جعفر صابری

موسسه آشتی

جعفر صابری

موسسه آشتی

جعفر صابری/ زاهدان


جعفر صابری/ زاهدان

 

جعفر صابری/ زاهدان

بنام خدا ی بخشنده مهربان

زاهدان

در پی برنامه های موسسه آشتی در خصوص اشتغال زائی وبرگزاری دورهای آموزش مهارت های زندگی ،همزمان در تهران اقدام به بررسی و تحقیق در خصوص ایجاد شرایط مناسب و حل معضلات و مشکلات بیکاری عزیزان مرزنشین در دورافتاده ترین نقاط کشور عزیز اسلامیمان نیز نمود ه و به همین دلیل سفری چند منظوره به استان سیستان و بلوچستان داشتیم .

بر نامه   مهارت های زندگی بر اساس اصول سازمان جهانی بهداشت WHO  می باشد و پاسخی به چالشهای فرآروی افراد ،بخصوص جوانان، برای رشد و بالندگی و رسیدن به آرامش و تعادل در زندگی فردی و اجتماعی می باشد.

امید واریم با ایمان به خدا وند مهربان و به کار گیری 10 مهارت اصلی ارتقاء مهارتهای زندگی،مثبت اندیشی و استفاده از توانایی ها و شایستگی های فردی و گروهی الگوی متمایزی از زندگی یک انسان معنوی ،آگاه ،مسئولیت پذیر . متعهد را در جامعه شاهد باشیم.

ما اعتقاد داریم:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ  
به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانى‏اش همیشگى است،

جنبش و نیرویى نیست جز به خداى والاى بزرگ.

فر دا دیر است

فراموش مکن

بزرگ فکر کن

کوچک عمل کن

از همین حالا شروع کن

در این جلسه ابتدا به پرسشهای پیش رو با دقت بیشتری توجه می کنیم:

چرا بیکار ی؟

شغل و درآمد تازه؟

 امروز روز تولد شما است!

شغل دوم و درآمد ی بیشتر؟

 لازم نیست برای کسی کار کنی!

 چقدر خود مان را می شناسیم؟

 میشه زندگی تازه شروع کرد!

از کمترین ساعت هم درآمد بدست بیاوریم!

اگر مطالبی مثل نداشتن سر مایه ، نبود آشنا برای اشتغال در شرکتها و از این دسته پاسخها  باشد . باید بگوئیم :البته حق باشماست، اما این دلیل درستی برای بیکاری نیست !همه ی این موارد ده تا بیست درصد مشکل بیکاری را تشکیل می دهد پاسخ درست این است که بیش از 50% خود افراد نمی خواهند کار کنند !

بیائید این طور به جر یان نگاه کنید. تا حالا به شغل و درآمد تازه فکر کرده اید؟

 چقدر به آنچه فکر کردید ایمان داشتید و چه تلاشی برای رسیدن به آن انجام داده اید ؟

مشکل شما کجا بود ؟

برای حل مشکل چه اقداماتی را انجام داده ید؟

شاید بد نباشد  درهمین ابتدا ی سخن به این موضوع اشاره کنم که بطور کلی به شناخت بهتر این مطالب،می گویند :

(مهارت های زندگی)

 که درستش می شود:

ایجاد روابط مناسب و موثر، بین افراد ،انجام فعالیت های اجتماعی ،انجام تصمیم گیری های صحیح،حل تعارض ها و کشمکش ها بدون توسل به اعمالی که  به خود و دیگران صدمه می زند.

بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت ،مهارت های زندگی عبارتست از :

(توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت به گونه ای که فر د بتواند با چالش ها و ضروریات  زندگی روزمره به بهترین شکل کنار بیاید)

که به بهترین شکلش همانا آموزش مهارت های زندگی است و از اهمیت زیادی بر خوردار می باشد.

ده سال دیگر شما کجا هستید؟

 بر نامه ی شما در طول پنج سال آینده چیست؟

بیا ئید یک محور  اعداد برای زندگی و آینده خود رسم کنیم :

امروز را نقطه صفر نه ،بلکه منفی انتخاب کنیم عدد فرضی 20 خوب است شما روی عدد 20- هستید و نقطه صفر زندگی شما همان پنج سال یا ده سال آینده است، حرکت کنید و این شما هستید که می توانید فاصله امروز را تا نقطه صفر کم و کمتر کنید . این شما هستید که می توانید زود تر به نقطه صفر برسید.

  و مهمترین بر نامه برای زندگی بهتر آموزش مهارت های زندگی است که سازمان یونیسف از آگوست 1993 بعنوان مدل برای پیشگیری از آسیب های روانی ، اجتماعی به جهانیان معرفی کرده است. این برنامه  در کشور های زیادی به کار گرفته شده و نتیجه آماری خوبی هم داشته . که به دو محور تقسیم می شود:

 افزایش سلامت روانی و جسمانی :

پیشگیری از مشکلات روانی ،رفتاری و اجتماعی شامل پشگیری :

هر کدام از موارد، بحث مستقلی دارد که به وقتش به آن می پر دازیم.

کار شناسان مهارت های زندگی را در چند سطح دسته بندی می کنند :

 سطح اول :

 مهارت های پایه ای و اساسی روانشناختی و اجتماعی هستند .این مهارت ها به شدت متأثر از فر هنگ و ارزشهای اجتماعی هستند نظیر خود آگاهی و همدلی.

سطح دوم :

مهارت هایی هستند که تنها در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرد، نظیرمذاکره،رفتار جرأت مندانه و تعارض.

سطح سوم :

 مهارت های زندگی کار بردی هستند  نظیر امتناع از سوء مصرف مواد .

 پر واضح است که افرادی موفق تر هستند که از مجموع مهارت های زندگی در بر خورد با مشکلات بتوانند بهر ه مند شوند.

سازمان جهانی بهداشت ده مهارت اساسی را به این شکل مطرح نموده:

 مهارت حل مسئله

مهارت تصمیم گیری

مهارت تفکرانتقادی

مهارت تفکر خلاق

مهارت خود آگاهی

مهارت  مدیریت احساسات و هیجان

مهارت مقابله با استرس

مهارت بر قراری ارتباط موثر

 مهارت ایجاد و حفظ روابط بین فردی سازگارانه

مهارت همدلی

که باید هر کدامشان به طور کلی شناخته و آموزش داده شود.

پس از بررسی های فراوان در طول نزدیک به یک سال گذشته با احترام به تمام موارد و برنامه های سازمان ملل، به این نتیجه رسیدیم که کشور ایران بدلیل گستردگی  فرهنگی ، دارای موارد خاصی از مردم شناسی است که قبل از هر برنامه ریزی فرهنگی و آموزشی باید این موارد جامعه شناسی، مورد توجه قرارگیرد و به همین دلیل با آنکه با بیشتر فرهنگ های قومی مردم ایران عزیزمان آشنا بودیم معذالک برای هماهنگی بیشتر ترجیح دادیم تا با طرح موضوع ،به صورت کلی با مسئولین هر محل به کارشناسی موارد به شکل جزعی زیر نظر کارشناسان بومی هر منطقه بپردازیم.

 در این خصوص سفر خود را از استان سیستان و بلوچستان شروع نمودیم .

 شایان ذکر است که در این سفر کارشناسان و مسئولین عزیزی که در شهریور ماه در نمایشگاه توانمندی های روستائیان در تهران آشنا شده بودیم مارا بسیار همراهی نمودند. ازجمله آقایان مهرالله ریواز و  سعید آسوده که هماهنگی های لازم را برای دیدار و گفت وگو با عزیزان و مسئولین شورای اسلامی شهر زاهدان فراهم نموده بودند در این دیدار ها ضمن استقبال این عزیزان از برنامه های مطرح شده مؤسسه آشتی برای اشتغال زائی به طرح مشکلات و نواقص موجود نیز اشارات کارشناسانه ای شد ،خوشبختانه  نظر این افراد نه تنها بعنوان کارشناس، بلکه بدیل بومی بودن، بسیار ارزشمند بود و بطور کلی نشان از همت و دلسوزی فرد فرد ایشان میداد.

همکار خوب و مطبوعاتی ما آقای عبدا... شاهوزی  عضو و رئیس کمیسیون فرهنگی شورای  شهر و عضو شورای  شهرستان زاهدان بود با عنایت به اینکه صاحب امتیاز و مدیر هفته نامه تلکی نیز می باشد از مدت ها قبل به دنبال معایب و مشکلات هموطنان و همشهریان خود بود و در مقالات بسیار ارزنده ی خود به طرح موضوع اقدام نموده بود. در این میان آقای عبدالناصر گرگیج  نیز بعنوان یکی از اعضای اصلی شورای شهر با در اختیار گذاردن تجارب و نظرات خود و معرفی بهتر مشکلات موجود در منطقه، کمک شایسته ای به ما نمود . شایان ذکر است  آقای محمد امیر براهویی ریاست محترم  شورای شهر نیز در خصوص طرح ها ی مطرح شده از جمله گردشگری ،صاحب نظر بود و فرصتی شد تا در کنار دوستانی چون آقای در محمد شه بخش  به روستای منزل آب برویم و از کار شایسته دهدار محترم این روستا آقای رحمان شه بخش نیز که رستوران و سفره خانه سنتی  با عنوان پدیده منزل آب  تأسیس و تعدادی از جوانان تحصیل کرده روستا را مشغول به کار نموده اند بازدید نمائیم.

 بی شک همین کار های کوچک اما زیر بنایی نه تنها اشتغال زائی را در منطقه افزایش می دهد بلکه   در نگاه کلان زیر ساخت های گردشگری را نیز فراهم می سازد و به همین دلیل  توجه  به آن از اهمیت بسیاری برخوردار است...

یکی از مهمترین اهداف و برنامه های ما دیدار و گفت و گو با  حضرت شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی(دامت برکاتهم) امام جمعه و بارزترین شخصیت معنوی ،نزد هموطنان اهل سنت منطقه بود که به لطف خدا این ملاقات  نیز صورت گرفت و لوح تقدیری که به نشان قدر دانی از خد مات صلح طلبانه و بشر دوستانه ایشان در منطقه بود تقدیمشان گردید.

در این جلسه گزارشی در خصوص اهداف سفر و برنامه ها ی موسسه تقدیم ایشان گردید که اهم آن بحث اشتغال زائی برای مرزنشینان عزیز که غالباً از برادران اهل سنت ما هستند بود و همچنین مشکلات موجود ازجمله حمایت های مردمی و سرمایه داران محلی برای یاری، به اجراء طرح و حضور جوانان برای شرکت در برنامه ها مورد اشاره قرار گرفت که با بیانات ایشان در خصوص اهمیت  و توجه اسلام به مشکلات مردم و حمایت مسلمانان از یکدیگر،برای فقرزدائی به پایان رسید.

شایان ذکر است دراین ملاقات ها با  آقایان  حافظ اسماعیل زهی و مفتی حافظ طیب نیزبه گفت و گو نشستیم که بسیار ارزشمند و مفید بود .

