانت ها بیشتر از هر چیز رنجش می دهند و یاد نا رفاقتی ها دلش را به درد می آورد، از خدای خود دل گیر می شود که این چه سرنوشتی بوده که برایش رقم زده و از زادگاه مادریش نفرت پیدا می کند ،دعا می کند ای کاش جای دیگری جز این مکان بود و سرنوشتی جز این سر نوشت داشت و...که ناگاه لبخندی و چهره ای را به یاد می آورد .هم او که می تواند اولین عشقش با خاطرات خوش باشد .با او همراه می شود حالا دیگر بهانه ای برای گشتن در خاطره ها دارد و می گردد تا اینکه بیشتر از او بیاد بیاورد. از لحظه اول دیدار تا لحظات خوش با او بودن، انتظار های شیرین و گفت و گو هایش با او و یا ناگفته هایش که هرگز فرصت نشد بگوید و...باز سنگینی خیانت و دوری قلبش را به درد می آورد و سکوت فاصله وحشتناکی بین تو و او و همه ی شیرینی های زندگی، باز پدید می آید ،این بار روی بر می گردانی و ...این همان چیزی است که در انتظارش بودی درست است اشک چشمانت را  می سوزاند و گرم می شود لبهایت داغ داغ می شود و صورتت کمی سرخ می شود حالا دیگر هر چه هست نا گفتنی است .اینجا دوست داری فر یاد بکشی و همان بغض مانده در گلویت را رها کنی اما،نیست ،هیچ جایی برای فریاد زدن نیست .حس می کنی چقدر در حقت در طول زندگی ظلم شده و چقدر تنها بوده ای ...از پدر و مادرت که تورا به وجود آوردند شاکی هستی و تحمل این همه درد را نداری با خود می گویی ای کاش می مردم...و دیگر نبودم ...تا دیگران راحت می شدند و من هم از این زندگی خلاص می شدم...
شما را نمی دانم اما بیش از چهل سال است که من هفته ای یکی دو بار این حال را دارم و بعدش چقدر آرام می شوم. حس می کنم خیلی با آدمهای دیگه فرق دارم به خودم می گم من یه چیزی دارم که هیچ کس نداره و من یه چیزهایی را می بینم که دیگران نمی بینند.به خودم می گم بی خیال، بذار همه فکر کنند از من زرنگ ترند، بذار فکر کنند ،می تونند سر همه کلاه بگذارند، بگذار فکر کنند موفق تراز همه هستند.هیچ کس مثل من نیست، من این حس را دوست دارم، حس آدم بودن، حس اینکه می تونم خوب باشم و از بدی، بدم بیاد ،دروغ نگم، حتی اگه می دونم می تونم موفق تر باشم. من از این آدم بودن خوشحالم و حالا می دونم تو هم مثل منی ،مثل خود خود من، چرا که بیشتر این حالات را داشته و داری .

 دستم بهت نمی رسه اما دستهای خودت را روی هم قرار بده وخودت، خودت را نوازش کن و بگذار اشکهات آروم آروم رو گونه هات بلغزه و بیاد پائین ،نترس وقتی رسید نزدیک لبهات بهشون زبون بزن شوره می دونی چرا؟ چون از وجودت داره می جوشه آنجا که بهش می گن قلب ،داغه، می دونی چرا ؟چون از میان گرمای وجودت داره میاد ،نفس بکش نفس بکش به این نفس نیاز داری و نباید بگذاری که وجودت تشنه هوای اطراف باشه ،تو باید که باشی من باید که باشم ،ما باید که باشیم...امسال چقدر بوی گلهای بهاری را استشمام کردی؟ دوست داری باز روی برگ های زرد پاییز پا بگذاری و خش خش اونها را بشنوی؟ دوست داری دونه های برف رو صورتت بنشینه؟نه ...نه...دست نزن اشکهاتو پاک نکن بگذار خط اشکهات از چشمات ،تا رو لبهات و گونه هات بمونه. حالا اگه بری تو آینه نگاه کنی یه آدم دیگه هستی  یه آدم ،تازه پوست انداختی حالا دیگه دلت بزرگ تر شده حالا دیگه باز می تونی رفتار دیگران را تحمل کنی و بدیهاشون رو هی بریزی یه گوشه از دلت،قلبت میزنه ...خوبه این یعنی تو زنده هستی. بقیه اش  را بی خیالیه ،اون که دوستش داری ولی اون کنارت نیست مهم نیست. اصلش اون نباید کنار تو می بود ،اگر بود که این نبود،حالا اگه مثل من حال داشتی هرچی دوست داری بنویس، بنویس، حتی اگه شده یه خط یا یه کلمه،اما دورش نینداز، نگهش دار ،این حرفها،حرفهای قشنگی مال خودته ، بی خیال حرفهای مردم، خودت رو عشق است،من این جوری آروم می شم و امید وارم تو هم مثل من باشی ،دوستت دارم غریبه ای که خیلی به من نزدیکی و اصلاً خود منی...


