هفت دلیل که ما را از کار و پیشرفت وا می دارد.
همیشه عادتهایی را به شما معرفی میکنیم که مفید هستند، اما اینبار میخواهیم 7 عادتی را برایتان مطرح کنیم که تا میتوانید باید از آنها دوری کنید.
درست مثل شناختن عاداتی که برایتان مفید است، خیلی مهم است که عاداتی که موجب عقب افتادن شما میشود را هم بشناسید.
اکثر این 7 عادت خیلی راحت میتوانند جزئی از زندگی روزمره شما شوند، بدون اینکه حتی متوجه شوید.
این 7 عادت باعث میشود در اکثر جنبههای زندگیتان کارایی و بازده خود را از دست بدهید.
1. حضور نداشتن.
شاید این جمله از وودی آلن را شنیده باشید:
"هشتاد درصد از موفقیت، حضور داشتن است."
یکی از بزرگترین و سادهترین کارهایی که میتوانید برای تصمین موفقیتتان در زندگی انجام دهید،چه زندگی اجتماعیتان باشد، چه زندگی شغلیتان یا سلامتتان این است که بیشتر حضور داشته باشید. اگر میخواهید سلامتیتان را ارتقاء بخشید، یکی از مهمترین و موثرترین کارهایی که باید انجام دهید این است که در مواقع لازم در باشگاه ورزشی حضور داشته باشید.ممکن است هوا سرد باشد، حوصله بلند شدن از رختخواب را نداشته باشید یا کلی کار روی سرتان ریخته باشد. اگر با تمام این شرایط باز هم به باشگاه بروید، وقتی انگیزهتان پایین است خود را در باشگاه نشان دهید و حضور داشته باشید، بسیار سریعتر از اینکه در خانه بمانید و روی مبل لم بدهید، پیشرفت خواهید کرد.
این نکته در اکثر جنبههای زندگی کاربرد دارد. اگر بیشتر بنویسید یا نقاشی بکشید، سریعتر پیشرفت میکنید. اگر بیشتر بیرون بروید، دوستان بیشتری پیدا خواهید کرد. اگر روابط بیشتری ایجاد کنید، احتمال اینکه همسر ایده آلتان را پیدا کنید بیشتر خواهد شد. بیشتر حضور داشتن تفاوت شگرفی در زندگی شما ایجاد میکند. حضور نداشتن شما را به هیچ کجا نمیرساند.
2. نصف روز را وقت تلف کردن.
سه راه عالی برای خارج شدن از حالت وقتگذرانی و حرام کردن وقت اینها هستند:
- قورباغه را قورت دهید.
این یعنی چه؟
یعنی سختترین و مهمترین کارتان را اول صبح انجام دهید.
داشتن یک شروع خوب در ابتدای روز روحیهتان را تقویت کرده و نیرو حرکت خوبی برای کل روز شما ایجاد میکند و باعث میشود روزی پربازده داشته باشید.
- چطور یک فیل را بخورید؟
لازم نیست همه آن را در یک لقمه ببلعید.
یک کار را به چند قسمت کوچکتر تقسیم کنید، بعد فقط روی قدم اول آن تمرکز کنید و نه هیچ چیز دیگر.
آن قم را پیش ببرید تا آن را به اتمام برسانید. بعد وارد قدم بعدی شوید.
- کمی وقت تلف کنید.
اگر روزی 20 دقیقه را به وقتگذرانی و انجام کاری که از آن لذت میبرید صرف کنید، میل کمتری برای وقت تلف کردن در سراسر روز خواهید داشت.
3. وقتی میخواهید کاری انجام دهید، کاری انجام دهید که در آن لحظه مهمترین کار ممکن نیست.
یکی از سادهترین رفتارهایی که ممکن است به آن عادت کنید، علاوه بر وقت تلف کردن، این است که خودتان را مشغول کارهای کماهمیت کنید.
برای مفید بودن باید بتوانید زمانتان را مدیریت کنید
این سیستم مدیریت زمان میتواند خیلی ساده باشد، مثل قانون 20/80 در ابتدای هر روز قانون 20/80 میگوید : شما 80 درصد از نتیجه خود را از 20 درصد از کارها و فعالیتهایی که انجام میدهید دریافت میکنید. بنابراین باید بیشتر انرژیتان را وقف آن چند کار مهم کنید تا موثر باشد.
وقتی با استفاده از این قانون برای خودتان اولویتبندی کردید، 3 کار اصلی و مهمی که باید هر روز انجام دهید را یادداشت کنید. بعد از بالا به پایین لیست شروع به انجام کارها کنید. حتی اگر موفق شوید فقط یکی از کارها را انجام دهید، باز هم مهمترین کار آن روزتان را انجام دادهاید. ممکن است سیستمهای دیگری را برای مدیریت زمان ترجیح دهید اما هر چه که باید، باید بتوانید مهمترین کارهای روزمرهتان را پیدا کنید تا روزتان را صرف انجام کارهای بیاهمیت نکنید.
همین که فقط کارها را سریع انجام دهید مهم نیست، باید کارهایی را به اتمام برسانید که برایتان اهمیت داشته باشند.
4. زیاد فکر کردن.