البته دیدار و گفت و گو با  جناب آقای  آرش جمال زهی  بعنوان مدیر کل امورروستایی و شوراهای استان  سیستان و بلوچستان  بعنوان یکی از مهمترین مدیران صاحب نظر و کارشناس در منطقه بسیار مفید بود چرا که دوستانی چون آقای افسری و ریگی که از معاونین  ایشان نیز هستند نقطه نظرات مهمی را در خصوص آموزش و اشتغال در منطقه بیان نمودند .

آنچه باید کلیه کارشناسان و صاحب نظران در خصوص اجراء درست طرح های مشابه در نظر بگیرند ،همین تحقیقات و مطالعات منطقه ای و میدانی است، چرا که توجه به حضور شایسته   صاحب نظران و معتمدین منطقه وهمچنین کارشناسان محترم که سالها تحقیق و مطالعه در موارد مشابه داشته و دارند گنجینه ای ارزنده است، که به اجراء درست برنامه ها در فاکتور های زمان و سرمایه بسیار  اهمیت  دارد.

 یکی از مهم ترین منابع اطلاعاتی ، مطبوعات محلی هستند که با توجه به نوع تخصص و تلاششان  همواره اطلاعات  فراوانی از منطقه  اعم از معیشتی ،اجتماعی ،فرهنگی و هنری و... برخوردار می باشند و لذا خرسند هستم که امکان ملاقات با یکی از مهمترین  افراد مطرح در حیطه مطبوعات محلی استان برایم فراهم آمد و با آقای محمود براهویی نژاد مشاور استاندار وسردبیر هفته نامه ی نگاران و تیم همکارانشان به گفت و گو نشستم و از نقطه نظراتشان بهره مند شدم.

باید اذعان داشت از مهمترین ارکان اجراء برنامه های مهارت آموزی توجه داشتن به اهمیت مراکز علمی ودانشگاهی است که به لطف خدا توفیق دیدار با ریاست دانشگاه علمی و کاربردی استانداری استان سیستان و بلوچستان ، جناب آقای دکترامان الله تمنده رو،برای من فراهم شد و این ملاقات  برای اجراء درست برنامه های ما بسیار مفید بود.

سرمایه های ملی و معنوی هر کشور توان و اندیشه فرد فرد افرادش است که با توجه به تجربه و تحصیلاتشان  می توانند در بهبود هرچه بیشتر شرایط ومعیشت کشورشان خد مت نمایند.گاهی وقتها چنان درگیر استدلال های عقلی و تحصیلی خود  میشویم که اندرزها و تجارب افرادی ساده ولی باتجربه که سالها در محیط ،زندگی کرده اند را نادیده میگیریم در صورتی که این افراد همانهایی هستند که قراراست در اجراء درست برنامه ها به ما کمک کنند و عدم توجه به نظرات و پیشنهادات آنها که برخواسته از  نیازها یشان می باشد در کوتاه مدت  نابودی طرح و پروژه ها را به دنبال دارد . برنامه هایی مانند مهارت های زندگی، بی شک در شکل و اصل خود زمان طراحی توسط مدیران و کارشناسان سازمان ملل ،بسیار کلی ولی دقیق طراحی شده اما الگوی نادرست اجرائی آن در مناطق و کشورهای روبه رشد مانند ایران، بدلیل عدم توجه به همین نکات ریز، همواره با صرف هزینه های کلان و نابودی طرح ها مواجه می شوند. امید است بتوانیم با دقت و حوصله و تحقیق بیشتر در برنامه ها موفقیت بیشتری بدست بیاوریم.

آنچه در طول سالهای اخیر در کشور صورت گرفته ،بدون شک همت بالا و تلاش دلسوزانه تک تک مسئولین نظام مقدس بوده و خواهد بود اما شایسته است ازاین پس نکات گفته شده مورد توجه قرارگیرد.

کم نیستند افرادی  مانند سرکار خانم منیر تقدسی که با همت و تلاش و تجربه و عشقشان به کشور عزیزمان سعی در آبادانی این مرزو بوم دارند وی با توجه به علاقه و تجربه ی شخصیش در بخش صنعت گردشگری در استان سمنان ،اقدام به تأسیس یک مهمان پذیر،در روستا نموده و برای اجراء پروژه خود به استانهای دیگر مانندسیستان و بلوچستان نیز سفر نموده است و اینگونه افراد کم نیستند شخصاً میتوانم دهها مورد را نام ببرم که کار آفرین و نمونه بوده و هستند.تنها حمایت و محبت مسئولین را می طلبد که شرایط خدمات این گونه را برای ایشان فراهم سازند و از بروکراسی اداری در این گونه موارد بکاهد.

 التماس دعا

جعفر صابری

 

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

جعفر صابری/ غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

یک شنبه 15 آذر 1394

جعفر صابری/


جعفر صابری/   غریبه ای که خیلی به من نزدیکی

غریبه ای که خیلی به من نزدیکی...

 

 

 


غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی...
 
از خودم بدم میاد،وقتی تو آینه نگاه می کنم از خودم خجالت می کشم ،بار ها به خودم میگم چه کردی؟ کجایی؟
حس غریبیه ،وقتی به آدم ظلم میشه ،وقتی آدم احساس می کنه که  حقوقش مورد تجاوز قرار گرفته و نمی تونه کاری هم بکنه...چیزی دستش نیست هر بلایی سرت آورده اند و تو می دانی بی تقصیر بودی و مورد ظلم  و ستم قرار گرفته ای ...
گاهی وقتها انسان در شرایط روحی و روانی، قرار میگیرد که احساس می کند در خلاءای وحشتناک گیر کرده و روحش به هیچ عنوان احساس آرامش نمی کند. ازبودن در کنار دیگران لذت نمی برد، و خواندن،شنیدن وحتی دیدن هم به او آرامش نمی بخشد هوای اطراف ،برایش بسیار سنگین است و نفس هم ،او را یاری نمی کند. بغض غریبی در گلو ی خود احساس می کند و نمی داند به چه چیزی نیاز دارد وهزاران اندیشه و تصویر در ذهنش می گذرد چنانکه نمی تواند روی یکی از آنها تمرکز کند .

کو دکی و نوجوانی خود را به وضوح می بیند و تک تک دوستان و دشمنانش را در مقابل خود می بیند ، صداهایشان را

می شنود و چشمانش را می بندد، تا چیزی وارد آن ها نشود. اما نمی شود .سر درد و سر گیجه پیدا می کند خیانت ها بیشتر از هر چیز رنجش می دهند و یاد نا رفاقتی ها دلش را به درد می آورد، از خدای خود دل گیر می شود که این چه سرنوشتی بوده که برایش رقم زده و از زادگاه مادریش نفرت پیدا می کند ،دعا می کند ای کاش جای دیگری جز این مکان بود و سرنوشتی جز این سر نوشت داشت و...که ناگاه لبخندی و چهره ای را به یاد می آورد .هم او که می تواند اولین عشقش با خاطرات خوش باشد .با او همراه می شود حالا دیگر بهانه ای برای گشتن در خاطره ها دارد و می گردد تا اینکه بیشتر از او بیاد بیاورد. از لحظه اول دیدار تا لحظات خوش با او بودن، انتظار های شیرین و گفت و گو هایش با او و یا ناگفته هایش که هرگز فرصت نشد بگوید و...باز سنگینی خیانت و دوری قلبش را به درد می آورد و سکوت فاصله وحشتناکی بین تو و او و همه ی شیرینی های زندگی، باز پدید می آید ،این بار روی بر می گردانی و ...این همان چیزی است که در انتظارش بودی درست است اشک چشمانت را  می سوزاند و گرم می شود لبهایت داغ داغ می شود و صورتت کمی سرخ می شود حالا دیگر هر چه هست نا گفتنی است .اینجا دوست داری فر یاد بکشی و همان بغض مانده در گلویت را رها کنی اما،نیست ،هیچ جایی برای فریاد زدن نیست .حس می کنی چقدر در حقت در طول زندگی ظلم شده و چقدر تنها بوده ای ...از پدر و مادرت که تورا به وجود آوردند شاکی هستی و تحمل این همه درد را نداری با خود می گویی ای کاش می مردم...و دیگر نبودم ...تا دیگران راحت می شدند و من هم از این زندگی خلاص می شدم...
شما را نمی دانم اما بیش از چهل سال است که من هفته ای یکی دو بار این حال را دارم و بعدش چقدر آرام می شوم. حس می کنم خیلی با آدمهای دیگه فرق دارم به خودم می گم من یه چیزی دارم که هیچ کس نداره و من یه چیزهایی را می بینم که دیگران نمی بینند.به خودم می گم بی خیال، بذار همه فکر کنند از من زرنگ ترند، بذار فکر کنند ،می تونند سر همه کلاه بگذارند، بگذار فکر کنند موفق تراز همه هستند.هیچ کس مثل من نیست، من این حس را دوست دارم، حس آدم بودن، حس اینکه می تونم خوب باشم و از بدی، بدم بیاد ،دروغ نگم، حتی اگه می دونم می تونم موفق تر باشم. من از این آدم بودن خوشحالم و حالا می دونم تو هم مثل منی ،مثل خود خود من، چرا که بیشتر این حالات را داشته و داری .

 دستم بهت نمی رسه اما دستهای خودت را روی هم قرار بده وخودت، خودت را نوازش کن و بگذار اشکهات آروم آروم رو گونه هات بلغزه و بیاد پائین ،نترس وقتی رسید نزدیک لبهات بهشون زبون بزن شوره می دونی چرا؟ چون از وجودت داره می جوشه آنجا که بهش می گن قلب ،داغه، می دونی چرا ؟چون از میان گرمای وجودت داره میاد ،نفس بکش نفس بکش به این نفس نیاز داری و نباید بگذاری که وجودت تشنه هوای اطراف باشه ،تو باید که باشی من باید که باشم ،ما باید که باشیم...امسال چقدر بوی گلهای بهاری را استشمام کردی؟ دوست داری باز روی برگ های زرد پاییز پا بگذاری و خش خش اونها را بشنوی؟ دوست داری دونه های برف رو صورتت بنشینه؟نه ...نه...دست نزن اشکهاتو پاک نکن بگذار خط اشکهات از چشمات ،تا رو لبهات و گونه هات بمونه. حالا اگه بری تو آینه نگاه کنی یه آدم دیگه هستی  یه آدم ،تازه پوست انداختی حالا دیگه دلت بزرگ تر شده حالا دیگه باز می تونی رفتار دیگران را تحمل کنی و بدیهاشون رو هی بریزی یه گوشه از دلت،قلبت میزنه ...خوبه این یعنی تو زنده هستی. بقیه اش  را بی خیالیه ،اون که دوستش داری ولی اون کنارت نیست مهم نیست. اصلش اون نباید کنار تو می بود ،اگر بود که این نبود،حالا اگه مثل من حال داشتی هرچی دوست داری بنویس، بنویس، حتی اگه شده یه خط یا یه کلمه،اما دورش نینداز، نگهش دار ،این حرفها،حرفهای قشنگی مال خودته ، بی خیال حرفهای مردم، خودت رو عشق است،من این جوری آروم می شم و امید وارم تو هم مثل من باشی ،دوستت دارم غریبه ای که خیلی به من نزدیکی و اصلاً خود منی...