جمعه 26/2/1393 تهران


این شعر را درست بعد از چنین حال و هوایی نوشتم،امروز بعد ازبیشتر از 23 سال دوباره خواندمش و همان حس قشنگه به سراغم آمد و باز نوشتم.هنوز هم فکر می کنم عشق همین معنا را داره و خوشحالم که هنوز نظرم عوض نشده.
اما درک این نوشته شاید با معنای آخرش بهتر بشه برای همین می خواهم آخرش معنی خیلی چیزها را بگم ،چرا که شاید در نگاه اول معنای ساده ای از این حروف را بتوانیم درک کنیم اما در واقع پشت هر کدام از این حرفها، معنای عمیقی را من دنبال کردم که بد نیست بدونید...
 
عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
خیال ،مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
 
امید ،عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق ،حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.

+++++++
نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.

+++++++
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
 
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند...
 و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

+++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی  است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدا ی دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک...

++++++++
دست خسته ،چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد.
پشم  میش نرگس، نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ ،در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه ،چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند
در کهنه، بر روی پاشنه می چر خد.
لیلا در آستانه ی در، خیره  به نرگس
آه نرگس... 
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد؟
احمد آمد...
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است. ..

++++++++++
عشق را این گونه معنا می کنم .
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!


این شعر را در زمستان 1370 زمانی که مسئول دفتر تحقیق و مطالعات مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان  واقع در خیابان غزالی بودم در پاسخ به شعری که سرکار خانم فاطمه راکعی سروده بودند سرودم.واین شعر تنها یک بار آن هم در خرداد 1377در مجله همسر به چاپ رسید.
 
و بد ندیدم که در این فرصت بدست آمده این شعر را  با هم نگاهی دوباره  بیندازیم ،
اینجا واژه عشق در حقیقت  به ما کمک می کند تا بتوانیم به بهانه ای در وجود خود غوطه ور شویم چرا که :

عشق استرلاب اسرار خداست

چگونه می شود انسانی، نام انسان را بر خود گذارد و از عشق به دور باشد عشقی فراتر ازمعنای جسمانی و شهوانی ،عشقی به تمام معنا ی انسانی و لطیف،عشقی که با دیدن و لمس کردن و در فضای یار قرار گرفتن معنا می گیرد شاید بتوان عشق لیلی و مجنون را نیز مثال آورد . چرا که اینجا همان معنای عشق تعریف می شود که مجنون حتی از خدای خود هم دل گیر می شود که ای خدای من، چرا با من این گونه نمودی تا دل به گرو یاری بندم که مرا آشفته نموده و :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در راه لیلا ی خویش نشست
و ...
کی خدای من، این چه باز ی بود با من...
و این سرآغاز همان نزدیکی و قرب الی الله است و عشق بازی تازه ی این مجنون شدن آغاز می شود.
 
 
عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
در اینجا اشاره به عدم قبول عشق است که به طعنه معنای عشق مجازی و غیر واقعی را به سخره گرفته ایم .چرا که عشق ،اگر عشق باشد هیچ گشتن به دنبال دارد.  و عشق را باور نداشتن در واقع اصرار به وجود عشقی واقعی و حقیقی است که بی شک باور داریم!
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
گفته شد عشق، حبابی است  غیر واقعی و تنها بر روی خیال، آری این خیال، ادامه یک واقعیت است به نام انتظار؛ چرا که انسان با همین خیال ها و آرزو هاست که زنده است؛ امید ها و انتظار ها مادر همه ی این ها می باشد و درست زمانی که نطفۀ  امید در میان این انتظار شیرین  پدید می آید ، عشق  دیده به جهان می گشاید و احساس دوست داشتن معنا پیدا می کند.
خیال، مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
 
امید عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.
و این همان زمانی است که عشوه از معشوق می شود و ناز از خریدار عشق و در این میان چه حقایقی هویدا می شود که هر کدام می تواند خنجری باشد در میان دل عاشق دل سوخته که زخمی عمیق پدید می آورد و سالها این درد می ماند...


نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.


صحبت از همان عشق است که گاه دلبستگی هایش باعث می شود که غافل بمانیم که زندگی در جریان است و هر روز صبح با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد و در این میان زندگی چون نهر به سرعت در جریان است و این سکون تو نشان از وا ماندن از زندگی و جریان زندگی است. وجود تو مانده است پشت یک عشق ،که اگر خوب بنگری می تواند همان تکه پاره ای باشد که به سنگی ،شاخه ای ،چیزی پنجه انداخته و مانده، هرچند  گاهی نهر زندگی به آن شلاقی می زند  تا از آنچه واداشته رها سازد، اما رهایی دشوار است. نهر در جریان است و به سرعت، زندگی می گذرد. این روزهای عمر من و یا توست که سپری می شود و ما هنوز دلبسته به آن شئ و یا سنگ و یا چوب هستیم .اینجا شاید کمی نا جوانمردانه باشد که بگوئیم آن عشق به مانند  سنگ  و یا تکه چوبی است ،اما روزی خواهد آمد که در خلوت خود بر این شئ حتی نام سنگ و تکه چوب را هم به سختی بگذاریم و ... چراکه اگر حسی داشت دست در دست تو راهی جریان نهر می شد و در زندگی روان می شدید... جایی خواندم :

اگر چیزی مال تو باشد به تو تعلق می گیرد و اگر نه اساساً  از آن تو نبوده است .
گر چه می دانم و می دانی چقدر سخت است  جدایی از آنچه دل بدان بسته ای و دوستش داشتی،حال هر چه می خواهد باشد. عشق به معنای حقیقیش که جای خود دارد ...
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
همیشه راه های دور پشت کوه و مه است ،همیشه روستا جایی برای صداقت و دوست داشتن  واقعی است .چرا که مردمانش با راستی و درستی زندگی می کنند .هنوز بوی کاه گِل های روستایی و غبار  برخواسته از زیر پای گله های گوسفند روستا، انسان را به راستی و درستی آرام می کند. و عجبا در میان این همه خاک وغبار همه چیز شفاف تر است .جالب است بدانید زنان روستایی در زمانی نه چندان دور برای شستن ظروف خود ،مشتی از خاک کنار نهر را به کار می بردند و با مالش آن خاک ظروفشان را می شستند و عجبا که بسیار شفاف هم می شد،این گونه عشق و سادگی و صداقت آنقدر زیبا و دوست داشتنی است که نمی شود با محاسبه دقیق نشان داد. و گفت!اما باید گشت و این گونه روستاها یی را پیدا کرد، درست پشت همان کوه ها و مه هایی که گفته شد. آن روستا نباید ساعت شماته داری داشته باشد و باید هنوز مردمش با صدای خروس بیدار شوند و بفهمند که صبح شده،چراکه در غیر این صورت به قول استاد عزیز و ارجمند زنده یاد احمد شاملو:


بیچاره خلق، خورشید را رها کرده به دنبال ساعت شماته دار هستند...


آن روستا نباید ساعت داشته باشد .آن روستا باید این گونه باشد ،تا صداقت در آن زنده باشد .و عشق در آن زنده باشد .هنوز نباید  آجرها ی هم شکل و هم اندازه در میانش جا پیدا کرده باشند و با آن خشکی و سنگینی و  با آن رنگ های سرخ وسوخته درکورها ی آتش افروخته شده به دست بشر، برای آسایش و استحکام بیشتر، محاصره شده باشند .این روستا باید هنوز خشت های گِلی خشک شده با نور و گر مای خورشید ،خانه هایش را تشکیل داده باشند و مردمانش از گر مای خورشید ،درون این خانه ها لذت ببرند .نباید تیرآهن های زمُخت و سنگین روی بام خانه هایشان باشد و همان چوب درختان و شاخه و برگ های طبیعی ،بامشان را بپوشاند حتی اگر هم گاه در سرمای زمستان و زیر بارش باران نم کشیده و قطرات باران را از خود عبور دهند و نا چار صاحب خانه باید به پشت بام برود و سقف را تعمیر نماید.این گونه روستا و بنای روستایی مورد نظر است.چرا که صداقت هنوز در آن می تواند باشد.