تجزیه وتحلیل میتواند سالهایی از زندگی شما را حرام کند.
فکر کردن قبل از انجام کار هیچ ایراد و اشکالی ندارد. کمی تحقیق کنید، برنامه بریزید، مشکلات و فواید احتمالی آن کار را بررسی کنید.
فکر کردن مداوم و وسواسی یک راه دیگر برای اتلاف وقت است
لازم نیست قبل از اینکه چیزی را امتحان کنید، آن را از همه جنبهها بررسی کنید. و نمیتوانید هم منتظر بهترین زمان برای انجام یک کار بمانید. چون آن زمان هیچوقت سر نمیرسد. و اگر وقتتان را به فکر کردن بگذرانید، فقط خودتان را عمیقتر و عمیقتر در آن فرو میبرید و وارد عمل شدن برایتان سختتر و سختتر خواهد شد.
درعوض باید دست از فکر کردن بردارید. ذهنتان را ببندید و بروید و کاری که لازم است را انجام دهید.
5. منفی دیدن در همه چیز و هر چیز.
وقتی به همه چیز از دیدگاه منفی نگاه کنید، سوراخی در انگیزهتان ایجاد خواهید کرد. در همه چیز ایراد و اشکال خواهید دید، حتی در جاهایی که واقعاً هیچ مشکلی وجود ندارد. آنجاست که درگیر جزئیات میشوید. اگر بخواهید دلیلی برای انجام ندادن یک کار پیدا کنید، هیچ ایرادی ندارد. از دید منفی میتوانید هر بار ده دلیل جدا پیدا کنید.اینطور میشود که همیشه مشغول شکوه و شکایت از زندگی و کارتان خواهید بود. یک راهحل آن این است که:
محدوده دیدگاه منفی را درک کنید
اینکه بفهمید دیدگاه شما تصویر 100% واقعی دنیا نیست. بعد باید دیدگاههای دیگر را امتحان کنید:
بعنوان مثال، سعی کنید عادت کنید به همه چیز از دیدی مثبتتر نگاه کنید. شاید کار سادهای نباشد، اما اگر وارد این چالش شوید و سعی کنید برای 7 روز فقط چیزهای مثبت را ببینید، بینشی نصیبتان میشود که دیدگاهتان را به دنیا عوض میکند.
6. چسبیدن به اعتقادات خودتان و پشت کردن به تاثیرات بیرونی.
قبول کردن اینکه فکر یا عقیده شما بهترین نبوده است کار آسانی نیست. به همین خاطر سختتر و سختتر به اعتقاداتتان میچسبید و ذهنتان را بسته نگه میدارید. این راه را برای پیشرفت شما و موثر واقع شدن میبندد. حتی فکر اینکه میتوانید زندگیتان را تغییر دهید در چنین موقعیتی دشوار به نظر میرسد. یک راهحل مشخص این است که:
کمی ذهنتان را بازتر کنید. از اشتباهات دیگران درس بگیرید
از اشتباهات خودتان و منابع دیگری مثل کتابها هم همینطور. البته گفتن اینها آسان است. یک توصیه که برای این مشکل میتوان کرد درست مثل چیزی است که برای مورد قبلی توضیح دادیم: اینکه محدوده چیزهایی که میدانید و طریقه انجام کارهایتان را بدانید. بعد یک چیز کاملاً جدید را امتحان کنید.
یک نکته دیگر این است که:
کمی بیشتر درمورد نفس انسان مطالعه کنید
اگر سعی کنید کمتر خود را درگیر افکارتان و نفستان کنید، پذیرفتن ایدهها و افکار جدید برایتان راحتتر خواهد شد. باید افکار قدیمی که هیچ فایدهای برایتان نداشتهاند را هم دور بریزید.
7. مدام اطلاعات جمع کردن.
منظور از جمعآوری زیاد اطلاعات این نیست که زیاد مطالعه کنید. منظور این است که در هر زمینهای خودتان را با اطلاعات بمباران کنید. اینکه اجازه بدهید همه جور اطلاعاتی وارد ذهنتان شود، فکر کردن را برایتان دشوار خواهد کرد. چند مورد دیگر از مشکلات این کار عبارتند از:
برخی از اطلاعاتی که دریافت میکنید ممکن است منفی باشند
رسانهها و اطرافیانتان معمولاً به دلایل مختلف روی همه چیز برچسب منفی میزنند. اگر خودتان انتخاب نکنید که چه اطلاعاتی را وارد زندگیتان میکنید، ممکن است شما هم به منفیگرایی کشیده شوید. این بر طرز تفکرتان، احساستان و رفتار و اعمالتان تاثیر میگذارد.
گاهی این میل را در شما ایجاد میکند که همه رویدادها را دنبال کنید ،اما همیشه دها اتفاق جدید دیگر در آن لحظه میافتند که دنبال کردن همه ی آنها با هم برایتان دشوار میشود. این زندگی را برایتان پر از استرس خواهد کرد.