جمعه 26/2/1393 تهران


این شعر را درست بعد از چنین حال و هوایی نوشتم،امروز بعد ازبیشتر از 23 سال دوباره خواندمش و همان حس قشنگه به سراغم آمد و باز نوشتم.هنوز هم فکر می کنم عشق همین معنا را داره و خوشحالم که هنوز نظرم عوض نشده.
اما درک این نوشته شاید با معنای آخرش بهتر بشه برای همین می خواهم آخرش معنی خیلی چیزها را بگم ،چرا که شاید در نگاه اول معنای ساده ای از این حروف را بتوانیم درک کنیم اما در واقع پشت هر کدام از این حرفها، معنای عمیقی را من دنبال کردم که بد نیست بدونید...
 
عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
خیال ،مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
 
امید ،عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق ،حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.

+++++++
نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.

+++++++
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
 
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند...
 و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

+++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی  است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدا ی دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک...

++++++++
دست خسته ،چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد.
پشم  میش نرگس، نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ ،در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه ،چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند
در کهنه، بر روی پاشنه می چر خد.
لیلا در آستانه ی در، خیره  به نرگس
آه نرگس... 
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد؟
احمد آمد...
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است. ..

++++++++++
عشق را این گونه معنا می کنم .
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!


این شعر را در زمستان 1370 زمانی که مسئول دفتر تحقیق و مطالعات مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان  واقع در خیابان غزالی بودم در پاسخ به شعری که سرکار خانم فاطمه راکعی سروده بودند سرودم.واین شعر تنها یک بار آن هم در خرداد 1377در مجله همسر به چاپ رسید.
 
و بد ندیدم که در این فرصت بدست آمده این شعر را  با هم نگاهی دوباره  بیندازیم ،
اینجا واژه عشق در حقیقت  به ما کمک می کند تا بتوانیم به بهانه ای در وجود خود غوطه ور شویم چرا که :

عشق استرلاب اسرار خداست

چگونه می شود انسانی، نام انسان را بر خود گذارد و از عشق به دور باشد عشقی فراتر ازمعنای جسمانی و شهوانی ،عشقی به تمام معنا ی انسانی و لطیف،عشقی که با دیدن و لمس کردن و در فضای یار قرار گرفتن معنا می گیرد شاید بتوان عشق لیلی و مجنون را نیز مثال آورد . چرا که اینجا همان معنای عشق تعریف می شود که مجنون حتی از خدای خود هم دل گیر می شود که ای خدای من، چرا با من این گونه نمودی تا دل به گرو یاری بندم که مرا آشفته نموده و :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در راه لیلا ی خویش نشست
و ...
کی خدای من، این چه باز ی بود با من...
و این سرآغاز همان نزدیکی و قرب الی الله است و عشق بازی تازه ی این مجنون شدن آغاز می شود.
 
 
عشق
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن، هیچ گشتن
در اینجا اشاره به عدم قبول عشق است که به طعنه معنای عشق مجازی و غیر واقعی را به سخره گرفته ایم .چرا که عشق ،اگر عشق باشد هیچ گشتن به دنبال دارد.  و عشق را باور نداشتن در واقع اصرار به وجود عشقی واقعی و حقیقی است که بی شک باور داریم!
عشق را باور ندارم
آن حبابی است
تنها بر روی خیال
گفته شد عشق، حبابی است  غیر واقعی و تنها بر روی خیال، آری این خیال، ادامه یک واقعیت است به نام انتظار؛ چرا که انسان با همین خیال ها و آرزو هاست که زنده است؛ امید ها و انتظار ها مادر همه ی این ها می باشد و درست زمانی که نطفۀ  امید در میان این انتظار شیرین  پدید می آید ، عشق  دیده به جهان می گشاید و احساس دوست داشتن معنا پیدا می کند.
خیال، مادر انتظار است
انتظار امید می زاید
و
 
امید عشق را متولد می کند
و
فرزند عشق حقیقت است
و چه تلخ است آن زمان
که شکفته می شود.
و این همان زمانی است که عشوه از معشوق می شود و ناز از خریدار عشق و در این میان چه حقایقی هویدا می شود که هر کدام می تواند خنجری باشد در میان دل عاشق دل سوخته که زخمی عمیق پدید می آورد و سالها این درد می ماند...


نهر زندگی در جریان است.
و
تکه پاره ی وجودم شناور در آن
گاه سنگی ،شاخه ای، چیزی
وا می داردش از حرکت
اما نهر  در جر یان است
و
سخت است جدایی از آنچه وا داشته بودم.


صحبت از همان عشق است که گاه دلبستگی هایش باعث می شود که غافل بمانیم که زندگی در جریان است و هر روز صبح با طلوع خورشید آغاز می شود و با غروبش به پایان می رسد و در این میان زندگی چون نهر به سرعت در جریان است و این سکون تو نشان از وا ماندن از زندگی و جریان زندگی است. وجود تو مانده است پشت یک عشق ،که اگر خوب بنگری می تواند همان تکه پاره ای باشد که به سنگی ،شاخه ای ،چیزی پنجه انداخته و مانده، هرچند  گاهی نهر زندگی به آن شلاقی می زند  تا از آنچه واداشته رها سازد، اما رهایی دشوار است. نهر در جریان است و به سرعت، زندگی می گذرد. این روزهای عمر من و یا توست که سپری می شود و ما هنوز دلبسته به آن شئ و یا سنگ و یا چوب هستیم .اینجا شاید کمی نا جوانمردانه باشد که بگوئیم آن عشق به مانند  سنگ  و یا تکه چوبی است ،اما روزی خواهد آمد که در خلوت خود بر این شئ حتی نام سنگ و تکه چوب را هم به سختی بگذاریم و ... چراکه اگر حسی داشت دست در دست تو راهی جریان نهر می شد و در زندگی روان می شدید... جایی خواندم :

اگر چیزی مال تو باشد به تو تعلق می گیرد و اگر نه اساساً  از آن تو نبوده است .
گر چه می دانم و می دانی چقدر سخت است  جدایی از آنچه دل بدان بسته ای و دوستش داشتی،حال هر چه می خواهد باشد. عشق به معنای حقیقیش که جای خود دارد ...
در فرا سوی مه،
پشت بوی خوب روستا
همیشه راه های دور پشت کوه و مه است ،همیشه روستا جایی برای صداقت و دوست داشتن  واقعی است .چرا که مردمانش با راستی و درستی زندگی می کنند .هنوز بوی کاه گِل های روستایی و غبار  برخواسته از زیر پای گله های گوسفند روستا، انسان را به راستی و درستی آرام می کند. و عجبا در میان این همه خاک وغبار همه چیز شفاف تر است .جالب است بدانید زنان روستایی در زمانی نه چندان دور برای شستن ظروف خود ،مشتی از خاک کنار نهر را به کار می بردند و با مالش آن خاک ظروفشان را می شستند و عجبا که بسیار شفاف هم می شد،این گونه عشق و سادگی و صداقت آنقدر زیبا و دوست داشتنی است که نمی شود با محاسبه دقیق نشان داد. و گفت!اما باید گشت و این گونه روستاها یی را پیدا کرد، درست پشت همان کوه ها و مه هایی که گفته شد. آن روستا نباید ساعت شماته داری داشته باشد و باید هنوز مردمش با صدای خروس بیدار شوند و بفهمند که صبح شده،چراکه در غیر این صورت به قول استاد عزیز و ارجمند زنده یاد احمد شاملو:


بیچاره خلق، خورشید را رها کرده به دنبال ساعت شماته دار هستند...


آن روستا نباید ساعت داشته باشد .آن روستا باید این گونه باشد ،تا صداقت در آن زنده باشد .و عشق در آن زنده باشد .هنوز نباید  آجرها ی هم شکل و هم اندازه در میانش جا پیدا کرده باشند و با آن خشکی و سنگینی و  با آن رنگ های سرخ وسوخته درکورها ی آتش افروخته شده به دست بشر، برای آسایش و استحکام بیشتر، محاصره شده باشند .این روستا باید هنوز خشت های گِلی خشک شده با نور و گر مای خورشید ،خانه هایش را تشکیل داده باشند و مردمانش از گر مای خورشید ،درون این خانه ها لذت ببرند .نباید تیرآهن های زمُخت و سنگین روی بام خانه هایشان باشد و همان چوب درختان و شاخه و برگ های طبیعی ،بامشان را بپوشاند حتی اگر هم گاه در سرمای زمستان و زیر بارش باران نم کشیده و قطرات باران را از خود عبور دهند و نا چار صاحب خانه باید به پشت بام برود و سقف را تعمیر نماید.این گونه روستا و بنای روستایی مورد نظر است.چرا که صداقت هنوز در آن می تواند باشد.

شاید می تواند باشد!
در جایی که صنعت حتی به اندازه ی  یک ساعت هم وجود ندارد و مردم ده ،همگی با صدای یک  خروس آن هم خروس کد خدا بیدار می شوند.بی شک کد خدا از نظر مالی بیش از مردم ده در رفاه است و پسر او که از سفر دور می آید همان احمدی است که تمام دختران ده به او علاقه مند هستند. اما تنها یکی از این دختر ها است که نامزد اواست و این دختر کسی جز لیلا نیست که مشکش را کنار نهر با کاسه گلی پر می کند، آنها که با مشک ،آشنایی دارند می دانند . لازم است عرض شود مشک از پوست قلفتی کنده شده ی بز یا میش تهیه می شود و گردن مشک در واقع همان گردن بز یا میش است برای همین پر کردن آن مشکل است و با حوصله و دقت باید  با کاسه ای آب را درون آن ریخت. اینجا سعی شده کاسه هم از جنس گل باشد چراکه ارزانتر از هر چیز دیگری است و در دسترس بیشتر روستائیان است.
لیلا بعد از دیدن  احمد پسر کدخدا که از راه دور و سفری طولانی باز گشته ،ازشوق دیدار این جوان گونه هایش سرخ می شود و نگاهش را از مسیر دیدار احمد به درون رود می  اندازد و این همان شرم و حیا است، رودی که حتی در این شرایط هم در حرکت است و این همان زندگی است که به سرعت می گذرد.