شاید می تواند باشد!
در جایی که صنعت حتی به اندازه ی  یک ساعت هم وجود ندارد و مردم ده ،همگی با صدای یک  خروس آن هم خروس کد خدا بیدار می شوند.بی شک کد خدا از نظر مالی بیش از مردم ده در رفاه است و پسر او که از سفر دور می آید همان احمدی است که تمام دختران ده به او علاقه مند هستند. اما تنها یکی از این دختر ها است که نامزد اواست و این دختر کسی جز لیلا نیست که مشکش را کنار نهر با کاسه گلی پر می کند، آنها که با مشک ،آشنایی دارند می دانند . لازم است عرض شود مشک از پوست قلفتی کنده شده ی بز یا میش تهیه می شود و گردن مشک در واقع همان گردن بز یا میش است برای همین پر کردن آن مشکل است و با حوصله و دقت باید  با کاسه ای آب را درون آن ریخت. اینجا سعی شده کاسه هم از جنس گل باشد چراکه ارزانتر از هر چیز دیگری است و در دسترس بیشتر روستائیان است.
لیلا بعد از دیدن  احمد پسر کدخدا که از راه دور و سفری طولانی باز گشته ،ازشوق دیدار این جوان گونه هایش سرخ می شود و نگاهش را از مسیر دیدار احمد به درون رود می  اندازد و این همان شرم و حیا است، رودی که حتی در این شرایط هم در حرکت است و این همان زندگی است که به سرعت می گذرد.

صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
 
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند...
و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

++++++++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدای دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک...
و به درستی این حس را عاشقان می دانند و می شناسند چرا که در این شرایط نمی توان فریاد برآورد و نمی شود تمام حس درون را بیان کرد و شرمی دوست داشتنی و خجالتی شدید باعث می شود که حتی نگاه را از آنکه دوستش داری برگردانی...
دست خسته چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد
پشم  میش نرگس نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند.
اما کمی آن سو تر درست در نزدیکی لیلای داستان ما، در خانه ای بشدت روستایی و ساده پیر زنی تنها و دل سوخته نیز زندگی می کند هم او مشغول تهیه رزق روزانه خود از راه ریسیدن و آماده کردن  پشم برای قالی دیگران ازجمله تازه عروسان  روستا است...
این پیر زن تنها با چرخ ریسندگی خود مشغول کار است که ناگهان فرشته مرگ به سراغش می آید و در خود می غلطد و میرود آن سوی زندگی که ناشناخته است و نامش مرگ  میباشد...
همواره انسان در زمان مرگ، لحظه جان سپردن تکانی می خورد و گاه دستانش مشت می شود و نگاهش به سویی دوخته می ماند ...در این لحظه انسان رو به موت به هزاران موضوع می اندیشد و شیرین ترین و یا تلخ ترین لحظات زندگیش را به یاد می آورد اما شیرینی دیدن اولین بار معشوقش و لحظات خوش با او بودن را می توان از به یاد ماندنی ترین لحظات زندگی دانست و نرگس هم به عشق اولش می اندیشد و جان می سپارد اما در مشتان گره شده او هیچ چیزی نیست این همان معنای عشقی است که از ابتدا عرض کردم .
نرگس می میرد و سفری تازه را شروع می کند ، اینجاست که او پروانه گشته و سوخته و لی عشق هنوز مانده...
در کهنه بر روی پاشنه می چر خد
لیلا در آستانۀ در، خیره  به نرگس
آه نرگس...
 