وقتی ذهنتان همواره در بمباران دریافت اطلاعات باشد، تصمیمگیری و وارد عمل شدن برایتان دشوار خواهد شد. وقتی حجم زیادی از اطلاعات را مدام دریافت کنید، ذهنتان درگیر تجزیه و تحلیل همیشگی خواهد شد و هیچ عملی انجام نمیشود. یا درگیر عادت شماره 3 میشوید و مدام مشغول کارهای کماهمیت خواهید شد.برای اینکه بتوانید تمرکز کنید:
روشنتر فکر کنید و وارد عمل شوید
بهتر است اطلاعاتی که وارد ذهنتان میشود را به دقت انتخاب کنید. وقتی کار میکنید بهتر است تلفنتان را خاموش کنید، خود را از اینترنت دور نگه دارید و در اتاق را هم ببندید. تعجب خواهید کرد که در چنین شرایطی چطور میتوانید چندبرابر همیشه کار کنید و بازده داشته باشید.
منظورمان این نیست که دست از خواندن بلاگها و روزنامهها بردارید. اما درمورد اینکه چه بخوانید خوب فکر کنید.
بعنوان مثال، لازم نیست که همه جور احساس منفی را از اطرافیانتان دریافت کنید. وقتی همه آدمهای اطرافتان به اتلاف وقت مشغول باشند یا سعی کنند با انجام کارهای کماهمیت خود را مشغول نشان دهند، شما هم میتوانید خیلی راحت تحتتاثیر قرار بگیرید:
برای خودتان در بگذارید
در چنین مواقعی میتوانید در را ببندید و روی انجام کارهای مهمتر متمرکز شوید.
نویسند اولیه این مقاله مشخص نبود من با مقداری تعقیرات آن را برای مطالع جزاب و خواندنی دیدم.
سر بلند و موفق باشید...
جعفر صابری
Zor nazn farsi naveshtm
مرحوم پدر برای نصیحت و داشتن ادب، روزی داستان مردی دائم الخم را گفت که شب هنگام در مسیر برگشت به خانه سگی را دیدکه به همراه توله هایش زیر باران خیس شده اند و در گوشه ای کز کرده اند آن مرد علی رغم مستی شروع به گشتن می کند و دو تکه چوب را پیدا کرده در بین درز دیوارها فرو می کند و بعد کتش را درآورده سقفی برای آن سگ و توله هایش می سازد و سپس به خانه میرود ،چند سال بعد از مرگ این مرد،عالِم شهر او را در عالَم خواب می بیند که در بهشت خدا با شادی به سرمی برد علت را جویا می شود و فرشتگان به او می گویند خدا برای رفتارش با یک سگ او را بخشید! و عالِم نقل میکند که خدا سگی را به سگی بخشید!
اینکه ما امروز سگهایی را با تیر می زنیم و یا اینکه سگهایی را تکه تکه می کنیم و در تولید سوسیس از آن استفاده می کنیم مورد نظر مان نیست اما دیدن این تصویر که سگی فرزند انسانی را این گونه نجات داده باید مارا به فکر فرو برد!
اینکه ما بیش از دو هزاورو پانصد سال فرهنگ داریم ،اینکه مسلمانان مارا به زور مسلمان کردند و هزاران دلیل ومنطق که می آوریم و هر دولت که سرکار می آید را مقصر می دانیم کمی ناجوانمردانه است !چرا که شرف و انسانیت ربطی به دین و دولت و سیاست ندارد!
از ضمانت حضرت رضا (ع) در خصوص آهویی می گوئیم و اشک می ریزیم اما وقتی شتری زیر تیغ برمیخیزد و می گریزد با قلدری می آوریم و در مقابل صلیب های آهنی به نام عَلم سید الشهدا سر میبریم!
یا اینکه دسته های چند تایی گوسفندان را کنار هیئت به نخ بسته و در مقابل چشم شان یک به یک سرمی بریم!
این کدام فرهنگ است که آموخته ایم آیا این تمام درس هایی است که از دین آموخته ایم! نه فقط دین آیا وقتی با توجه به دیدن خط ممتد و سفید، باز به سادگی آن را نادیده می گیریم و دور میزنیم یا سبقت می گیریم هیچ به فرهنگ و تمدن و تاریخ مان می اندیشیم! گاهی وقتها تصاویر و نوشته هایی را می بینیم و می خوانیم و به نشان تأیید سرتکان می دهیم اما در زمان مشابه هزار برابر بد تر می شویم.
امروز روز فرهنگ عمومی است و چقدر زیباست که کمی نه در این روز، بلکه در روزهای زندگی خود به فرهنگ و تمدن خود بیندیشیم . یکی از علمای محترم و وعاظ عزیز و گرانمایه در بحث اخلاق خود به سادگی می گفت گیرم حیوان چهار پایی هم به شما لگدی انداخت آیا به جهت جبران شما نیز باید اورا با دندان گاز بگیرید!
از صاحب این قلم دل آزرده نشوید اینها نه ربطی به فرهنگ دارند و نه ربطی به دین و سیاست ،اینها روش و منش شخصی فرد فرد هر یک از ما انسانها می باشد .
خوب نگاه کنید در تصویر زیر برای کمک به محرومین مردم، کشور ترکیه چگونه فرهنگ سازی می کند و با شرمندگی فراوان در کشور با فرهنگ ما چطور...
خوب بخوانید و ببینید پاسخ این مرد ژاپنی را به ما با هزاران سال فرهنگ .