صداقت زنده است
عشق زنده است
هنوز خروس کربلایی می خواند
و
 
لیلا مشکش را با کاسه ی گلی آب می کند...
و گوشه چشمی هم به سوی مه دارد
آنجا که احمد کربلایی می آید
مه شکافته می شود
و
لیلا چشم به حرکت نهر می دوزد

++++++++++++
عشق را این گونه معنا میکنم
سوختن ،پروانه گشتن،هیچ گشتن
عشق رازی است میان تو و او
که زمان گفتنش در می مانی
و
صدای دیگر به گوش نمی آید
هرچه هست احساس است
و درک...
و به درستی این حس را عاشقان می دانند و می شناسند چرا که در این شرایط نمی توان فریاد برآورد و نمی شود تمام حس درون را بیان کرد و شرمی دوست داشتنی و خجالتی شدید باعث می شود که حتی نگاه را از آنکه دوستش داری برگردانی...
دست خسته چرخ آخر را می زند.
دیگر چرخ نمی چرخد
پشم  میش نرگس نیم ریسیده شده می ماند
و
نرگس خیره  به چرخ در خود می غلطد
و
می رود به آن سوی زندگی
در راه چنگی به خاطره ها می زند
و
تنها در مشتش یاد آن چشمان خمار می ماند.
اما کمی آن سو تر درست در نزدیکی لیلای داستان ما، در خانه ای بشدت روستایی و ساده پیر زنی تنها و دل سوخته نیز زندگی می کند هم او مشغول تهیه رزق روزانه خود از راه ریسیدن و آماده کردن  پشم برای قالی دیگران ازجمله تازه عروسان  روستا است...
این پیر زن تنها با چرخ ریسندگی خود مشغول کار است که ناگهان فرشته مرگ به سراغش می آید و در خود می غلطد و میرود آن سوی زندگی که ناشناخته است و نامش مرگ  میباشد...
همواره انسان در زمان مرگ، لحظه جان سپردن تکانی می خورد و گاه دستانش مشت می شود و نگاهش به سویی دوخته می ماند ...در این لحظه انسان رو به موت به هزاران موضوع می اندیشد و شیرین ترین و یا تلخ ترین لحظات زندگیش را به یاد می آورد اما شیرینی دیدن اولین بار معشوقش و لحظات خوش با او بودن را می توان از به یاد ماندنی ترین لحظات زندگی دانست و نرگس هم به عشق اولش می اندیشد و جان می سپارد اما در مشتان گره شده او هیچ چیزی نیست این همان معنای عشقی است که از ابتدا عرض کردم .
نرگس می میرد و سفری تازه را شروع می کند ، اینجاست که او پروانه گشته و سوخته و لی عشق هنوز مانده...
در کهنه بر روی پاشنه می چر خد
لیلا در آستانۀ در، خیره  به نرگس
آه نرگس...
 
پس چه کسی پشم قالی مرا می ریسد
احمد آمد...
مشکم کنار نهر  بی  صاحب است.
در کهنه، دری بین نسل دیروز و امروز، بر روی پاشنه خود می چرخد و گشوده می شود این همان زمانی است که دیر یا زود فرا می رسد و اتصال و نیازامروز با دیروز است .لیلا در آستانه ی دری ایستاده که صاحبش دیگر نیست تا کارریسیدن پشم قالی جهیزیه لیلا را به اتمام برساند .بی شک لیلا از مرگ نرگس دل گیر شده اما بیشتر ناراحتی او این است که چه کسی  هست تا بتواند کار نیمه تمام نرگس را به اتمام برساند و لیلا را صاحب پشم ریسیده شده ای نماید تا با آن قالی جهیزیه اش را ببافد... و این است آن چهره خشن زندگی که حتی مرگ را هم خیلی ها باور ندارند که شاید به سراغ خودشان نیز بیاید و تنها به فکر منافع از دست رفته خودشان هستند.
لیلا ی قصه ما نگران پشمش است و اینکه احمد کد خدا آمده و باید همه چیز آماده باشد از جمله قالی او ...چرا که مشکش کنار رود  یا همان سمبل زندگی در جریان بی صاحب است ،چه کسی می تواند تضمین این باشد که احمد کد خدا نگاهش به دختر دیگری نیفتد و  لیلا نیز سرنوشتی مانند نرگس پیدا نکند و به عشقش  هرگز نرسد!  ومشک بی صاحب  می تواند صاحبی تازه پیدا کند...
 
عشق را این گونه معنا می کنم
سوختن ،پروانه گشتن ،هیچ گشتن!
این است که   در ابتدای همین نوشته آوردم عشق را باور ندارم ،آن را حبابی  می دانم تنها بر روی خیال  و خیال را مادر انتظار می دانم همیشه ما با خیال بافی هایمان برای خود مان زندگی و آینده را آن گونه که دوست داریم می سازیم و انتظار می کشیم تا آن چه دوست داریم پدید بیاید. این امید ما را گاه به فراسوی مرگ راهنمایی می کند و از حر کت وا می دارد .نه این که امید بد باشد نه این که انتظار و سکوت بد باشد نه اینکه صبر کاری عبث باشد اما گاه باور اینکه  زندگی  هر لحظه اش می تواند سرشار از عشق و امید و لذت باشد است که زیباست. تنها یک لحظه  می تواند بسیار ارزشمند باشد و بدان که  :
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد ، می داند .
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جامانده ، خوب می داند.
ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، می داند...
باز به خاطر بیاورید که زمان ،به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند . . . و نهر زند گی به سرعت  در جر یان است .
زندگی دو قسمت است،آنچه گذشته،رویایی بیش نبوده و آنچه هنوز نیامده آرزویی بیش نیست.
زبان عاقل درقلب اوست  پس در بیان آنچه در قلبت جای گرفته عاقل باش و دانه ی گرانبهای کلامت را بدان که در چه سرزمینی می خواهی برای ماندن بکاری این واژه عشق که به لب می رانی در سرزمینی از وجود ی برای همیشه خواهد ماند تا ریشه بدواند و به میوه بنشیند. بدان که تنها قلب احمقها در زبانشان جاری می شود!
سخاوتمند  باش و ببخش  پیش از آن که از تو تقاضا  شود بگذار همواره نیاز مند در مقابلت سربلند باشد چرا که بتواند با تمام قدش در مقابل لطف تو قرار گیرد و باز احساس حقارت کند . در مقابل این همه احسان بی دریغ تو، نه اینکه خودت را در مقابل تقاضای او قرار دهی و یا با تقاضای از او خودت را هم اندازه ی وی سازی.
 
با ید بدانی گاه سنگین ترین بار در سفر، کیف خالی است که فکر می کنی می تواند برای تو ارزشی داشته باشد ،از آنچه تو را وا می دارد، دل بکن و وجودت را خالی از نیاز های گونا گون ساز تا سبک تر سفر کنی.
سکوت گاهی بهترین پاسخ است در مقابل تمام آنچه باید گفت :بی شک در سکوت است که عشق واقعی و دوست داشتن  خود را نشان می دهد فریاد زدن برای آنهایی است که فاصله زیادی بینشان وجود دارد نه آنها که  قلبهایشان به هم نزدیک است و می توانند با نگاه هم کلام شوند.
مرگ تمام نفرتها را دفن می کند، تو از مرگ سبقت بگیر و برو به طرف زندگی جاودانه و این تنها با بخشش است و دوری از نفرت ها ...
دوست داشته باش حتی آنکه به تو ظلم کرد تا این گونه به آرامش برسی چرا که آنچه اتفاق افتاده ، اتفاق افتاده و در گیر ماندن با آن تنها بیشتر روح تورا رنج می دهد  تا دیگران را، از این جلبرگ ها و خش و خاشاک های کنار نهر زندگی خودت را رها ساز و به زندگی بپرداز و خود را به نهر زندگی بسپار تا از روان بودن در آن لذت بیشتری ببری...
دوستت دارم تویی که می شناسمت و از منی.
غریبه ای، که خیلی به من نزدیکی...
 


جعفر صابری
31/2/1393
تهران

جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید

پنج شنبه 5 آذر 1394
 
 
جعفر صابری/ هرگز تسلیم نشوید
 

هرگز تسلیم نشوید

Never

Giveup

همین حالا

DO NOT

WAIT  FOR

(سرنوشت من)

 

 بیشتر وقتها  به خودمون میگیم این سرنوشت من است و گاهی وقتها هم  به این درجه میرسیم که  حتماً خدا می خواهد که این طوری بشود و این قسمت من است!

این مجموعه که تقدیم شما شد تنها چند راه کار ساده است برای اینکه به لطف خدا و توکل بر خدا همت نمائیم و کاری بکنیم تا زندگیمان دچار تغییر گردد.

 سرنوشت من:

 در ابتدا با دوستان و عزیزان زیادی در خصوص نام این مجموعه صحبت کردم که هر یک نامی را معرفی کردند،یکی از زیبا ترین این نام ها  (سرنوشت من )  بود که سرکار خانم دکتر واله کردستانی (ش-ا)  بعنوان  الگوی بارزی از یک زن موفق  پیشنهاد کرد ه بود ،خیلی از اسامی، مضمون هایی از موفقیت داشت که بدلیل  نزدیکی به نام نشریه وزین موفقیت که تلاش قابل ستایش دوست و برادر عزیزم جناب آقای دکتر احمد حلت است ترجیح دادم از این گونه نامها نباشد .

اما بواقع قسمت دوم این مجموعه همان سرنوشت من است ، نه تنها سرنوشت من بلکه سرنوشت هر یک از ما میتواند باشد، وقتی ما در گیر زندگی هستیم  گاه متوجه نمی شویم که چه لحظاتی را در زندگی خود پشت سر می گذاریم و با چه دشواری هایی در زندگی پنجه در پنجه می اندازیم و چقدر لطف خدا شامل حال مان می شود که این


 

 

 

 

خطرات و دشواری ها را پشت سر می گذاریم و چه چیز هایی را می خواهیم که اساساً خدا  صلاح نمی داند که برایمان  به وقوع  یابد.

 


و این قسمتی از:

سرنوشت من

   صبح روز 21آذر ماه 1346 مصادف با 10 رمضان 1387دوازدهم دسامبر1967 در خانه  اجارهای واقع در حوزه 2 استان زنجان یعنی شهر ابهر بعد از فرزند دختری که خدا وند به خانواده ما داده بود من دیده به جهان گشودم.

پدرم ژاندارم بود و به همین  دلیل محل سکونت ما در این شهر بود، که شد محل تولد من ،جالب اینکه خواهرم در نورآباد ممسنی از توابع شهر کازرون  استان فارس متولد شده بود و اساساً زندگی نظامیان این گونه بوده و هست...که البته به نوبه خودش بسیار شیرین می باشد ،چرا که انسان می تواند طعم خوب آب و هوای کشورش را بیشتر از دیگران استشمام نماید.

 پدرم متولد صالح آباد همدان و از خانواده بزرگ صابری و باب الحوائجی بود و مادرم نیز متولد سده اقلید فارس بود. مادر نیز از خانواده بزرگی است که هر دو باعث افتخارمن هستند.

دوره ابتدایی را در دواستان قزوین و دامغان به پایان رساندم و راهنمائی را در دامغان و تهران خواندم اما با شروع جنگ هشت ساله،  درس را رها کردم و شدم رزمنده...

قسمت های مهم سرنوشت من این ها نیستند که عرض کردم . چرا که بیشک خیلی ها هم مثل من زندگی کرده اند، اما نکته های جالب زندگی من این است که :

 قبل از دبستان برادر کوچکم را در روستایی به نام نیک پی که توابع استان زنجان است  از دست دادم ،داغی که هنوز مرا رنج می دهد ،مارم می گوید ساعت ها برسر مزار برادرم می رفتم و اشک میریختم و برایم سخت بود که هم بازی و برادر کوچکم را از دست داده ام. آن هم بدلیل یم بیماریه  ساده پزشکی  و فقر مردم کشورم .