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد
احمد آمد...
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است.
در کهنه، دری بین نسل دیروز و امروز، بر روی پاشنه خود می چرخد و گشوده می شود این همان زمانی است که دیر یا زود فرا می رسد و اتصال و نیازامروز با دیروز است .لیلا در آستانه ی دری ایستاده که صاحبش دیگر نیست تا کارریسیدن پشم قالی جهیزیه لیلا را به اتمام برساند .بی شک لیلا از مرگ نرگس دل گیر شده اما بیشتر ناراحتی او این است که چه کسی  هست تا بتواند کار نیمه تمام نرگس را به اتمام برساند و لیلا را صاحب پشم ریسیده شده ای نماید تا با آن قالی جهیزیه اش را ببافد... و این است آن چهره خشن زندگی که حتی مرگ را هم خیلی ها باور ندارند که شاید به سراغ خودشان نیز بیاید و تنها به فکر منافع از دست رفته خودشان هستند.
لیلا ی قصه ما نگران پشمش است و اینکه احمد کد خدا آمده و باید همه چیز آماده باشد از جمله قالی او ...چرا که مشکش کنار رود  یا همان سمبل زندگی در جریان بی صاحب است ،چه کسی می تواند تضمین این باشد که احمد کد خدا نگاهش به دختر دیگری نیفتد و  لیلا نیز سرنوشتی مانند نرگس پیدا نکند و به عشقش  هرگز نرسد!  ومشک بی صاحب  می تواند صاحبی تازه پیدا کند...
 
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!
این است که   در ابتدای همین نوشته آوردم عشق را باور ندارم ،آن را حبابی  می دانم تنها بر روی خیال  و خیال را مادر انتظار می دانم همیشه ما با خیال بافی هایمان برای خود مان زندگی و آینده را آن گونه که دوست داریم می سازیم و انتظار می کشیم تا آن چه دوست داریم پدید بیاید. این امید ما را گاه به فراسوی مرگ راهنمایی می کند و از حر کت وا می دارد .نه این که امید بد باشد نه این که انتظار و سکوت بد باشد نه اینکه صبر کاری عبث باشد اما گاه باور اینکه  زندگی  هر لحظه اش می تواند سرشار از عشق و امید و لذت باشد است که زیباست. تنها یک لحظه  می تواند بسیار ارزشمند باشد و بدان که  :
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ، می داند .
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ، خوب می داند.
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند...
باز به خاطر بیاورید که زمان ،به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند . . . و نهر زند گی به سرعت  در جر یان است .
زندگی دو قسمت است،آنچه گذشته،رویایی بیش نبوده و آنچه هنوز نیامده آرزویی بیش نیست.
زبان عاقل درقلب اوست  پس در بیان آنچه در قلبت جای گرفته عاقل باش و دانه ی گرانبهای کلامت را بدان که در چه سرزمینی می خواهی برای ماندن بکاری این واژه عشق که به لب می رانی در سرزمینی از وجود ی برای همیشه خواهد ماند تا ریشه بدواند و به میوه بنشیند. بدان که تنها قلب احمقها در زبانشان جاری می شود!
سخاوتمند  باش و ببخش  پیش از آن که از تو تقاضا  شود بگذار همواره نیاز مند در مقابلت سربلند باشد چرا که بتواند با تمام قدش در مقابل لطف تو قرار گیرد و باز احساس حقارت کند . در مقابل این همه احسان بی دریغ تو، نه اینکه خودت را در مقابل تقاضای او قرار دهی و یا با تقاضای از او خودت را هم اندازه ی وی سازی.
 
با ید بدانی گاه سنگین ترین بار در سفر، کیف خالی است که فکر می کنی می تواند برای تو ارزشی داشته باشد ،از آنچه تو را وا می دارد، دل بکن و وجودت را خالی از نیاز های گونا گون ساز تا سبک تر سفر کنی.
سکوت گاهی بهترین پاسخ است در مقابل تمام آنچه باید گفت :بی شک در سکوت است که عشق واقعی و دوست داشتن  خود را نشان می دهد فریاد زدن برای آنهایی است که فاصله زیادی بینشان وجود دارد نه آنها که  قلبهایشان به هم نزدیک است و می توانند با نگاه هم کلام شوند.
مرگ تمام نفرتها را دفن می کند، تو از مرگ سبقت بگیر و برو به طرف زندگی جاودانه و این تنها با بخشش است و دوری از نفرت ها ...
دوست داشته باش حتی آنکه به تو ظلم کرد تا این گونه به آرامش برسی چرا که آنچه اتفاق افتاده ، اتفاق افتاده و در گیر ماندن با آن تنها بیشتر روح تورا رنج می دهد  تا دیگران را، از این جلبرگ ها و خش و خاشاک های کنار نهر زندگی خودت را رها ساز و به زندگی بپرداز و خود را به نهر زندگی بسپار تا از روان بودن در آن لذت بیشتری ببری...
دوستت دارم تویی که می شناسمت و از منی.
غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی...
 


جعفر صابری
31/2/1393
تهران