نه که در هیچ جای دنیا دزدی نمی شود نه که خلافی صورت نمی گیرد اما مدعی هم نیستند و کمتر ادعا دارند، صحبت از ادعا است که ما داریم.
وطن و خاک هر کشور تنها سرمایه ملی آن است و هر کس باید به خاک ،دین و فرهنگش نه تنها افتخار کند بلکه تلاش نماید در همه جای جهان زبانزد باشد.
اگر هر یک از ما کمی منصف باشیم و در تلاش که فرهنگ درست را اول خود رعایت کنیم و بعد مُبلغ آن باشیم باور بفرمایید خیلی از موارد مان برطرف می شود. اگر بخواهیم موارد غیر اخلاقی را که هر روز دهها مورد آن را می بینیم و یا می شنویم و یا در شبکه های اجتماعی به نمایش میگذاریم را بیان کنیم باعث شرمندگیمان می شود و لذا نا دیده می گیرم .
نادیده می گیرم ولی جای تأسف دارد که وقتی یک نفر در مقابل چشم ما علی رغم اینکه خیلی ها در ترافیک ،یک طرف خیابان ایستاده اند او سبقت می گیرد و خلاف می راند و دیگران نه برای توقیف و برخورد با او بلکه به جهت پیروی و احیاء حقوقشان که چرا او می تواند ما نتوانیم دنبالش می روند و خیابان را بند می آورند. مثل آب خوردن زباله داخل ماشین را از پنجره به بیرون می اندازد ،حالا اگر از همین راننده محترم در خصوص فرهنگ سؤال کنی ،کلی مطلب دارد که از دین و پیامبر اشکال میگیرد تا سیاست های دولت و تحریم های هسته ای !
وقتی به سادگی حقوق انسانی و شهروندی مان را تنی چند به هر دلیلی زیر پا له میکنند و ما چون منافع خود را در خطر نمی بینیم سکوت کنیم. مگر پیام عاشورای سیدالشهدا (ع) جز این بود !
مگر وعاظ عزیز و گرامی جز امر به معرف و نهی از منکر و داشتن فرهنگ و انسانیت چیز دیگری به ما می آموزند! مگر شعرا و ادبای فرهنگی سالها نیست که از داشتن فرهنگ و انسانیت و اخلاق برای ما پیام می آورند!
چه مقدار از عمرمان را با مطالعه و کتاب خوانی سر میکنیم مگر این جماعت که خودشان مخترع جامعه مجازی هستند نمی توانند از آن استفاده بکنند چرا اینگونه کتاب به دست می گیرند، تیراژ وحشتناک یکصد جلد یا تنها هزار نسخه کتاب در ایران نشان کدام فرهنگ و تمدن است!
گرچه کم نیستند افرادی که سنت شکنی می کنند و کارهای فرهنگی بارزی انجام می دهند حتی به اندازه سپر یک کامیون که می نویسد بر چشم خوب رحمت!
عکس زن و ...
چشم ها را باید شست طوردیگر باید دید و یکی از بهترین راه کارها کانون خانواده است و باید فرهنگ سازی از خانه و خانواده شروع شود اگر حتی صدا و سیمای ما برنامه مناسبی پخش نمی کند نبینیم و خودمان در هر کاری به پرورش و فرهنگ فرد فرد مان در خانه و خانواده بکوشیم.این واقعیت را بپذیریم که جامعه و فرهنگ را فرد فرد افرادش می سازند پس باید به نقش مادران و همسران بسیار بیش از گذشته توجه نمود و ایشان نیز به اهمیت تربیت و پرورش، هزار بار بیشتر از گذشته توجه نمایند چرا که نسل آینده با همین روش های ساده تربیتی و اخلاقی ما شکل می گیرند. لازم نیست ازفرهنگ و تمدن دیگران بگوئیم و بنویسیم کافیست خودمان در تربیت فرزندانمان کوشاباشیم و در امور اجتماعی بخصوص فعالیت های آموزشی و پرورشی مدارس ،محلات و مساجد حضور فعال داشته باشیم .و بد نیست که فرهنگ و نگرشمان رانیز اصلاح نمائیم تازمانی که اینگونه به زنان و مادران می نگریم نتیجه اخلاقی خوبی نخواهیم گرفت:
اﮔﺮ ﭘﺪﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ
چشمان ﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﺍﮔﺮ قدیمی تر ها ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﮔﻔﺘﻨﺪ "ﻣﻨﺰﻝ"
و یا ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪِﭘﺴﺮ ﺧﻄﺎﺑﺸﺎﻥ ﻧﻤﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ
ﺍﮔﺮ ﮔﻬﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﭘﻮﺷﻚ ﻭ ﻣﻼﻗﻪ ﻭ ﺁﺑﻜﺶ، ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﻤﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﻳﺪﻳﻢ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﻋﻄﺮ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻧﻴﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺯﻧﻲ ﻛﻪ می خندد و ﮔﻴﺴﻮﺍﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﻲ ﺳﭙﺎﺭﺩ ﻗﺼﺪ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﻲ
ﻧﺪﺍرد
ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﻛﻔﺶ ﻳﻚ ﺯﻥ، ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﻴﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ صدا
ﺍﮔﺮ هر ﻣﺮﺩﻱ را که با همسرش مهربان بود و به او ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻠﻲ تقدیم می کرد ﺯﻥ ﺫﻟﻴﻞ
نامیده نمی شد
ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﻳﻚ ﺍﮔﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﯼ ﺩﻳﮕﺮ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﻥ ﻫﺎ
"تهمینه میلانی"
قبول کنیم فرهنگ باید از کودکی نهادینه باشد و مانند نهال درختی می ماند که اگر بزرگ شد و کج رشد نمود نمی توان آن را صاف نمود وقتی از کودکی به فرزندان پسر می گوئیم تو پسری و او دختر و در دبستان و دبیرستان بین این دو فاصله ایجاد می کنیم حتی اگر در خیابان و جامعه آنها را کنار هم و با هم ببینیم به پرس و جو مشغول می شویم، چطور در دانشگاه آنها را کنار هم می گذاریم و بعد می گوئیم فرهنگ ازدواج را گسترش دهیم تا با ازدواج سفید مبارزه کنیم این واژه ازدواج بسیار مقدس است و برای انسان ها بار تعهد و اخلاق به همراه دارد نباید به سادگی برای دو همخواب و هم اتاق بکار رود ارکان خانواده نابود می شود این نامش ازدواج نیست آن هم سفید! چطور اصرار داریم به کامپیوتر رایانه بگوئیم !آن وقت با با هم بودن و هم خانه بودن میگوئیم ازدواج !