کلاس اول دبستان را  ابتدا در شهر قزوین وبعد روستای اسفرورین و بعد شهر تاکستان خواندم و به همین دلیل علیرغم اینکه قبول شدم اما بدلیل ضعف در دروس ریاضی و املاء فارسی  به دستور مرحوم پدرم باز از ابتدا خواندم و همین مسئله باعث شد که کمی با دیگران متفاوت باشم ،شایان ذکر است که من بدلیل اینکه متولد 21 آذر ماه بودم یک سال دیر تر از همسالان خود مدرسه رفته بودم و یک سال هم که به عقب برگشتم،  پس بسیار  از دوستان هم سن و سالم درشت تر و فهمیده تر به نظر میرسیدم ...که خوب این هم جای شکر داشت...

مرحوم پدرم بدلایلی با رکن دو(ساواک) به مشکل خورده بود و وی را بدلایل سیاسی بعد از چند بار که بدون حقوق کرده بودند سرانجام در اوایل  سال 1357 به منطقه بی آب و علفی تبعید نمودند که پدرم امتنا کرد و مدتی ما در یک مسافر خانه بسیار ساده در شهر سمنان بسر بردیم و این همزمان شد با آتش سوزی سینما رکس آبادن،  پدر با دادن رشوه که دو تخته قالیچه کناری بود توانست مارا به شهر دامغان ببرد و در پاسگا ه دامغان  مشغول شود...که این هم خودش بسیار عالی بود...

 شهر دامغان شهر مذهبی، با مردمی بسیار دوست داشتنی و مهمان نواز است، بخصوص وقتی از سرنوشت ما مطلع شدند  برخوردشان با ما بهتر شده بود. پدرم برای مأموریت  ها که همان سرکوبی تظاهرات  بود، بویژه به معادن ذغال سنگ میرفت اما هرگز با کسی برخورد نمی کرد و من هم به همراه خواهرم به تشکیلات انقلابی پیوسته بودیم...سرود تئاتر و کار های این چنینی ...خوب یادم هست تصویر بزرگ شاه را که در کلاس مان بود من برداشتم و زدم زمین طوری که قاب عکس چوبی آن شکست و مدیرمان از من خواست که پدرم به مدرسه بیاید. و این طور شد که اسم من در لیست  انقلابیان درج شد.و با فرار از مدرسه ، رفتن دنبال تظاهرات ها ادامه یافت.

روز های انقلاب، خیلی زود تمام شد و زیبا ترین خاطرات من از آن روزها بود بخصوص روز های  حضور در فعالیت های اجتماعی مانند جهاد سازندگی ...

 از همان بدو ورودمان به شهر دامغان مرحوم پدر، من و خواهرم را به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد و این تاریخ عطف شکوفاعی دانش و بینش در ذهن کوچک من شد ،که به همت دوستان و عزیزانی مانند آقایان  علی وثوقی در بخش تئاتر  و طراحی ، محمد رضاعبدالهی و محمد ناظمی بعنوان معلم نویسندگی بوند.

اولین نوشته های من مورد توجه مسئولین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان و منطقه قرار گرفت و سه سال متوالی که ما در دامغان بودیم همواره شاخص بودم .

گرچه در درس و مشق زیاد موفق نبودم اما عضویت در اتحادیه انجمن اسلامی دانش آموزی شهر بعنوان هیئت مدیره و همین طور شرکت در مسابقات نقاشی من را حسابی مشهور کرده بود حتی یک مجله هم در مدرسه راهنمائی خودمان چاپ می کردیم به نام پیام طالقانی که نام مدرسه ما بود آن زمان امام جمعه شهر مان آقای شاهچراقی، بخش عمده هزینه را پرداخت می کرد و ما دو تومان آن را می فروختیم ...

سختی های زندگی و تبعید پدر، مارا حسابی ساخته  بود تازه به زندگی روزمره عادت کرده بودیم که پدرم بدلایلی  تقاضای بازنشستگی زود هنگام را نمود و از قوانین زمان بنی صدر استفاده کرد و از نظام،خود را بازنشسته نمود. که البته بعد ها پدرم گفت این یک سیاست دولت بنی صدر بود برای پاکسازی نیرو های انقلابی ...و خود همین موضوع خیلی در زندگی و سرنوشت من تأثیر داشت .

بعد از بازنشستگی زود هنگام پدر، ما چاره ای جز ترک شهر دامغان و آمدن به تهران نداشتیم چراکه خانواده پدری  همه در تهران بودند... خزانه بخارائی یکی از محله های پائین شهر تهران محل سکونت ما شد و ادامه دوره راهنمائی را من در این شرایط دنبال کردم...

جنگ از دو جبهه برای من شروع شده بود  خانواده و عراق ،من به جبهه  جنگ با عراق میرفتم و لی جنگ داخلی  خانواده من  ادامه داشت...که خودش برای ایجاد  تغییرات مهم در سرنوشت من بی تأثیر نبود...جدائی پدر از مادر  سرنوشت من بود ولی شکر ...

بعد از ازدواج خواهرم  در تهران  من  به شهر آباده که نزدیک به زادگاه مادرم بود رفتم این بار بعنوان یک مرد جوان شانزده ساله به همراه مادر... اما سرنوشت  این بود که من با مردم خوب شهر آباده آشنا شوم جوانانی که با من درد ودل می کردند  و می گفتند ما  حتی یک سینما در شهرمان نداریم که باز باشد. من با مسئولیت خودم با کمک مسئول پایگاه بسیج یکی از محله های آباده سینمارا باز گشائی کردم و تئاتر توابین را به روی صحنه بردم ...این سرنوشت را به لطف خدا  خودم ساختم  و همزمان داشتم تجربه ساخت اولین خانه خود را هم بدست می آوردم کم کم میدانستم باید چه کنم حالا دیگر هم برای مادرم مغازه  تولیدی  بافندگی باز کرده بودم و هم داشتم خانه می ساختم، خوب یادم هست کسی حاضر نبود برای من چک  بکشد و بشدت نیاز داشتم که برای کار های  ساختمان از چک بانکی استفاده کنم سن من هم اجازه نمی داد و تازه ضامن  من هم برای گرفتن دسته چک باید یک مغازه دار یا کارمند  اداری می شد  و به همین دلایل افتتاح مغازه تولیدی مادرم برایم چند دلیل مهم داشت اولاً ایجاد کسب و کار و درآمد ، ایجاد ثبات شغلی ، ایجاد هویت و شخصیت کاری و از همه مهم تر ایجاد یک ضمانت معتبر در شهر... من  همه ی  کار های هنری شهر را دنبال می کردم...خیلی زود گروه هنری به نام میثاق را که ادامه تلاشم در تهران بود را در آباده برقرار کردم وضمن برگزاری دوره های آموزش نویسندگی ،تئاتر و بازیگری، تئاتر هایی چون توابین ، گزارش ، به روایت تلخک و پاسگاه طلایع قدیم را بر روی صحنه بردم...البته فیلم های بلند ویدئویی مانند طلیعه را هم همزمان با اهواز در آباده ساختم که  آن زمان ها سرو صدا کرد... این قسمتی از سرنوشت من بود...

متأسفانه یا خوشبختانه  علی رغم سالهای حضورم در جبهه بدلیل اینکه من پاسدار افتخاری سپاه پاسداران بودم و بعد از جنگ از سپاه استعفا داده بودم با عنایت به اینکه زمان جنگ خودم نامه ایی را در دفتر خانه شهر نوشته بودم با این عنوان که باتوجه به اینکه من تک فرزند پسر و کفیل مادرم هستم  و می توانم  از سربازی معاف شوم معذالک می خواهم بروم سربازی و لذا ریاست محترم پاسگاه شهر آباده لطفاً دفترچه آماده به خد مت مرا بدهید!

این کاری بود که کمتر آدم عاقلی آن زمان می کرد و لی من کرده بودم و به همین دلیل بعد از پایان جنگ علی رغم بارها مجروحیتم و مشکلات فراوانم،چون از سپا ه پاسداران استعفا داده بودم  پاسگاه ژاندارمری شهر مرا خواست و دفترچه آماده به خد مت مرا با کمال احترام تقدیمم نمود.

طبیعی بود که برای من خیلی دشوار بود بعد از حضورم در جنگ و جبهه و مسئولیت های گوناگونم  بعنوان یک سرباز صفر عازم خد مت شوم  ولی چون سرنوشتم بود راهی شدم...

 این که شروع خدمت من در چه شرایطی بود و چه برسرم آمد را نادیده میگیرم همین اندازه بگم که سرنوشت من این گونه بودکه تلخی های زیادی را بچشم...

من به تهران و نیروی هوایی سپاه آمدم و در قسمت معاونت فرهنگی نیرو ی هوایی سپاه مشغول به خدمت شدم بلافاصله گروه هنری  راه انداختم و اولین کار رسمی خود را بهمن  سال 1367  در سالن ناشنوایان خیابان دماوند  به روی صحنه بردم  و این سرنوشت من بود.

یکی از بهترین دوستان آن زمان من برادر عزیزم استاد مسلم موسیقی سنتی کشور آقای هاشم احمد وند است که آن روز ها هم اتاقی من بود.دوستان خوب تالار وحدت آقای دکتر منتظری و عزیز دلم حسن ضرغا می را می توانم نام ببرم که برای تهیه لوازم صحنه خیلی کمکم می کردو همچنین  آقای  دکترناصر پلنگی که از زمان دفاع مقدس هم می شناختمش و ضمن اینکه هم شهری پدرم بود یکی از بهترین نقاشان کشور هم در بحث دفاع مقدس بودو کمک کرد تا در پروژه کتاب های غنچه که در بخش فرهنگی بنیاد شهید به چاپ می رسید همکاری کنم و  تجربه خوبی برای من بود که این سرنوشت من بود.

 دیگر تمایلی به بازگشت به آباده  را نداشتم و ترجیح دادم در تهران  تحصیل  و کار کنم .

زمان وزارت آقای خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ،من به ایشان بعنوان عکاس دفاع مقدس معرفی شدم و مجموعه ارزنده ای بیش از 2000 تصویر را که با خط استاد هاشم احمد وند و دوستان دیگر به همراه تزهیبهای بسیار زیبا تهیه کرده بودم را دید و قرار شد نمایشگاهی برگزار کنم که من قبول نکردم  پیشنها د چاپ کتاب شد باز من قبول نکردم و در نهایت به پیشنهاد ایشان راهی دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس واقع در موزه هنر های معاصر شدم و مشغول کار  بر روی پروژه پیشنهادی به نام قصر شیرین ... با اختتام دوره وزارت آقای خاتمی کلیه معاونین وی نیز جا بجا شدند از جمله مسئول دفتر حفظ ارزشهای دفاع مقدس،  من که عضوهیچ دسته و گروهی نبودم بدلیل نداشتن آشنا و دوست یا پارتی عذرم خواسته شد و جالب اینکه تمام تحقیات من در خصوص فرهنگ عامه ی مردم قصر شیرین را در سطل زباله انداخته بودند و من با کسب اجازه از مدیریت جدید آنها را برای خودم برداشتم و این گنجینه ارزشمند شد سرنوشت من  و نتیجه همکاری با این دفتر ...