گاهی وقتها باید واژه ها را درست به کار ببریم و ساده از کنار معضلات اجتماعی تنها با تغییر نامش نگذریم.
حمله اعراب و غارت مغولها نتوانست زبان و خط ایرانی را که ریشه در فرهنگ ما دارد را کمرنگ نماید اما این روزها یک گوشی تلفن همراه زبان و خط جدیدی آورده ،رئیس جمهور آمریکا تبریک شب عید را سعی می کند به زبان فارسی بگوید بعضی از تازه متمدنین، زبانی اختراع کردند که حروف لاتین را می نویسند و فارسی می خوانند اسمش را هم گذاشته اند فینگلیش!طرف هنوز پایش را از ایران خارج نگذاشته مدام می گوید مرسی ، اوکی !
نه که فکر کنید این تنها در ایران ما رایج شده و دین و منطق را نشانه گرفته اند بلکه موضوع بسیار عمیق تر از این حرفها است برای نمونه توجه کنید:
جوبلی احمد هوجا
که یکی از عالمان دینی و خطیبان مشهور در ترکیه است در دکان (فروشگاه) اینترنتی
خود کفن های ضد عذاب قبر به قیمت 370 دلار میفروشد،قیمت یک کفن معمولی در ترکیه 70
لیر است.
او گفته روی این کفن ها از پوست آهو ادعیه ها و اسماء الهی نوشته شده که
مرده را در شب اول قبر از عذاب الهی دور می کند و از عذاب شب اول قبر کم می کند!!
منتظر محصولات جدید ما مانند تله کابین عبور از پل صراط، جلیقه ضد آتش جهنم
و امثالهم هم باشید...
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
اینها همان موضوعات ساده ولی مهمی است که فرهنگ را تشکیل می دهد انشاءالله دست به دست یک دیگر، کاری برای اصلاح فرهنگی ،بکار ببندیم ، و وطنمان را آباد سازیم.
عشق وطن
استکان
یادش بخیر همین چند سال پیش بود که بیشتر مسجدها و هیئتها استکان های شیشه ای داشتند وخانوادها هر وقت یکی، دو تا از استکانهای خونشون می شکست و دیگه یک دست نبود بقیه رو هدیه میکردند به مسجد یا هیئت ها، البته بیشتر ظروف مساجد و هیئتها هدیه مردم بود و بطور کل چیزی به اسم یکبار مصرف وجود نداشت...
نمی دونم چطوری و از کجا شروع شد اما اولش برای سرعت بخشیدن در پذیرایی ها از بسته های یکبار مصرف استفاده شد و به مرور این یکبار مصرف ها به همه جا راه پیدا کردند.
گرچه شاید در نگاه اول ظروف یکبار مصرف بسیار بهداشتی تر از استکان و ظروف قدیمی بوده و هست اما کمی بیندیشیم چطور به محیط زیست آسیب می زنیم . این موضوع خاص مساجد و هیئت ها نیست ،اگه یادتان باشد حتی چلو کبابی ها نیز در ظروف مخصوص با درپوش خاصی برای بیرون نهار و شام سرو می کردند و اگر کسی هم نهار و شام میخواست خودش قابلمه میبرد و خرید میکرد، یادش بخیر بیشتر وقتها چلو کبابی ها یکی دوتا کفکیر بیشتر برنج برای مشتریان میکشدند و حتی یکی دوسیخ بیشتر کباب میذاشتن...
آن زمان ها حتی مردم قابلمه بدست میرفتند دم هیئت و یا مسجد و نذری می گرفتند . هرکی به اندازه نیازش می گرفت ...
راستش خیلی چیزها تغییر کرده، در روستاها دیگه کمتر درو دیوار کاه گلی را میشه دید خوب پیشرفت خیلی خوبه توسعه عالیه، اما هر وقت به شکل یک آجر نگاه میکنم دلم برای خشت های گلی تنگ میشه که گرمای خانه را در طول سرمای زمستان حفظ میکرد و در تابستان هم بدلیل بزرگیش خانه را خنک نگه میداشت و وقتی به سقف هایی با تیر های چوبی فکر میکنم دلم برای درز بین آنها که گاه و بیگاه مقداری خاک هم ازش رو زمین میریخت تنگ میشه،شاید خیلی از شما ها یادتون نباشه و اصلاً ندیده باشید اما من بدلیل شغل مرحوم پدر به روستا ها و شهرستانهای زیادی سفر میکردم و خوب یادم هست.
برام جالبه یکی از دوستانم که تازه از استانبول آمده بود با شوق از حمام های ترکی میگفت و مُشت و مال و لیف و خلاصه انقدر گفت که خنده ام گرفت گفتم بنده ی خدا این حمام که تومیگی سالها پیش با نام خزینه و تو ایران بود و آن مُشت و مال را ما دلاک می گفتیم و تو خیلی از حمام های عمومی بیشتر شهرها و روستاهایمان بود و اگه بگردی هنوز هم هست، اما مرغ همسایه غازه!
در آن خانه ها وزندگیها پشت آن دیوار ها نه تنها گرما و سرما بلکه عشق هم محفوظ بود !
طلاق وجود نداشت .ای چی میشد چطور میشد که یکی دو تا تو خانواده و یا روستا یا شهر ها طلاق صادر میشد ، شاید برای خاطر همین ظرفهای راحت یکبار مصرفه، که ما به خودمون اجازه میدیم زندگی و آینده اطرافیانمان را یک بار مصرف ببینیم شاید بخاطر همین سبکی و شکل و قیافه ظرف یک بار مصرف باشه باید زود خوردو انداخت بیرون و نمیشه زیاد نگهش داشت و یا حتی گرمش کر!شاید بخاطر همین باشه که لیوان های پلاستیکی اولش چای توش داغ و بعد هم سرد وب یمزه... ظرف قدیمی نگه داشتنش سخت بود و نظافتش کار دشواری اما یه حال دیگهی داشت وقتی ازش اصتفاده میکردی!
حتی شکستش هم ارزش داشت آین آخریا ظرف استیل زیاد شده بود که ظایعاتش هم قیمت داشت.
بگزریم دیگه نمیشه به گزشته برگشت ...
حتی نوشابه ا هم دیگه شیشهای نیست و پلاستیکی شده ،خدا بداد نسل بعد از ما برسه به نسلی که قرار ظرف یک بار مصرف هم قابل خوردن و مصرف کردن بشه...
لاعقل این روزا ته مانده ظرف یک بار مصرف رو زمین می مونه و بعد میر تو زبالها آن زمان که ...بگزریم...
پاشیم بریم تواستکام کمر باریک بلوری که از شیشتا فقط سه تاش برای ما مونده یه استکام چای دبش بخوریم و از امروز لزت ببریم تا فردا هم خدا بزرگه...
هرگز تسلیم نشوید
Never
Giveup
همین حالا
DO NOT
WAIT FOR
(سرنوشت من)
بیشتر وقتها به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم به این درجه میرسیم که حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!
این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.
سرنوشت من:
در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها (سرنوشت من ) بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا) بعنوان الگوی بارزی از یک زن موفق پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .
اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این
خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا صلاح نمی داند که برایمان به وقوع یابد.
و این قسمتی از:
سرنوشت من
صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.
پدرم ژاندارم بود و به همین دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست...که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.
پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.
دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله، درس را رها کردم و شدم رزمنده...
قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :
قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه ساده پزشکی و فقر مردم کشورم .
کلاس اول دبستان را ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم، پس بسیار از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم ...که خوب این هم جای شکر داشت...
مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن، پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان مشغول شود...که این هم خودش بسیار عالی بود...
شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت ها که همان سرکوبی تظاهرات بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم...سرود تئاتر و کار های این چنینی ...خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.
روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی ...
از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان علی وثوقی در بخش تئاتر و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.
اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .
گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم ...
سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی ...و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .
بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری همه در تهران بودند... خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم...
جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود خانواده و عراق ،من به جبهه جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی خانواده من ادامه داشت...که خودش برای ایجاد تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود...جدائی پدر از مادر سرنوشت من بود ولی شکر ...
بعد از ازدواج خواهرم در تهران من به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر... اما سرنوشت این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند و می گفتند ما حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم ...این سرنوشت را به لطف خدا خودم ساختم و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه تولیدی بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند اداری می شد و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر... من همه ی کار های هنری شهر را دنبال می کردم...خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم...البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که آن زمان ها سرو صدا کرد... این قسمتی از سرنوشت من بود...
متأسفانه یا خوشبختانه علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم و می توانم از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!
این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.
طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم...
این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم...
من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن سال 1367 در سالن ناشنوایان خیابان دماوند به روی صحنه بردم و این سرنوشت من بود.
یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین آقای دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.