کار در بنیاد جانبازان و معاونت بهداشت و درمان را به پیشنهاد یکی از هم خد متی هایم که زمان خد مت بعنوان مسئول به او خیلی  محبت  کرده بودم  پذیرفتم و خیلی زود شدم مسئول روابط  عمومی مرکز ضایعات نخاعی بنیاد جانبازان و این بهترین شرایط بود که با زندگی و سختی های این همرزمان قدیمی بیشتر آشنا شوم و این سرنوشت من بود...

درس می خواندم و با تلاش و همتم به لطف خدا چهار سال را کمتر از سه سال خواندم و خیلی زود در رشته ساختمان فارغ التحصیل شدم . پروژه پایان دوره کارم  نصر شش در شهرک قدس (شهرک غرب بود ) و جالب اینکه دو برابر حقوق ماهیانه  بنیاد جانبازان را بعنوان  حقوق طرح کار آموزی به من دادند. این گونه سرنوشت را تغییر دادم به لطف خدا وند!

گرچه در ابتدا رشته  کشاورزی را انتخاب کرده بودم  ولی نشد بعد  رشته اقتصاد که نتوانستم ولی عاشق رشته ساختمان بودم و بوی خاک را خیلی دوست داشتم  و دارم...

البته در رشته حقوق هم قبول شده بودم دارالمفید قم اما علی رغم علاقه ام ترجیح دادم نروم...این هم سرنوشت من بود...

وقتی صحبت از سرنوشت می شود یاد این شعر می افتم که می گوید :

 اینکه گوی این کنم یا آن کنم

خود دلیل ...است ای صنم

بله از اوقات فراغتم استفاده کردم و در امور تربیتی و مدرسه هم کار مربی گری را دنبال نمودم گروه سرود و تئاتر در چند مدرسه و بعد هم  با دوستانم اولین هنرستان هنری غیر انتفاعی کشور را دایر نمودیم که برای اولین بار در رشته های هنر گرافیک ، فیلم بر داری ، تصویر بر داری ،و رشته های حسابداری ،کامپیوتر دانش آموز ثبت نام کردیم راستش شروع کار ما با  چهار دانش آموز بود و این فاجعه ی بزرگی بود که هیچ عقل سلیمی حاضر نبود کار را ادامه دهد اما  من به لطف خدا ادامه دادم اولین کاری که کردم به تمام مدارس اطراف، نامه دادم که شاگردانی که علاقه مند هستند بصورت رایگان ثبت نام می کنیم و لی مردم همیشه همه چیز دانا با تعجب و ترس نیامدند تنها  هفت نفر  آمدند که از من هم نامه کتبی گرفتند تا آخرین سال  تحصیلشان  که سه سال طول میکشید یک ریال  نپردازند و من قبول کردم .این را دیگر هیچ دیوانه ای نمی پذیرفت اما من می دانستم چه هدفی دارم و برای همین قبول کردم و آنها شاگرد های من شدند.

 متأسفانه ملکی را که من از سازمان زندانها برای مدرسه کرایه کرده بودم بعلت مشارکت با آموزش و پرورش دچار مشکل شد و هنرستان غیر انتفاعی ما همزمان با مدرسه راهنمایی دولتی شروع به کار نمود بیش از سه ماه هم گذشت و خیلی سخت بود ما ناچار بودیم کلاس درسمان را در یک اتاق که هم دفتر من و هم دفتر منشی من بود برگزار کنیم و جالب اینکه معلمین ما هم در همان جا زنگ تفریح حضور داشتند بچه های کلاس ما نیز حق نداشتند زنگ تفریح از کلاس خارج شوند و با دانش آموزان مدرسه دولتی برخورد کنند این دیگر سرنوشتی بود که به هیچ عنوان من درآن نقشی نداشتم ...

روزهای سختی بود ولی به لطف خدا با صبر و همت پشت سر گذاشتم و در آذر ماه همان سال درست تولد امام رضا ما وارد ملک تازه خودمان که اجاره کردم شدیم ملکی که من باید برای اجاره ماهیانه اش هر ماه 100 هزار تومان می دادم و جالب بود که از کل شاگرد ها همان چهار نفر جمعاً مبلغ 570 هزار تومان  تا پایان سال تحصیلی گرفته بودم حالا چالش بزرگی بود من باید بیش از یک میلیون تومان اجاره میدادم به اضافه حقوق کارکنان و معلمان که نزدیک به یک و نیم میلیون تومان می شد .ولی کل درامدم 570 هزار تومان بود و ملکی که گرفته بودم نیز باید تجهیز میشد میز ،صندلی و نیمکت که به لطف خدا همه چیز درست شد... این سرنوشت من بود...

 کمتر از یک سال بعد آمار شاگردان ما به سیصد نفر رسید و مدرسه راهنمایی ، دبیرستان کار دانش ، هنرستان  در دوشیفت صبح و عصر مشغول به کار شد ملک های ما از هشصد متر به 1800 متر تبدیل شد و کار خوب بود، آمار دانش آموزان از مرز هفتصد نفر هم گذشته بود و در کشور نامی شده بودیم هنر جویان ما بسیار فعال بودند اما صحبت ها زیاد بود دوستان نا درویش گاه می گفتند این بچه ها به جایی نمیرسند اما سیاست کاری هنرستان چیز دیگری بود درس و کار عملی و نمایشگاه های متعدد و خلاصه آمار پذیرش کنکور آن سال نشان داد که تمام بچه های سال آخر مدرسه ،دردانشگاه های کشور قبول شدند حتی چهار نفر که هنوز دیپلم نگرفته بودند هم دانشگاه قبول شدند...این آن سرنوشتی بود که  به لطف  خدا من ساخته بودم ...

یک سال گذشته بود یک سالی که من از شهرستان رباط کریم شهریار هر روز صبح به تهران می آمدم و طوری حرکت می کردم که قبل از ساعت هفت صبح درب مدرسه را باز میکردم  البته زمستان  ناچار بودم قبل از ازان صبح راه بیفتم و در بین راه نماز صبح می خواندم  چراکه اتومبیل نداشتم روزانه بیش از چهار کیلومتر پیاده روی میکردم و این گونه یک سال گذشت و مجتمع آموزشی شهید آوینی جان گرفت و آمار شاگرد هایش از یازده نفر به هفتصد نفر رسید . اما آن روز امروز را میدیدم و دوست داشتم چیز های دیگری که در ذهنم ساخته بودم را هم میدیدم ولی نشد.

 گرچه بیش از هشتاد درصد از هنرجویان فارغ التحصیل  مجتمع ،امروز تحصیلات عالیه دارند و به لطف خدا بی نهایت هم به من احترام می گذارند  ولی این سرنوشت من بود.

خیلی زود طعم درآمد زیاد بین دوستان اختلاف انداخت و من ناچار در اوج موفقیت و پیشرفت مجتمع ناچار شدم آن را ترک کنم و این یعنی انحلال آن، که سرنوشت تلخی بود...

 دیگر روزهای خوش تمام شده بود و تازه با مشکل پاسخ گویی هنرجویان و حرف های مردم من روبرو بودم ...روزها می گذشت و من سختی را بیشتر احساس میکردم راستش هنوز هم این مشکلات بعد از سالها ادامه دارد و این سرنوشت من بود...

هیچ وقت تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

 این یک مثال انگلیسی است و چقدر هم خوب است چرا که اگر من تمام امیدم به آن مرکز آموزشی بود با انحلالش منهدم می شدیم ولی شکر... ما همزمان مؤسسه آشتی و هفته نامه همسر را داشتیم و مشغول بودیم آموزشگاه سینمایی را دایر کردیم و کار ادامه داشت ...و سرنوشت را ساختیم...

 

 

 


 

 

 

 

چه کسی پنیر مرا برداشت...

 کتابی بود که  خواندنش روح تازه ای به من داد و توجه من را به بیرون از مرزهای کشور جلب کرد و برای همین به محض اینکه توانستم روی پروژه های خارجی مثل بر گزاری جشنواره فیلم و کار های فرهنگی بیرون از ایران کشاند. یکی از این کار ها رفتن به امارات متحده عربی بود که جشنواره فیلم دبی کلید خورد...اما یه جورایی ما دور خوردیم و این سرنوشت من بود ...

از این تجربه استفاده کردم و این بار در کشور عمان سرمایه گذاری کردم ولی مسیر جشنواره به سمت دیگری میرفت و من ناچار بودم که به کشور های اروپایی بروم و سرنوشت این بود...

کار ها خوب پیش میرفت ولی  پشت  این  آرامشی که بسختی بدست آمده بود،داستان یک فاجعه و خیانت در انتظار بود و در صبح روز ششم بهمن ماه 1387 بعد از یک دوره کار های حقوقی و قضائی مالکین اولیه ملک مؤسسه آشتی، بعد از 16 سال  دوستی و آشنائی، با دروغ ودغل کاری کردند که حکم تخلیه ملک مؤسسه را از مرجعی که اساساً مجوز صدور این حکم را نداشت گرفتند و چون می دانستند این حکم بی شک بعداز پیگیری من شکسته خواهد شد ،بلافاصله کمتر از سه ساعت، تمام زندگی و تشکیلات مؤسسه آشتی را به غارت بردند وخیلی زود شروع به تخریب این مرکز فرهنگی آموزشی و مطبوعاتی کشور کردند  وفریاد من در راهروهای دادگستری و داد گاه گم شد. این هم سرنوشت من بود .

 سال 1388 شروع شده بود و نوروز بسیار سختی بود اما شکر... بعد از مرگ ناگهانی پدرم این برایم خیلی سخت بود حتی شناسنامه و کارت ملی هم نداشتم هیچ چیزی برایم نمانده بود هیچ چیز به تمام معنا...

سرنوشت من طوری خودش را نشان داده بود که بیشتر دوستان و آشنایان گاه در سکوت و صبر من حیران می ماندند...

 ترجیح دادم در گیر موضوعات دیگری بشوم هفته نامه باید چاپ می شد و با کمترین امکانات در یکی از اتاقهای خانه مان شروع کردیم به کار و شکر...به اصرار دوستان در گیر کار های انتخاباتی شدم وسعی کردم سرنوشتم را دوباره دنبال کنم...

من آدم سیاسی نبودم و نمی خواستم که سیاسی هم باشم در طول تمام اختشاشات  در خانه ماندم و به لطف خدا اختراعی را با عنوان صفحه کلید تست هوش به مرحله ثبت رساندم.

 اما باز آرام نبودم خسته و دل شکسته بودم برای همین از ایران رفتم چند سال پیش شرکتی را در کشور رمانی ثبت کرده بودم  و رفتم تا زندگی دیگری را شروع کنم...

 رومانی  کشوری است که تعداد ایرانیان کمی در آن هستند و بیشتر مشغول کار های خودشان هستند در بین ایرانیان آنجا  که خیلی هم به من محبت داشتند یک دوست قدیمی داشتم  ولی دوست دیگری که با تمام زن بودنش مرامی بسیار مردانه داشت به من خیلی کمک کرد .