دیگر تمایلی به بازگشت به آباده را نداشتم و ترجیح دادم در تهران تحصیل و کار کنم .
زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین ... با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس، من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من و نتیجه همکاری با این دفتر ...
کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی محبت کرده بودم پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود...
درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه بنیاد جانبازان را بعنوان حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!
گرچه در ابتدا رشته کشاورزی را انتخاب کرده بودم ولی نشد بعد رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم و دارم...
البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم...این هم سرنوشت من بود...
وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :
اینکه گوی این کنم یا آن کنم
خود دلیل ...است ای صنم
بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها هفت نفر آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال تحصیلشان که سه سال طول میکشید یک ریال نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.
متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم ...
روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد... این سرنوشت من بود...
کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند...این آن سرنوشتی بود که به لطف خدا من ساخته بودم ...
یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم البته زمستان ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.
گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند ولی این سرنوشت من بود.
خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود...
دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم ...روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود...
هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار
این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر... ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت ...و سرنوشت را ساختیم...
چه کسی پنیر مرا برداشت...
کتابی بود که خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد...اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود ...
از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود...
کار ها خوب پیش میرفت ولی پشت این آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .
سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر... بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا...
سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند...
ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر...به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم...
من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.
اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم...
رومانی کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .
در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.
سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد...این هم سرنوشت من بود...
من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .
گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی هم کمر شکن میشد.
زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.
دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :
این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :
داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند باید حرکت کرد همین حالا...
من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم
تصویر هزار آینه حیرانی خویشم
عالم همه هر چند که زندان من و توست
از همه آزادم و زندانی خویشم
زند یاد قیصر امین پور
به دهکده ما خوش آمدید
دو روز مانده به پایان عمرش تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده ....
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده بود ،پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد !
داد زد بد و بیراه گفت خدا سکوت کرد .
آسمان و زمین را به هم ریخت خدا سکوت کرد
جیغ زد و جنجال به راه انداخت خدا سکوت کرد
به پر و پای فرشته ها پیچید خدا سکوت کرد
دلش گرفت و با درماندگی به تلخی گریست و به سجده افتاد..
خدا سکوتش را شکست و با مهربانی گفت : تمام روز رابه بد و بیراه گفتن و جار وجنجال از دست دادی و یک روز دیگر هم رفت تنها یک روز از عمرت باقیست بیا و لا اقل این یک روز زندگی کن ...!
لا به لای هق هق بی امان گریه اش گفت : اما خدایا فقط یک روز مانده در یک روز چه می توان کرد ؟!
و خدا پاسخ د اد : آنکه لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید...
! حالا برو زندگی کن : آنگاه سهم یک روز زندگی را در میان دستانش ریخت و گفت
مهمترین عوامل موثر در افزایش بهره وری عبارتند از :
1- ایجاد فضای روانی مناسب
2- تجربه و سوابق مناسب برای ایفای وظایف شغلی
3- فرهنگ کار و اعتقاد کارکنان نسبت به ایفای موثر وظایف خود در سازمان
4- انگیزه ی افراد برای انجام وظایف شغلی خود در حد بهینه
5- روحیه کارکنان سازمان و خشنودی آنان از کار در سازمان
6- تعادل روانی و جسمانی کارکنان سازمان
7- مشارکت کارکنان در تصمیمات
8- نوآوری و خلاقیت و فراهم بودن محیط برای رشد خلاقیتها
9- فراهم بودن امکانات آموزشی اثر بخش در سازمان
10- اعمال مدیریت اثر بخش و کارآمد
11- نظم و انضباط در کار و اعمال مدیریت زمان در سازمان
12- میزان همکاری افراد در سازمان و علاقه به انجام کارهای گروهی
13- دانش و اطلاعات تخصصی متصدیان گوناگون مشاغل در سازمان
14- نگرش کارکنان نسبت به کار و سازمان محل کار خود
15- ماهیت کار
عوامل موثر در بهره وری نشان می دهد تنها هنگامی افراد بکار خود علاقه نشان می دهند . و انگیزش کار در آنان افزایش مییابد که فضای روانی مناسب در سازمان فراهم آمده باشد. فضای روانی مناسب میتواند روحیه کارکنان را نیز بهبود بخشد مشارکت آنان را در سازمان فراهم آورد خلاقیت و نوآوریها را بیشتر کند...
نیروی انسانی ،عامل مهم بهره وری
افزایش بهره وری در هر سازمان نیاز به تامین شرایط متعددی دارد
که مهمترین آن نیروی انسانی است
برای افزایش رضایت شغلی کارکنان می باید فضای روانی مناسب در سازمان فراهم شود.
فضای روانی مناسب روحیه کارکنان را بهبود می بخشد و مشارکت آنان در کار را فراهم می آورد . و سبب ایجادخلاقیتها و نوآوریها خواهد شد.
سئوالی که هر مدیر کارآمد وواجد صلاحیت از خود میپرسد آن است که چرا مردم کار می کنند؟
چرا کسانی که قبلا به کار خود علاقه مند بوده اند اکنون نسبت به آن دلسردی نشان می دهند؟
چرا کارمندی که در یک واحد با شوق و علاقه کار می کند و در واحد دیگر همان سازمان جز کارکنان ناموفق محسوب
می شود؟
خصوصیات یک واحد اداره یا سازمان چگونه بر انگیزش و بهره وری کارکنان اثر می گذارد؟
در پاسخ به این سئوال باید گفت مردم بدلایل مختلف کار می کنند.
طی تحقیقاتی که به مدت 7 سال با صدها کارمند و کارگر انجام شده و در سال 1382 انتشار یافته نشان می دهد که انگیزه ی افراد یک جامعه برای کار به سه دسته تقسیم می شود.
1-برای کسب در آمد و پول
2- کارکردن را دوست دارند
3- بخاطر منزلت اجتماعی کار می کنند
بدین ترتیب عوامل موثر در ارتقای بهره وری عبارتند از :
مدیریت
فن آوری تکنولوژی
سرمایه کار
و مهمتر از همه نیروی انسانی
نیروی انسانی نیز هنگامی بهره وری بهینه خواهد داشت که برای کار انگیخته شده باشد . برای تقویت انگیزه ی افراد باید محیط کار نیاز های شخصی و مسائل اقتصادی آنان مورد توجه قرار گیرد.
بخوانیم، ببخشیم، عمل کنیم
در سازمان موفق = در سازمان ناموفق
سازمان موفق
کارکنان با احساس مسئولیت و انگیزه و علاقه مندی اجرای کاررا بر عهده می گیرند.
همه فکر می کنند – مشورت می دهند مدیران تصمیم می گیرند و ابلاغ می کنند و بازتاب دریافت می کنندجریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است.
اساس روابط بر اعتماد است.
کارکنان به کار خود فکر می کنند و مدیران به کارکنان.
همه چیز کیفی است و کیفیت اهمیت دارد.
هم به امار و هم به آمال می اندیشیند.
ترکیبی از ضوابط و روابط برقرار است.
تشویق بر تنبیه و جاذبه بر دافعه غالب است.
آموزش با برنامه صورت می گیرد و یک سرمایه گذاری ضروری تلقی می شود .روابط انسانی است.
محیط کار برای کارکنان محل تولید است.
جسم و روح کارکنان در سازمان است.
کار وسیله ای برای شکوفائی جوهره انسان است. کارکنان به بلوغ کاری خود فکر می کنند . کارکنان به سازمان خود می بالند.
محیط کار زیباست و بوی عود می دهد.
از تراوشات فکری و انگیزه های قلبی کارکنان هم در کار استفاده میشود.
کارکنان لایحه (پیشنهاد ) و رایحه می سازند.
روابط و عملکرد سازمان های غیر رسمی به نفع سازمان است .
عموما کارها مطلوب انجام می شود.
افراد به اشتباه خود در کار پی می برند و مسئولیت آن را می پذیرند و همه احساس مسئولیت می کنند.
اختیار با مسئولیت تناسب دارد.
افراد جسارت اشتباه کردن به خاطر پذیرش این پدیده از طرف مدیران را دارند و نوآوری رایج است.
تاکید بر واقعیت است.
سازمان به جهش و صعود است.
احساس کارکنان از کار ،محیط کار و مدیریت بهروری است.
سازمان نا موفق
کارکنان طبق دستور با کنترل و با حربه پاداش های مادی کار می کنند.
مدیران فکر می کنند تصمیم میگیرند دستور می دهند و کنترل و نظارت می کنند.
جریان اطلاعات دو سویه از بالا به پایین و برعکس است ..اساس روابط بر بی اعتمادی است
کارکنان در همه سطوح و در هر کاری کنترل می شوند همه چیز کمی است و کمیت اهمیت دارد.
تنها به آمار می اندیشند.
ضوابط و مقررات و اجرای خشک بر آن ها حاکم است.
تنبیه بر تشویق و دافعه بر جاذبه غالب است.
آموزش اتفاقی است با برنامه انجام نمی شود . و هزینه مند ووفت گیر تلقی می شود.
روابط غیر انسانی است.
محیط کار برای کارکنان محل تبعید است.
تنها جسم انسان ها در داخل سازمان است.
کار صرفا وسیله ای برای امرار معاش است.
محل کار فقط کارگاه است و بعضا اردوگاه همه با هم در انجام کار اختلاف و تقابل دارند.
کارکنان به حقوق خود فکر فکر می کنند.
کارکنان از سازمان خود می نالند.
محیط کار بوی آلودگی و بوی دود می دهد.
تنها از نیروی دست و بازوی کارکنان در کار استفاده می شود.
کارکنان شایعه و ضایعه می سازند.
روابط و عملکرد سازمانی غیر رسمی کارکنان علیه سازمان است.
عموما کارها معیوب انجام می شود .
هیچکس مسئولیت اشتباهی را نمی پذیرد و همه دیگران را مسئول می دانند.
اختیار با مسئولیت تناسب ندارد.
افراد جرأت و جسارت اشتباه کردن ندارند و درنتیجه نوآوری تحقیق نمی یابد.
سازمان رو به کاهش سقوط است.
احساس کارکنان از کار محیط کار ومدیریت بهره دهی است.