در رومانی هفته نامه تبلیغاتی بهنام دراگ ما یا lovlyرا راه انداختم و قسمتی از هزینه هایم را از این راه تأمین می کردم  بعد از اخذ اقامت برای سال جدید به ایران برگشتم و شکر این سرنوشت من بود که خداوند برایم  رغم زده بود گرچه خودم هم در ساختش آن طور که دلم می خواست نقش بازی می کردم.

سال 1389 چنان در ایران درگیر کار هایم شده بودم که تا آمدم بجنبم خیلی دیر شد و دیگر نشد که برگردم رمانی و این طور اقامتم باطل شد...این هم سرنوشت من بود...

  من در ایران ماندم و مشغول شدم دیگر ترجیح دادم که بیشتر کار کنم در همین ایام چند فیلم ساختم و مشغول تحقیق و امور اجتماعی شدم ستاد سازمان های مردم نهاد شورای شهر تهران و کار هایی این گونه، انجیو های مردمی و در اوایل سال 1393 تصمیم گرفتم تا بیشتر توانم را برای انجام خد مات مردمی بخصوص اشتغال زائی و کار آفرینی بگذارم و این سرنوشت را دنبال کنم .

 گرچه این تمام داستان و سرنوشت من نیست ولی تنها اشاره ای دارد به اینکه همیشه هم زندگی به وفق مراد من نبوده و خیلی  هم کمر شکن میشد.

زندگی این است و به همین دلیل زیباست سرنوشت را میشود نوشت گرچه من بشدت به این جمله خیام معتقدم.


 

دهها برنامه و طرح دارم که هنوز نا نوشته است ،خیلی از کارهایم نیمه  تمام است و هنوز کلی مطلب برای گفتن و نوشتن دارم ،چقدر خوبه همیشه به زندگی به چشم یه آدم زنده نگاه کرد و برای هر روز و هر دقیقه کلی برنامه داشت ،چقدر خوبه که به مشکلات جامعه توجه نمود و سعی کرد راه حل هایی را پیدا و بعد به بهترین شکل ممکن به مردم  و مسئولین گفت و چقدر ساده هست که بگی به من چه!لازم نیست دنیا را عوض کرد به قول :




این جمله چارلی چاپلین را به یاد داشته باشیم که :

 



 

داستان سرنوشت من یا شما در هر شرایطی می تواند به دست خود مان و توکل بر خدا تغییر کند  باید حرکت کرد همین حالا...

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم

عالم همه هر چند که زندان من و توست

از همه آزادم و زندانی خویشم

زند یاد  قیصر امین  پور

جعفر صابری/ معیار های فراموش شده...

جعفر صابری/ معیار های فراموش شده...

جعفر صابری/ معیار های فراموش شده...جمعه 17 مهر 1394

معیار های فراموش شده...

 

 

 

آیا تا کنون به این اندیشیده اید که جوانی بیست ساله یا حتی سی ساله، دختر یا پسر را در همسایگی خود دیده اید که با پدر و مادر خود زندگی می کند؟آیا تا کنون اندیشیده اید که این جوانان هم فرزندان ما هستند و حقوقی بر دوش ما بعنوان  یک مسلمان  هست ؟

 خیلی ها نه تنها نماز یومیه بلکه نماز های مستحبی را هم به جامی آورند ،خیلی ها  نه تنها اعمال واجب بلکه بیشتر اعمال مستحبی را هم انجام می دهند و این بسیار نیکوست که در سرزمین مسلمانان افرادی تا این اندازه مقید به اصول دینی باشند که در کنار واجبات  دینی  مستحبات را نیز بجا آورند.

اما  به واقع تمام دینداری همین است که اعمال مستحب را درست انجام دهیم ،گاهی وقت ها نماز یومیه بخصوص نماز صبح مان قضا می شود اما در خصوص نماز مستحب و یا زیارت رفتن  از هیچ کاری دریغ نمی کنیم . اگر انجام موارد دینی را پذیرفته ایم و لازم می دانیم همین دین و قرآن مجید و اهل بیت ومراجع تقلید هم دستوراتی داده اند و مواردی را گوشزد کرده اند از جمله اینکه  فرزندان  پسر باید در 14 سالگی و دختر در نه سالگی ازدواج نمایند!

 از صاحب این قلم آزرده خاطر نشوید و هزار دلیل برای این که این اتفاق نباید بیفتد نیاورید !

داستان ساده است ؛ازدواج  و تشکیل خانواد حق همه افراد  جامعه است ،اما این که واجبی چنین روشن را ما نا دیده می گیریم و می گوئیم مشکلات مالی از مهم ترین دلایل  ازدواج نکردن جوانان ما می باشد  هم کاملاً درست است .

پس چه  باید کرد؟

آیا از حضور سیدالشهدا در کربلا هیچ درسی در طول سالها عزاداری و سینه زنی آموخته ایم ؟ آیا حضرت سید الشهدا (ع) فریاد بر نیاورد که من برای احیاء دین خدا ،خود و فرزندانم را قربانی خواهم نمود؟

چه بجا است در این ایام به معیار های کم رنگ شده اسلامی بیشتر بیندیشیم و فرامین خداو اهل بیت  (ع) را در زندگی خود جاری نمائیم. اینکه به مشکلات یکدیگر توجه نموده و اگر جوانی در همسایگی ما وجود دارد که از وقت ازدواج و تشکیل خانواده او سالها است گذشته بجای اینکه دکوراسیون خانه وابعاد تلویزیون مان را افزایش دهیم به او ومشکلات خانواده ی او بیندیشیم! به این که او هم حق دارد که بعد از سالها تحصیل و تلاش صاحب کار و زندگی شود و در کنار همسر و فرزندش روزگار بگذراند.

 چه راحت بلیط سفر خارج از کشور تهیه میکنیم و فیلم و عکسش را در شبکه های اجتماعی به نمایش می گذاریم !چه راحت شانه هایمان را بالا می اندازیم و می گوئیم این مشکل ما نیست !چه راحت نان  خود را می خوریم و از کنار درد ها و رنج های یکدیگر می گذریم . چه راحت سفره خیرات برای سید الشهدا می اندازیم و خیرات می کنیم !چه راحت خیمه امام حسین بر پا می کنیم!

                                     

این تمام دینداری من و تواست ای بردر و خواهر مسلمان!

آیا معیار های دیگری جز نذر کردن پلو برای اسلام نیست ؟ آیا نظر کنیم گره از مشکلمان باز شود ومخارج ازدواج یک جوان مسلمان با آبرو را بپردازیم ؟ آیا شایسته است در یک کوچه بن بست هشت متری سه یا چهار خیمه سیدو الشهدا(ع)  بر پا کنیم و دیگ برنج و پلو بار بگذاریم اما خبر از مشکلات همسایه آبرو دارمان نداشته باشیم که با سیلی صورت خود را سرخ میکند !

 این کدام آموزش  دینی و آینی است که ما با افتخار برایش خیمه بر پا می کنیم ،کدام یک از وعاظ  و خادمان واقعی اهل بیت مشوق چنین عزاداری هستند !کدام یک از رو حانیون محترم و وعاظ عالی مقام  بر سر منبر ، اهل بیت را این گونه معرفی نموده اند ؟ پس چرا این همه نصایح و دستورات دینی را ما جماعت ظاهر بین فراموش می کنیم  و به تعداد دیگ هایمان که برای چشم و هم چشمی بار گذاشتیم می نازیم.

 وای از مسلمان نمایی ما ! وای از دینداری ما ! وای بر ما که هر چیزی را بر دین خدا  و حقانیتش ترجیح می دهیم . وای بر ما که معیارهای درست دینی و اخلاقی را به فراموشی سپرده ایم و به جایش تیغه عَلَم های سر کوچه هیئتمان را افزوده ایم ! وای بر ما که به تعداد گوسفند هایی که در مقابل عَلَم های آهنی سربریده می شود به هم فخر می فروشیم . وای بر ما...وای بر ما که بر طبل هایی می کوبیم که بجای نام حسین (ع) بررویش نوشته yamaha وای بر ما که اولین نیاز های انسانی جوانانمان را نادیده میگیریم، اما مستحبات مان را پر رنگ جلوه می دهیم .

 برادر و خواهر مسلمان حضرت حافظ چه نیکو می فر ماید که:

گر مسلمانی از  اینست  که حافظ دارد

آه  اگر از پی امروز بود فر دایی...

 


جعفر صابری/محله ما شهر ما

محله ما شهر ما

محله ما شهر مایک شنبه 26 مهر 1394

محله ما شهر ما

 

 

 

با توجه به شیوه نامه حوزه اختیارات و نحوه تصمیم گیری های داخلی هیئات امنای محلات، در مسیر تحقق بخشیدن به توسعه مشارکتهای اجتماعی و اداره امور محلات ،با بهره گیری  بهینه از خرد جمعی ، هم افزایی استفاده از استعداد ها و ظرفیتهای محلی و توانمند یهای هیئات  امنای محله،وهم چنین با هدف ایجاد وحدت، رویه و قاعده مند سازی فعالیت های هیئات امنا در حوزه تصمیم گیری و هدایتگری ،به استناد مصوبه دستورالعمل سازماندهی مشارکتهای اجتماعی در محلات شهر تهران، ابلاغیه شهر داری تهران به تاریخ 27/12/ 93  طرحهای زیر را تقدیم دوستداران ایرانی آباد  می نمائیم.

گفتنی است این موضوعات هم در کلان شهر تهران و هم در دیگر شهر ها و بخشهای ایران عزیزمان می تواند اجرائی شود . با توجه به تلاش قابل ستایش عزیزان شورای اسلامی شهر تهران بخصوص جناب آقای دکتر مرتضی طلائی  که جمعی 6 نفر بعنوان منتخبین دستگاهای دولتی و همچنین نهاد های مردمی نیز در کنار اعضاء شورایاری های محله به عنوان هیئت امنا مطرح شوندبسیار ارزشمند می باشد.

در همین خصوص شایسته دیدیم که با آقای جعفر صابری بعنوان نماینده معرفی شده به محله باغ فیض منطقه پنج شهر تهران برای عضویت در هیئت امنا  از طرف ستاد  توان افزایی و حمایت از فعالیت  سازمانهای مردم نهاد شهرتهران به گفتگو بنشینیم .

ضمن عرض تشکر، خرسند هستم که نظرات و پیشنهادات خود و همکارانم را که ثمره سالها تلاش و تحقیق در بخش مدیریت شهری است را به اطلاع شما برسانم . شایان ذکر است این خد مات در نگاه اول شاید کوچک باشد اما در بحث کلان می تواند تحولات عظیمی در سیستم مدیریت شهری و حتی کشوری  به وجود بیاورد. 

نکات مهم

با عنایت به زمان حضور اعضاء  در هیئت امنای محلی، پیشنهاد می شود طی یک بر نامه کاری اهم موضوعات را مشخص و در طول تصدی این سمت، به اهداف مشخص شده دست یابیم .که این اهداف بطور کلی اهداف عمرانی و فر هنگی هنری خواهد بود.

 به همین منظور شایسته است تقویمی از مهمترین ایام سال و مناسبت ها همواره در نظر باشد تا اقدامات و بر نامه ها با مناسبت و زمانهای مهم  هماهنگ  و مطابقت گردد.

طرح ها

 با عنایت به اینکه قطب معنوی جامعه اسلامی مکان مقدس مساجد می باشد، شایسته است که اهداف و برنامه های فرهنگی از کانون مساجد ساماندهی شود به همین دلیل طرح پیوست در خصوص مساجد تقدیم می شود.

 همواره نقش افراد خیّر و کسبه محترم در مناطق، مورد توجه مسئولین بود و هماهنگی این افراد در آبادانی و خد مات محلی اهمیّت فراوانی داشته و دارد با عنایت به اینکه غالب این افراد خود از مؤمنین و معتمدین محل نیز می باشند و نه تنها در امور خیر بلکه خد مات مذهبی پیشقدم بوده و هستند به همین دلیل طرح اهداء گواهی نامه هایی به شکل پیوست تقدیم می شود تا ضمن شناسایی ایشان از توان معنوی و مادی ایشان نیز در ساماندهی محله بیش از گذشته و در قالب  و فرمتی صحیح تر بهره مند شویم.

شایان ذکر است این گو اهی نامه ها  نه تنها به کسبه بلکه افراد و اشخاص مطرح محله، مانند فرمانده های محترم نیروی انتظامی و یا اساتید و مدیران، حتی پزشکان و وکلا  و... نیز اهداء شود .

 با عنایت به گستردگی محله و زمان اندک اعضاء، شایسته است که با هماهنگی قبلی و برنامه ریزی وظیفه ملاقات با افراد و بازدیدهای اعضاء هیئت امنا  در طول هفت روز هفته، بسته به زمان و امکان حضور اعضاء در محل تعریف شود وهمواره این بازدید ها صورت گیرد و خلاصه بازدید ها در هر جلسه به اطلاع ریاست هیئت امنا و دیگر اعضا ءبرسد.

 

 

 به جهت ارائه خدمات بیشتر به اهالی محل ،شایسته است هماهنگی با بخشهای خصوصی و عمومی محل،مانند پزشکان،وکلا ومشاورین مستقر درمحل صورت گیرد ،تا خدماتی را به صورت رایگان و یا با تخفیف ویژه  به نیازمندان هم محلی ارائه نمایند.

 از آنجا که خانواده محترم شهدا و جانبازان چشم وچراغ ملت هستند حضور و قدردانی از ایشان در مناسبتهای مختلف بسیارشایسته است.معذالک بسیارشایسته وبایسته است که از حضورپرمعنای معنوی ایشان در امور گونا گون ،بویژه خدمات فرهنگی،هنری درمحلات استفاده شایسته ای به عمل آید و ایشان با حضورشان کنار اعضاء هیئت امنای محله به خصوص در باز دید ها و مراسم، بار معنوی و ارزشی بیشتری به موضوع خواهند بخشید.

 شناسائی نیازمندان و افرادی که به نوعی ناهنجارهای محله به شمار می آیند و برطرف نمودن نیازهای مادی و معنوی ایشان، بی شک از اهم واجبات هیئت امناءیک محله می باشد چرا که این افراد در پیکره جامعه وجود دارند و چنانچه شناسایی و درمان نشوند بیش از هرچیز دیگری به پیکره جامعه لطمه می زنند و اگر در فصل پیشگیری اقدامات لازم صورت نگیرد ،باید در بخش درمان هزاران بار هزینه بیشتری در یک جامعه صورت گیرد و گاه همین اقدامات کوچک باعث میشود که از نا هنجاری محله و کاستی های بعدی  جلوگیری شود.

همواره استفاده از امکانات موجود و بالفعل درراستای بهبود شرایط فعلی بهتر از بوجود آوردن امکانات بالقوه می باشد و این مهم تنها با شناخت امکانات و توان فعلی مکانی و زمانی و نیروی انسانی  محل  امکان پذیر است .در این خصوص برنامه های خاصی موجود است ازجمله تعامل با مراکز موجود درمحله ،مانند مساجد وبخصوص مدارس،خوشبختانه درحال حاضرحضور نمایندگانی از مساجد ،هیئات مذهبی و بخصوص مدارس و پایگاهای بسیج کمک شایانی به ایجاد این تعامل و همکاری ها می نماید و امید است مسئولین مربوطه ،شورایاری ها و هیئت امنا از این شرایط کمال بهره برداری را بنمایند.

 معذالک با عنایت به طرح ارائه شده توسط  مؤسسه آشتی  دراسفند 1389 با عنوان تصویر شهر که به معاونت محترم وقت ،هماهنگی امور عمرانی وزارت کشور و رئیس سازمان شهر داری ها و دهداری ها ارائه شد . سعی شده بود که تصویری مدون از هر محل و کوچه در جای جای ایران تهیه شود که حتی هر فصل بروز رسانی شده و آمار دقیقی از امکانات و حتی فضا سازی یک کوچه به نمایش گذارده شود و این اطلاعات آماری، کمک شایانی به مدیریت شهری می نماید و حال شایسته است در مقیاس کوچکتردر هرمحله با کمک نیروهای محلی انجام پذیرد و به سازندگی محله هایمان کمک نماید.

در این راستا شایسته است از نیرو های جوان و علاقه مند بسیجی و محصلین ، پس از آموزش های لازم بهره مند شد و این نیرو های محلی با نام همیار محله به انجام امور فرهنگی و اجتماعی بکار گرفته شوند.

 بدیهی است از نیروی بالفعل همین عزیزان ، می توان در خصوص اهداف مهمی چون محیط زیست و سلامت محله نیز  بهره مند شد .

 

شایسته است از علایق ایشان در خصوص مسائلی چون ورزش (برگزاری مسابقات محله و بین محله ای حتی شهری و کشوری ) بهره مند شد. این مسابقات می تواند در خصوص عکاسی – سرود و آهنگ های انقلابی ،اسلامی  - فیلمسازی –  مقاله نویسی و... باشد که بهترین شکل درگیر نمودن مردم بخصوص جوانان با موضوع  هم اندیشی  است.

 در این خصوص طرح ارائه مسابقه پیامکی و یا حتی تصویری و خبری در سایت محله و یا شبکه های اجتماعی را می توان مطرح نمود و با مطرح نمودن موضوع مورد نظر  خرد جمعی را درگیر  نمود تا محله و شهری سالمتر و بهتر داشته باشیم.

ما باید تلاش کنیم تا برنامه های فرهنگی ،هنری مانند اجراء سرود و موسیقی  - تئاتر و از این گونه را به مناسبت های گو نا گون توسط اهالی محله خود مان به نمایش بگذاریم و این مراسم با حضور همه جانبه مردم همان محله برگزار شود.

یکی دیگر از معضلات اجتماعی، بحث زباله است که چنانچه با برنامه ریزی درستی پیش بینی شود می تواند نه تنهااشتغال زایی به همراه بیاورد بلکه اگر مدیریت لازم صورت گیرد بعنوان یک سرمایه ملی نیز دید شود . که مؤسسه آشتی از سال 1382 طرح بازیافت و تفکیک زباله در مبدأ را مطرح نموده و مدارک و اصل طرح موجود است که می توان مورد توجه قرارداد و به کار بست. شایان ذکر است این طرح پس از مطرح نمودن ما ،به بد ترین شکل ممکن اجراء شد و متأسفانه مجریان ناشی ،تنها ازما بعنوان مطرح کنندگان اصلی طرح هیچ گونه استفاده ای ننمودند و لذا خروجی مطلوبی نیز حاصل نشد.

با توجه به مشکل کم آبی ،شایسته است فرهنگ درست مصرف کردن آب را در خانواده ها نهادینه بنمائیم و در این خصوص از مراکز عمومی مانند پارکها و مدارس باید شروع بنمائیم بکارگیری سیستم آبیاری درست قطره ای، گرچه در نگاه اول هزینه بر است اما در کوتاه مدت منافع مالی زیادی به همراه خواهد داشت. مدارس و مجتمع های مسکونی با حمایت و همکاری و راهنمایی هیئت امنا می توانند از بر نامه های اصلی در محلات باشند که الگوی دیگر مناطق هم شوند.

 در همین راستا طرح مطرح شده همشهری نمونه  را که در اوایل سال 93 توسط مؤسسه آشتی مطرح و درهفته نامه همسر قسمت هایی از آن به چاپ رسیده و اصل موضوع در سایت اینجانب موجود است را مطرح می نمایم و امید وارهستم با توجه به ابعاد گسترده این طرح کمک شایسته ای برای بهبود روند همکاری مردم در انجام امور خود باشند و این در واقع اجراء درست و شایسته  قانون اساسی است که کار مردم را به دست مردم باید سپرد.(که به پیوست تقدیم می شود)

اما اهداف اصلی و بلند مدت  هیئت امنا ، ضمن انجام امور روزمره و دستوری که بر حسب وظیفه باید انجام شود بهتر و شایسته تر است که در قالب یک برنامه دراز مدت تعریف شود برای نمونه ما در پایان این دوره اطلاعات کامل و درستی از امکانات و توان محله خود در اختیار داشته باشیم- فر هنگ زیست محیطی و محیط زیست را در محله خود نهادینه نموده باشیم – آمار مشارکت های مردمی را در محله به بالاترین حد ممکن رسانده باشیم – مشارکت بین مراکز گونا گون موجود در محل را با یکدیگر در حد مطلوبی رسانده باشیم واموری از این دست که گرچه نیاز زیادی به موارد مالی ندارد اما نشان دهنده مشارکت های مردمی می باشد.

آبادی خیابان ها و رفع موانع و زیبا سازی شهری و طبیعی، درخت کاری و ایجاد پارک هاو  فضاهای سبز برای رفاه حال همشهریان  محترم.

در این خصوص نیز طرحی با عنوان گُل خر زهره مطرح شده بود که در شماره های گذشته هفته نامه همسر همان اوایل سال 93 به چاپ رسید و پیشنهاد شد که چقدر شایسته است فرهنگ کشت درختان میوه، مانند گردو یا توت و یا حتی میوه های دیگر، که سالها پیش، از خد مات عام المنفعه مردمی به شمار می آمد و سنتی نیکو در بین مردم ایران زمین بود  مجدد مورد نظر قرار گیرد وانجام شود.

در ادامه شایسته است به بحث آسمان آبی نیز توجه شود که در کنار زمین پاک مطرح می شود و در همین خصوص نظر شما را  به مطلبی که اخیراً با عنوان چشم پلیس  در شماره 396 هفته نامه همسر و سایت های مربوط  به مؤسسه آشتی مطرح شده جلب میکنم.

امید است مطالب آورده شد بعنوان طرح های اولیه مورد  توجه همشهریان و هموطنان عزیز قرار گیرد و ما شاهد ایرانی آباد و آزاد که ثمره خون هزاران جوان گلگون کفن که کمتر محله ای با نام یکی از آنها مزین شده  است باشیم.

باز هم انتخاب شایسته  شما را تبریک ارض می نمائیم و امید وار هستیم کمافی سابق در امر خد مت به مردم کوشا باشید.

                                                                         التماس دعا

                                                                         جعفر صابری

 عضو کوچکی از هیئت امنای محله باغ فیض